راست میگه خیلی سخته منم این حس واماندگی و درماندگی رو تجربه کردم 🙇♀
سلامتی ناحیه 🤴👸 روسرمون ولی خودمون نمیبینم
دیگران وقتی خدای نکرده تاج شون دچار مشکل میشه روسر ما میبینن 🧝♀
خلاصه فاطمه خانم و زهرا خانم آمدن
جاتون خیلی خالی به همه مون کلی خوش گذشت 💃💃🌹🌹
خصوصا وقتی که نشستم و شرح حال زهرا جون گرفتم
و علائم رو بررسی کردم و پازل چیدم
زهرا میگفت : خاله غذا از گلوم نمیره پایین انکار یک چیزی جلوش رو گرفته
انگار
تا خونه شما سه مرتبه 🤮
تکنیک لقمه رد کردن یا لقمه گیری یا گرفتن رگ معده رو براش زدم
حالش خوب شو و عالی 😇😇💃💃
فاطمه اصلا باورش نمیشد 😳😊
مرتب میپرسید زهرا حالت خوبه مامان ؟
: خوبم عالیم به خدا مامان 😍😂😊
باز من پرسید یعنی نگران نباشم🤔
زهرا خانم و مادربزرگ و دیگر اعضای خانواده همه صبح عدسیه شب مونده 🤑 میخورند
نهار هم 🍝 ماکارونی چرب و چیلی و لذیذ
بالا فاصله میرن توی گوشی و دراز و لمیده 😱🤯
رفلاکس معده و گرفتگی لقمه سره معده
و شروع ماجرای دختر و بیمارستان👨🔬
بدتر از اون اینکه یبوست چند روزه 👺👹👿
باعث بروز سردرد و تهوع در مادر بزرگ
اسهال و استفراغ و گرفتگی لقمه در گلوی زهرا
و خوب پدر بزرگ و خاله
و این ماجراها 🤮😤😱😰
با کمی دقت در احوال و کمی مراعات در تغذیه
هیچ کدوم پیش نمیومد به همین راحتی .
عجیب تر اینکه به این دختر بچه شونزده ساله برچسب اعصاب روان زده بودند و کلی داروی اعصاب😡🤬😱 تجویز کردند .