هدایت شده از
خانوما بیان میخوایم #حقیقت بازی کنیم.
با فاطمه رفتیم.
خوب#شروع کنیم؟
+اره
اول#اقامحمد بطری رو چرخوند به سمت#صدرا سر بطری افتاد😁
اقامحمد: خوب#حقیقت یا #جرعت
+اممم#جرعت
+باشه
+فاطمه جان
جان
برو بی زحمت یک#پیاز بیار😱🤣
نههههه
صدرا: نامردا😅
محمد: خودت گفتی#جرعت
فاطمه رفت و یک پیاز از#اشپزخونه اورد...
محمد: خوب اینو گاز بزن اقا صدرا
من حالم بد میشد به جای#بیچاره صدرا
صدرا یک #گاز به پیاز زد
فاطمه خانم بهم میرسیم😏
+باشه
این دفعه من چرخوندم بطری رو به سمت #اقامحمد افتاد سر بطری
صدرا: محمد#جرعت یا #حقیقت
+حقیقت
صدرا: خوب حالا#حست به فاطمه خانم چیه؟
+خوب من عاشق فاطممم
"" فاطمه""
هردوشون#جیغی زدن منم هم خوشحال بودم همم یکم#خجالت کشیدم.
حالا ایندفعه سر بطری برا من افتاد وایی😰
شبنم: خوب فاطمه خانم #جرعت یا#حقیقت.
خوب من که خجالت میکشیدم حسم رو #راجب محمد بگم گفتم#جرعت
+محمد رو ببوس!
هیننن
خوشگل نمیخوای کل رمان رو بگم😉
بدو اینجا عضو شو👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/545783974C10b9b2dce3
#دلبر❗️
#بدوتاپاک_نشده🏃♀🏃♀
#رمان_کاملا_مذهبی