چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم،
میـــــــــــم :^)
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم،
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
میـــــــــــم :^)
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم،
میـــــــــــم :^)
مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم،
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هرکس شرح آب دیدهی گریان خود کردم،
میـــــــــــم :^)
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من به هرکس شرح آب دیدهی گریان خود کردم،
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهی سوزان خود کردم( :
جلوتر بیا؛ حالا بگو در این تخیل غلیظ به انتظار کدام اشاره ی باران باشم که از بسامدش رنجی غلیظ بر سرم نریزد و پرت نشوم بر شمایل تاریکی؟