📖حتما" بخوانید
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
خدا ميفرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌱
رویـای دخـتـرانـهـ مـذهـبی♡
#N_❤️
✨❁🌹❁✨
@M13347
✨❁🌹❁✨
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خانم بدحجابی که از باحجاب شدنش می گوید قسمت سوم وآخر
رسیدیم قم ، بعد از اسکان وقتی خواستیم بریم حرم دیدم مطهره خانم اومد جلو و یه چادر داد دستم.
گفت: یه هدیه است قبول کن، دو تا چادر آوردم.
بلد نبودم درست بگیرمش، اما هر جوری بود تا حرم رو سرم نگهش داشتم.
شوهرم بهم گفت: خیلی چهرهات عوض شده، تا حالا با چادر ندیده بودمت.
مثل بچههای 9 ساله شده بودم، هم این چادر برام جالب بود، هم یه نیروی دافعه داشتم.
رفتیم حرم، واقعا با داخل شدن به حرم حس خوبی بهم دست داد.
مطهره گفت: خودت رو به بی بی بسپر ازش بخواه که تو رو به سمت بهترینها ببره.
گفتم: بهترین از نظر کی؟
گفت: بهترین از نظرعقل، دل و هر چی که فکرش رو بکنی.
حرفش رو درک نکردم، اما بیخیال شدم.
به ضریح چسبیده بودم و ناخودآگاه اشکم دراومد. نمیدونم چرا، اما احساس غربت کردم، دلم گرفته بود و فقط اشک میریختم یاد حرف مطهره افتادم و این جمله رو به حضرت معصومه(س) گفتم.
اصلا مونده بودم که من تو حرم بی بی چیکار می کنم؟ چی شد که اینجام؟ راه چیه؟ بیراهه چیه؟
اصلا واقعا حضرت معصومه (س) رو میشناسم؟
از مطهره در مورد بی بی پرسیدم رفت و کتابی آورد.
حدود یک ساعت مشغول خوندنش بودم و درحیرت از بزرگی این خانم.
علاقه خاصی به ایشون پیدا کردم.
انگار بعد از سالها یه رفیق فابریک دارم که دلم می خواد همه چی رو بهشون بگم وخاطرم جمعه که درد دلم رو به هیچ کس نمیگه.
اون روز واقعا حالم خوب بود و آروم.
وقتی از حرم برگشتیم حال و هوایم را به شوهرم گفتم واونم گفت: نمیدونم چه قصهای که آدم این جور جاها سبک میشه.
اینقدر بچههای سفر با حال بودن و محیط جذاب که انگار یاد هر دومون رفته بود که با گوشیهامون بازی کنیم.
قرار بود شب بریم جمکران.
انگار همه ذوق خاصی داشتن و حالشون خوب بود.
مطهره گفت: پیش آقا سفارش ما، یادت نره.
نتونستم جوابی بهش بدم، نمیدونم چرا؟
رفتیم مسجد مقدس جمکران، همه کفشاشون رو درآوردن و پا برهنه راهی مسجد شدند.
همزمان با رفتن پسرا مداحی میکردن و یه جورایی دلای همه رو بغض گرفته بود.یه لحظه نگام تونگاه شوهرم افتاد.
موجش مثبت بود، انگار از جمعی که در اون قرار گرفته راضیه.
رفتیم داخل مسجد، همه مشغول نماز خوندن شدن، من هم کنار مطهره و بقیه بچه ها به نماز خواندن مشغول شدم، حس نماز آن روز را تا آن موقع تجربه نکرده بودم.
بهترین حال را داشتم، یک لحظه به حرف توی اتوبوس مطهره فکر کردم، با خودم گفتم من که خدا رو مثل مطهره نمیشناسم این لحظهها رو دوست دارم چه برسه به مطهره که با کمال افتخار خدا رو عشقش معرفی میکنه.
داشتم بهش حسودی میکردم، بعد از نماز بهش گفتم: چه جوری میشه آدم عاشق خدا بشه؟
گفت: آیتالله بهجت گفتند: کارزیادی نمیخواد انجام بدیم فقط کافیه بعضی کارها را نکنیم.
تو مسجد بعد از خواندن دعا و دردل با خدا و امام زمان(عج) تصمیم گرفتم من که حس بی حجابی رو تجربه کردم، حس با حجابی رو هم تجربه کنم و ببینم با چادر حالم بهتره یا بی چادر، اون روز عهدی بستم که حتی نمیتونم به زبان بیاورم.
خلاصه باید بگم تو اون سفر مطهره خانم کاری کرد که زندگیم زیر و رو شد.
بعد از اون سفر دوستای خوبی پیدا کردم، با شوهرم تصمیم گرفتیم که با خدا بودن رو تجربه کنیم و ببینیم که بی خدا بودن بهتره یا با خدا بودن؟
هر وقت تو خیابون بودیم و اذان میدادن میرفتیم مسجد، سعی می کردیم دعای کمیل و روزی یه صفحه قرآن رو فراموش نکنیم.
خلاصه بگم خودمون رو سپردیم دست خودش.
اطرافیان خیلی تعجب کردند، تیکههای زیادی از خیلیها نثارمون شد، اما لذتی که تو حال عبادت به آدم دست میده به تموم حرفای آدما میارزه.
الان اگه نمازمون دیر بشه نگران میشیم و حالمون بد میشه.
با خودم میگم اگه همه اونایی که از خدا فاصله گرفتن فقط یه بار این حس رو تجربه کنند، چی میشه؟
جوونایی که با حالترین لحظات زندگی رو توی پارتی و تجملات و ظاهرای خیلی شیک میبینند، مطمئنا این حس رو تجربه نکردند.
همیشه خدا رو شکر می کنم که اون سفر رو برامون جور کرد و توفیق نصیبمون شد وگرنه باز هم تو خواب غفلت بودیم.
الان آرزوی من و همسرم رفتن به کربلا شده.
می تونم به جرئت بگم الحمدلله حالمون خوبه و امیدواریم که بهتر هم بشه.
#نرگس
@M13347
#گاهی_یڪ_تلنگر_ڪافیست
#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه عڪس شهدا رو بہ دیوار اتاقم چسبوندم ،
ولی بہ دیوار دلم نہ !
#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه اتیڪت خادم الشهدا و ... رو بہ سینہ م میچسبونم ،
اما " خادم پدر و مادر " خودم نیستم !
#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست ،
ولی توی خونہ خودمون هیچ ڪاری انجام نمیدم !
#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه برای مادرای شهدا اشڪ میریزم ،
اما " حرمت مادر " خودم رو حفظ نمیڪنم !
#میترسم_از_خودم ...
•زمانی ڪه فقط رفتن شهدا رو میبینم ،
ولی " شهیدانہ زیستنشون " رو نہ !
شهدا شرمندهایم ڪه مدام شرمنده ایم ...
اللهم عجل الولیک الفرج💜
#نرگس
@M13347
#تلنگࢪانہ
راستۍ فڪر نکنۍ گناه فقط
توۍ دنیای حقیقۍ هست ها👀
نہ !!
توۍ این دنیایی کہ با گوشیت📱
براۍ خودت ساختۍ
بیشتر میتونۍ گناه کنی…(:🙃
باڪانالهاۍکہداری..
باغیبتهایۍکهپشتسر
دوستمجازۍیاحقیقیتمیکنی👀🚶♀🚶♀
باتهمتهاۍڪہمیزنی🤭
با لایڪی کهتوی مجازۍبه حرف اشتباه یاهرچیزی برای یڪی میکنی👍❌
ببین داری چڪار میکنۍ باخودت):|
#نرگس
@M13347