eitaa logo
★♥♥★ رِّوِّیِّاِّیِّ دِّختِّرِّاِّنِّهِّ مِّذِّهِّبِّیِّ ★♥♥★
695 دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2.8هزار فایل
https://eitaa.com/joinchat/3878289551Ca46974c86a شرایط و همسایه ها https://eitaa.com/joinchat/3535863975C74cefb0055 اینم لینک چالش کانال کپی فقط روزی3پست جهت تبادل به ایدی زیر پیام بدین @MARZIEHAM همه میتونن بیان توکانال ولی اقایون لطفا به پیوی پیام ندن
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😅 اسیر شده بودیم قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود
خاطره ی امروز... لحظه ای با شهدا🌹 ✍همسرش میگہ: یہ روز اومدم خونہ، چشماش سرخ شده بود. نگاه ڪردم دیدم کتاب گناهان ڪبیره شهید دستغیب توے دستاش گرفتہ. بهش گفتم: گریه کردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و گفت:راستے اگہ خدا اینطورے کہ توی این ڪتاب نوشتہ با ما معاملہ ڪنه عاقبت ما چے میشه؟ مدتے بعد براے گروه خودشون یہ صندوق درست ڪرده بود و بہ دوستاش گفته بود:هرکے غیبت کنہ باید پنجاه تومن بندازه توے صندوق. باید جریمہ بدیم تا گناه تڪرار نشه. 📚منبع:ڪتاب ڪوله پشتےبه نقل از افلاڪیان # شهید_محمدحسن_فایده🌷 ❆┄┄┄﴾🇮🇷❄️﴿┄┄┄❆
⁉ مراقـب‌باش‌تو‌مـجـازی...🖐🏻 زندگیتـو فڪرتو آینـدتـو دینـتـو دلـتو دلـتو دلــــــتو نبـآزے‌رفیق... ):🚶🏻♂💔
¦→📙••• •‌‌‌ 🌹حجاب زهرایی🌹: ‍ میدونی چرا چادری شدم؟ گفت :میدونی چرا چادری شدم؟ گفتم: چه میدونم لابد این ‌طوری خوش‌تیپ تری!!! گفت: نه!!! گفتم: خب لابد فهمیدی این ‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!!! گفت:نه !!! گفتم: ای بابا!!! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!! گفت: نزدیک شدی!!! گفتم: آها!!! دیدی گفتم همه ‌ی قصه ‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!! گفت: برو بابا… دور شدی باز... گفتم: خب خودت بگو اصلاً... گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “حضرت زهرا”ست، خواستم کمی شبیه “حضرت زهرا” باشم.🙂💕••‌‎‌ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧡¦←
⸀📽 . . • . حاج‌آقا‌پناهیان‌می‌گفت : الان‌داری‌‌حرص‌‌چی‌‌رو‌میخوری؟! جوش‌‌میزنےبرای‌‌چی؟!(: بهـ‌خودت‌برگرد،بگو : ـ چت‌شده؟! ـ خدافوت‌شده؟! ـ ضعیف‌شده‌خدا؟! ـ مهربونیش‌رفتھ؟! ـ نمیبینہ‌تورو‌؟! ـ چیشدھ . . .؟ ـ حرص‌چیو‌میخوری خـداهسـٺ ناشکری‌واسہ‌چی؟! - - 🙂!
‼️ طرف‌وقتی‌میخواد‌جایی‌برود!😄 استوری=دارم‌میرم‌مسجد🙂 استوری=دارم‌میرم‌گلزار‌شهدا🙂 استوری=دارم‌میرم‌اردو‌جهادی🙂 استوری=دارم‌میرم‌روضه🙂 استوری=دارم‌با‌خانواده‌میرم‌گردش🙂 استوری=دارم‌میرم‌مهمانی🙂 استوری=دارم‌میرم‌خرید🙂 استوری=دارم‌میرم‌پایگاه‌بسیج🙂 استوری=دارم‌میرم‌بازار🙂 و..!🙂 بزرگوار‌به‌این‌فکر‌کردید‌که‌یکی‌این‌ استوری،پست‌هاتون‌رو‌ببیند‌ وآه‌بکشد‌و‌دلش‌بسوزد!؟😄 چون‌نمیتونه‌برود!؟😄 چون‌خانوادش‌اجازه‌نمیدند!؟😄 چون‌امکاناتی‌که‌شما‌دارید‌اون‌ندارد‌!؟😄 چون‌شرایط‌رفتن‌را‌ندارد!؟😄 چون‌مشکلات‌و...!😄 میدونید‌اگر‌اون‌طرف‌آه‌بکشد‌ و‌یا‌حسرت‌بخورد..!🙂 دامن‌گیرزندگیتان‌میشود!؟🙂 میدونید‌آه‌وقتی‌دامن‌گیر‌ زندگی‌بشود،چی‌میشود!؟🙂 والله‌زندگی‌انسان‌نابود‌میشود..!🙂 بخاطر‌زندگی‌خودتون‌هم‌که‌شده‌ اینقدر‌از‌زندگی‌هاتون‌عکس‌وفیلم‌ نگذارید..!🙂 ان‌شاءالله‌هرجامیرید،خوب‌ خوش‌وخرم‌باشید..!🙂 ولی‌زندگیتون‌رو‌توی‌فضای‌ مجازی‌نشر‌ندهید..!🙂 چون‌اون‌موقع‌دیگه‌زندگی‌ خصوصی‌نیست..!❌ یعنی‌زندگیتان‌دیگه‌زندگی‌ عمومی‌هست‌ودر‌معرض‌دید‌ همگان‌‌قرارش‌دادید..!🙂
🔥🔥🔥🔥 💥💥💥 🔥🔥 💥 🔸عزرائیل نزد مردی ثروتمند آمد تا جانش را بگیرد. 🔸مرد، گریه و زاری کرد و مهلت خواست، اما عزرائیل نپذیرفت; 🔸گفت: همه دارایی ام را بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده. باز هم فایده ای نداشت. 🔸مرد گفت: پس فقط به اندازۀ نوشتن یک جمله به من وقت بده. عزرائیل پذیرفت; 🔸او نوشت: من خواستم "" "" عمرم را 300 هزار دینار بخرم، اما نشد!!! ✅ شما قدر عمرتان را بدانید، چون نه فروختنی است و نه خریدنی. 🔥 💥💥 🔥🔥🔥 💥💥💥💥 🔥🔥🔥🔥🔥
••🚫⚠️ [ ] یه روزی توی یه مهدکودکی به بچه ها یه عروسک خیلی خیلی خوشگل نشون دادن و یه ظرف شکلات هم رو به روی بچه ها گذاشتن🍬 به بچه ها گفتن هرکس که از شکلات های توی ظرف برنداره اون عروسک رو بهش میدن🧸 فکر میکنی چندتا از بچه ها از شکلات ها چشم پوشی کردن؟؟🤓 فقط یکی!🙊 اگر یاد گرفتی از لذتای رنگارنگ کوچیک چشم بگیری خدا تهش رو واست قشنگ تر میکنه🥳
🍃🍃🍃🍃 حضرت موسی در دل سنگ چه دید؟ روزی ملک الموت پیش حضرت موسی (ع) آمد، همین که چشم موسی به او افتاد پرسید: برای چه آمده ای؟ منظورت دیدار من است یا قبض روح من؟ گفت: برای قبض روح آمده ام. موسی مهلت خواست تا مادر و خانواده ی خود را ببیند و با آنها وداع کند. ملک الموت گفت: نمی توانم اجازه بدهم. گفت: آن قدر مهلت بده تا سجدهای بکنم. پس او را مهلت داد و موسی به سجده رفت و گفت: خدایا! ملک الموت را امر کن مهلت دهد تا با مادر و خانواده‌ام وداع کنم. خداوند به عزرائیل امر کرد: قبض روح موسی علی را به تأخیر انداز تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت: مادر جان! مرا حلال کن، سفری در پیش دارم. پرسید: چه سفری در پیش داری؟ جواب داد: سفر آخرت. مادرش گریست و با او وداع کرد. پس از آن نزد زن و فرزند خود رفت و با همه ی آنها وداع کرد. بچه ی کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه اش بود، پیراهن حضرت موسی را گرفت و زار زار گریه کرد، حضرت موسی نتوانست خودداری کند و گریست. خطاب رسید: موسی! اکنون که نزد ما می‌آبی چرا این قدر گریه میکنی؟ عرض کرد: پروردگارا! برای بچه هایم گریه میکنم چون آنها را بسیار دوست دارم. خطاب رسید: موسی! با عصای خود به دریا بزن. حضرت موسی (ع) عصایش را به دریا زد، شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت. کرم ضعیفی را در دل سنگ مشاهده کرد که برگ سبزی به دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد: ای موسی! من این کرم را در دل این سنگ فراموش نکرده‌ام آیا اطفال تو را فراموش میکنم؟ آسوده خاطر باش، من آنها را نیکو محافظت خواهم کرد. موسی (ع) به ملک الموت گفت: مأموریت خود را انجام بده. آن گاه او را قبض روح کرد. 📙پند تاریخ ۱۸۱/۵ -۱۸۲: به نقل از: شجره ی طوبی / ۲۷۹.ج
تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد .اسمش محسن قناد بود.🤦‍♂ .فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!! مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت : قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ... پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!! امروز مجانیه اینجا ... پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم . ❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛ ❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛ ❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛ ❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛ ❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛ ❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش 👌يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده. ❣ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده... 👌يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه،صبح رو نميبينه. ❣ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه... 👌يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه... 👌يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... 👌يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه... 👌يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره... ⬆الآن مشكلت چيه دوست من؟ 🎀دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند 💪با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن . تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، ناشكرى نكن. 👣آسونا روخودت حل كن سختاشم خدا. ﺩﻋﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﺍمروزم ●ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ❣ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ ! ❣ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ ! ❣ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ ! 🔷ﮐﻪ : 🔹ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ ! 🔹ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ ! 🔹ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ ! ♨ﯾﺎ ﺭﺏ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻣﺎ ﮐﻦ ! ﻭﺁﻧﭽﻪ ﺷﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ دور کن.
|یک پلک تا فاجعه| بلند شو علمدار 😭😭😭 مطمئن شده بودند که پرواز تا دقایقی دیگر می‌نشیند. قرار بود که توی فرودگاه کار یکسره شود. نیروهای گارد ویژه هم آماده باش بودند تا در صورت هرگونه نقص، در نقشه عملیات کار را به اتمام برسانند. هواپیما نشست ابومهدی، حاج قاسم را بغل کرد و بوسید. دیدار ها تازه شده بود ساعت درست ۱:۲۰ دقیقه بامداد را نشان می‌داد.💔🥀 موشک‌ها روی خودرو لاک شدند اپراتور پهپاد نفس عمیقی کشید، دکمه فایر را کلیک کرد. شب تاریک فرودگاه بغداد به یکباره شعله‌ور شد. اپراتور پیام فرستاد. تمام و جهان لرزید😭😭😭😭 حاجی جان شهــــــــ🕊ـــــــــادتت مبارک💔😭 💔 ✨ ا🇮🇷
امروزهرڪه‌نفسش‌تنگ‌شد بستری‌اش‌ڪردند ، مادلتنگی‌راچھ‌چاره‌ڪنیم💔؟(: !
🍂🌸 همین طور که در خیابان های تاریک راه می‌رفتیم، به مادرم گفتم: "مامان، یادته زینب یک سالش که بود، چطور دست کرد توی کاسه و چشم های گوسفند را خورد؟" شهرام با تعجب پرسید: "زینب چشم گوسفند را خورد؟" مادرم رو به شهرام کرد و گفت: "یادش بخیر... جمعه بود❗️😔 برای آشنایی بیشتر با شهیده زینب کمایی با ما همراه باشید👇 نوجوانی که دست‌نوشته‌هایش، احساسات زیبایش، مهربانی و صفایش؛ رنگ و بوی دل‌های پاک شما نوجوان‌ها را دارد😊☁️ کانال 👈 مخاطب خاص 👇 🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸 https://eitaa.com/joinchat/3601924171C5e2fc5bbe8
[🌸🍇] ڪمد‌هارازیرورومیڪنم لباس‌هاۍبھارۍ،بارانۍها،خانگۍها🧣 مجلسۍهاخسته‌میشوم‌ ازاین‌همه‌رنگ‌ومدل😣🌿 نگاهم‌بہ‌توگره‌میخورد،آرام‌میشوم ساده‌بودنت‌یڪ دنیامۍارزد چادرِمشڪیِ‌آرامِ‌من♥️!'
السلام‌علیڪ یاعلےبن‌موسےالرضا❤️‍🩹 تو بزن نقاره زن،🎺 اسیر آهنگ توام...🎼 به امام رضا بگو✋ بدجوری دل تنگ توام...💔 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏
«📻📞» بترسیـد‌ـآزڪسـٰانۍ‌ڪہ‌.. دُعآۍ‌بـعـد‌نمازشـٰان‌‹شـھادٺ‌›اسٺ...!
|شهید ابراهیم هادی| رفیق حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی دستت رابه سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل نداشتی همیشه وصل باش مخصوصا به مادرت زهراس فرزند نباید بیخیال مادر باشه... ❬اللّٰھم‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمـَّدوآلِ‌مُحَمـَّد