«شاید اگر تو اینجا بودی اشکهایی را که
حالا توی چشمهایم با زحمت نگه میدارم
روی دستهایت میریختم.»
فروغ فرخزاد.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگانِ معشوقاند
برنیاید ز کشتگان آواز...
سعدی.
«نقل است که جریری مجلس میداشت. جوانی برخاست و گفت: دلم گم شده است، دعا کن تا بازدهد. جریری گفت: ما همه در این مصیبتیم.»
تذکرهالاولیا.
از تمام دلخوشیهای جهان دل کندهام
روز و شب چشمانتظار لحظهی جان کندنم
محمدرضا طاهری.
نشستهام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین، سپیده سر نمیزند...
هوشنگ ابتهاج.
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریهام فهمید مدتهاست،مدتهاست
فاضل نظری.
«و تظُن انها النهاية و فجأة يُصلح الله كل شئ…!»
و فکر میکنی که به انتها رسیدی ولی در یک لحظه خدا همه چیز رو درست میکنه…!
عربیات.
به جای دیدن روی تو، در خود خیرهایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
فاضل نظری.
آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد...
عطار نیشابوری.
به اشک خویش بشوییم آسمانها را
ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم
قیصر امینپور.
«اجازه دهید درد تمام شما را در بر بگیرد، و بعد به شما آن بخشی از خودتان را برگرداند، که شما برای ادامهی مسیر به آن احتیاج دارید؛ به درد اعتماد کنید ..»
پونه مقیمی.
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینههم جز تو کسی نیست...
هوشنگ ابتهاج.