eitaa logo
★♥♥★ رِّوِّیِّاِّیِّ دِّختِّرِّاِّنِّهِّ مِّذِّهِّبِّیِّ ★♥♥★
712 دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
7.2هزار ویدیو
2.8هزار فایل
https://eitaa.com/joinchat/3878289551Ca46974c86a شرایط و همسایه ها https://eitaa.com/joinchat/3535863975C74cefb0055 اینم لینک چالش کانال کپی فقط روزی3پست جهت تبادل به ایدی زیر پیام بدین @MARZIEHAM همه میتونن بیان توکانال ولی اقایون لطفا به پیوی پیام ندن
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می‌گوید : ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد . سر تا پا خاکی بود و چشمهای سرخ شده بود . به محض اینکه آمد ، وضو گرفت و رفت نماز بخواند . به او گفتم حاجی لااقل یه خستگی در کن ، بعد نماز بخوان . سر سجاده ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد ، به من گفت : من با عجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود . این قدر خسته بود که احساس می کردم ، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود . 🕊🕊🕊🕊🕊🕊
💓 قلاجه بود و سرمای استخوان و سوزش . اورکت ها را آوردیم و بین بچه ها تقسیم کردیم . نگرفت . گفت : همه بپوشن . اگه موند ، من هم می پوشم . تا آنجا بودیم ، می لرزید از سرما . 🕊🕊🕊🕊
همسر شهید حاج محمد ابراهیم همت می‌گوید : ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد . سر تا پا خاکی بود و چشمهای سرخ شده بود . به محض اینکه آمد ، وضو گرفت و رفت نماز بخواند . به او گفتم حاجی لااقل یه خستگی در کن ، بعد نماز بخوان . سر سجاده ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد ، به من گفت : من با عجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود . این قدر خسته بود که احساس می کردم ، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود . 🕊🕊🕊🕊🕊🕊
💓 قلاجه بود و سرمای استخوان و سوزش . اورکت ها را آوردیم و بین بچه ها تقسیم کردیم . نگرفت . گفت : همه بپوشن . اگه موند ، من هم می پوشم . تا آنجا بودیم ، می لرزید از سرما . 🕊🕊🕊🕊
💓 ( شاگرد شهید شهریاری ) رفتار دکتر به گونه‌ای بود که آدم ها را به مسائلی راغب می کرد . خیلی از دختران دانشجو که هنگام ورود به دانشگاه با مانتو بودند بعد از یکی دو سال که با ایشان یا دکترعباسی آشنا می‌شدند چادری می‌شدند . 🕊🕊🕊🕊
هشتک های کانال❤️ رویای دخترانه مذهبی❤️ .حجاب زمانم حساب نامه ...ه . ... ... ...سربار #سخن_بزرگان #سیاه #حـدیـث‌گرافۍ #شهادت_امام_هادی #امام_هادی #امام_زمان #دهه_فجر #ماه_رجب #ایران_قوی #حاج_قاسم #بہ‌ڪجـآچنیـن‌شتــآبـآن‌آخہ🙃🚶🏼‍♀ #درس_اخلاق #مقام_معظم_رهبری #طنز_جبهه #طنز #چریکی #فونت #عید_مبعث #شهید_همت #شب_قدر #شهدا_شرمنده_ایم #خدای‌بــے‌اندازه‌مهربون‌من #ماه_رمضان #منتظرانه. #من‌همدم‌قلبای‌شڪستم #شهید‌محسن‌حججی #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #حاج_قاسم #ڪࢪبلآ #شھېدانھ #عکس_نوشته #مرد_میدان #امام_علی #کمیل #بَرقآمتِ‌دِلرُباۍِ‌مَھدی‌عَج‌صلوات #به‌خودمون‌بیای #امام‌رضا #ناشناس #حاج‌حسین‌یکتا #انتظار #حاج_محمود_کریمی #مرد_میدان #شهیده #حضرت‌ماه #حسین‌جانم #اربعین #محرم #مدافعان_حرم دوستان ما داریم سعیمون رومیکنیم زیاد فعالیت کنیم بیشتراشون خودم نوشتم برای همین طول میکشه پس زیادمون کنید❤️ کپی کردن از بنر کانال حرامه راضی نیستم دوستانی که درباره کپی کردن مطالب مشکل دارن باید بگم که کپی کردن مطالبی که باعث افزایش اطلاعات دیگران بشه اشکالی نداره استفاده از تم ها و .... برای خودتون ازاد هستش ولی برای کانال هاتون وکانال هایی که ادمین هستین تم ها و .... هر چیزی که میزاریم توی کانال بیشتر از چهار تا نمیشه کپی کنید کپی از اسم کانال ممنوع❌❌ دوستانی که دارن ازمطالب کانال کپی میکنن باید اسم کانال رویای دخترانه مذهبی باشه چون بیشتراش روخودم مینویسم حتمااسم کانال روشون باشه چون خودم دارم زحمت میکشم کپی از بنرممنوع دوستان اگه ادمینی بهتون پیام داد بهم‌بگین بهتون پرداخت میدم به این ایدی @MMMM141 تبلیغ توهین و... اگه گفت
🦋✨ رفیق شهید🧔🏻: عاشق خونواده بود👨‍👩‍👦‍👦 عاشق زندگی بود... بابک عاشق دورهمی بود..🌸 خیلی چیزام داشت،خیلی چیزا که جوونای امروزی،همسنوسالای ما دوست دارند داشته باشن.. !🍁 گفتش که اسمم دراومده دارم میرم سوریه...🌾 یه روزی به من گفت که مسیرمو پیداکردم . گفت که : ..🙂 ❤️
|🍃|↫ رفیق‌شهید : ✨عاشق‌خونواده‌بود 🍃عاشق‌‌زندگی‌بود... ✨... 🍃خیلی‌چیزام‌داشت،خیلی‌چیزا‌که‌جوونای امروزی،همسنوسالای‌ما‌دوست‌دارند‌داشته‌باشن.. !🦋گفتش‌که‌اسمم‌دراومده‌دارم‌میرم‌سوریه... یه‌روزی‌به‌من‌گفت‌که‌مسیرموپیداکردم. گفت‌که: ..✨❤️
✍️ . . . 🕊قسمت 🍀راوے زینب🍀 توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه. تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد😨 دوتا آقا بالباس سبز پاسداری دم خونمون وایساده بودن 🕊یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟🕊 فاصله سرکوچه تا خونمون... زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین.😭 هربار که میخوردم زمین.. یه از این شانزده سال کنار🌷داداش حسین🌷 یادم میومد. تارسیدم دم خونه.... یکی از اون پاسدارا گفت: _"خانم عطایی فرد بهتون تسلیت و تبریک میگم.. وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود.. چشمای مامان بابا قرمز😣 مراسمات حسینِ من شروع شد روز تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده😭💔 🥀عزیزخواهر.. حسین من.. کجادنبالت بگردم.. 😭 کدوم خاکو بو کنم.. تا آروم بشم.. 😭 مزار نداری.. تا نازتو بکشم.. 😭💔 برات سر کدوم مزار گریه کنم😭💔 حسییییییییین😭😭😭 برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم.. که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم.👀 بی بی جان😭 منم داغ دیدم.. 😭 بی بی.. حسین منو چجوری کشتن😭 حسین من.. الان پیکرش کجاست😭💔 دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم: "مراقب حسینم باش😭💔 ادامہ دارد... ❤️رویای دخترانه مذهبی❤️
🎞 به‌نقل‌ازهمرزم‌شهید: بابڪخیلی‌مؤدب‌بود‌🙂 همه‌توےمنطقه‌میدونن‌وقتےاومد‌پیش‌ما‌ بهش‌گفتم‌بابڪ‌چࢪا‌لباسات‌خاڪےنیست آخه‌مگه‌داࢪےمیࢪےمهمونے!👀 تومنطقه‌واقعاشࢪمنده‌شدم‌💔 وقتی‌بابڪ‌شهید‌شد🕊🌱 مادࢪش‌هنوزم‌منومیبینه‌گریه‌میڪنه😭
🎞 به‌نقل‌ازهمرزم‌شهید: بابڪخیلی‌مؤدب‌بود‌🙂 همه‌توےمنطقه‌میدونن‌وقتےاومد‌پیش‌ما‌ بهش‌گفتم‌بابڪ‌چࢪا‌لباسات‌خاڪےنیست آخه‌مگه‌داࢪےمیࢪےمهمونے!👀 تومنطقه‌واقعاشࢪمنده‌شدم‌💔 وقتی‌بابڪ‌شهید‌شد🕊🌱 مادࢪش‌هنوزم‌منومیبینه‌گریه‌میڪنه😭
🎞 همرزم‌شہید : |حدود یک هفته قبل از شهادت بابڪ بود. با بچه ها قرعه ڪشی ڪردیم ڪه ڪی جانباز میشه ، ڪی اسیر و ڪی شهید. قرعه‌ے جانبازے به بابڪ افتاد...شب شهادت امام رضا(ع)، جانبازشد .😔 از ناحیه پا به شدت آسیب دید و بعد از چند ساعت شربت شیرین شهادت رو از دست امام رضا(ع)نوشید
🎞 رفیق‌شهید : زنگ‌زد‌گفت:" سامان‌همین‌الان‌وسایلتو‌جمع‌کن،دو‌روز‌ بریم‌قــم..."🕌 گفتم:"بابــک‌جان‌میشه‌چند‌روز‌دیگه‌بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه‌همین‌الان!🙁 بااصرارم‌که‌بود‌دوتایی‌را‌ه‌افتادیم‌از‌رشت‌ رفتیم‌قــم🌹🍃 اونجا‌ازش‌پرسیدم:"بابک‌اینهمه‌عجله‌و اصرار‌برای‌چی‌بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌!اگه‌میموندم‌رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم...⛓ برای‌همین‌اومدم‌😍 به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم.🙂💔
<·💙🔗·> 📒 دوست_شهید : ࿐ رفته بودیم راهیان نور ...🌱 موقع ا؎ ڪه رسیدیم خوزستان، هرگز باڪفش 👞راه نمیرفت، پیاده دراون گرما... ♨️میگفت : "وجب به وجب این رو قدم زدن..👣🕊 زندگی ڪردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..❤️ و ماحق نداریم بدون وضو وباڪفش دراین سرزمین گام برداریم."🥾👣🥾 هرگز دراین سرزمین بدون وضو و با ڪفش راه نرفت…❌
<·💙🔗·> 📒 دوست_شهید : ࿐ رفته بودیم راهیان نور ...🌱 موقع ا؎ ڪه رسیدیم خوزستان، هرگز باڪفش 👞راه نمیرفت، پیاده دراون گرما... ♨️میگفت : "وجب به وجب این رو قدم زدن..👣🕊 زندگی ڪردند...راه رفتند... خون شهیدانمون دراین سرزمین ریخته شده..❤️ و ماحق نداریم بدون وضو وباڪفش دراین سرزمین گام برداریم."🥾👣🥾 هرگز دراین سرزمین بدون وضو و با ڪفش راه نرفت…❌
🌸دوست‌شہید میگفت🌸 ڪلاس های بسیج‌باهم بودیم وطولانۍ بودیه روز بحث تحلیل وتفسیرطول ڪشیدخوردیم‌به اذان مغرب😇 گفتن پنج دیقه صبرڪنیدڪلاس تموم‌شہ ماهم قبول‌ڪردیم‌🤝 بعدازدودیقه صداے اذان بلندشدواستادمشغول صحبت‌بود🗣ڪه یڪ دفعہ بابڪ باصدای بلندگفت آقای فلانۍ،دارن اذان‌میگن بذاریدبرای بعدنمازهمہ برگشتیم یه نگاش‌ڪردیم😮 و یہ نگاه به استاد بعدش بابڪ گفت خب چیہ اذانہ نمیاید! باشہ خودم میرم 👋بلندشد خیلۍ راحت وشیڪ درو بازڪردو رفت‌برای وضو استادم بنده‌خدا دید اینجوریہ گفت باشه‌بریم نماز بخونیم.🤲
📎📠 📌📜 داشتن از ڪوچہ رد میشدن... مادࢪش براش بستنۍ خرید :) رسیدن ڪہ خونہ مادࢪش بہش گفت: چرا بستنیتو نخوࢪدۍ؟! گفت: بستنیمو تو آستینم قایم ڪردم بستنۍ آب شد ولی دل بچہ هاۍ ڪوچہ آب نشد!
همیشه‌لباس‌بسیجےبرتن‌داشٺ‌.به ندرٺ‌لباس‌سپاه‌رابرتن‌میڪرد و آنچنان‌درمقابل‌بسیجےهاخاڪےو فروٺن‌بودڪھ‌به‌معنےواقعےمیتوان گفٺ: یڪ‌روح‌مردمےویڪ‌فرهنگ بسیجےداشٺ.طرزبرخورد او با بسیجےاز 17 سالھه‌تا 70 ساله‌چنان بودڪھ‌همگےعاشق او بودند و پس از اینڪھ‌به‌‌شهادٺ‌رسید درٺشییع جنازه‌اش‌همه‌گریھ‌مےڪردند. او فرماندھ‌ے قلب‌هاےبسیجیان بود. خاطره‌اے‌اززندگے سردارشهیدحاج‌حسین‌خرازے منبع:ڪتاب‌خرازی
🎞 برادر‌شهیــد : بابک‌فارق‌التحصیل‌حقوق‌بود👨🏻‍🎓 تورشته‌ای‌که‌فارق‌التحصیل‌شده‌بود به‌بچه‌هامشاوره‌میداد، تاجایی‌که‌مشکل‌داشتندبابک‌پیگیری‌میکرد ومشکلشون‌رو‌حل‌میکرد. حتی‌یک‌موردی‌براش‌پیش‌اومده‌بود ، یکی‌ازدوستاش‌در "فومن" بایک‌مشکلی‌ روبه‌روشده‌بود، به‌من‌زنگ‌زد📞 باهم‌دیگه‌رفتیم‌مشکلش‌روحل‌کردیم. هلال‌احمر‌میرفت‌با‌دوستاش‌وکمک‌میکردند وفعالیت‌میکردند🚑 "دوستان‌بابک‌هم،مثل‌بابک‌بودند " اونها‌هم‌همینجوری‌درجاهای‌مختلف مثل‌هلال‌احمرومؤسسات‌غیردولتی که‌کارخیرخواهانه‌میکنند، بااونهاهمکاری‌میکردندومیکنند. 🇮🇷شهید بابک نوری🇮🇷✨ ‌ أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ‌_لِوَلیِڪْ‌_ألْـفَـرَجـ⛅️   
•💚• • 🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟! چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا! بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌که‌ بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... 🥺💔
•💚• • 🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟! چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا! بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌که‌ بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... 🥺💔
دوست‌شهید: کلاس‌هاے بسیــــج‌، باهم‌بودیم‌ وطولانے بود یه‌روزبحث‌تحلیل‌ وتفسیرطول‌کشیدخوردیم‌ به‌اذان‌ مغرب‌📿. گفتن‌پنج‌دقیقه‌صبرکنیدکلاس‌ تموم‌شه‌🕐ماهم‌قبول‌کردیم‌. بعدازدودقیقه‌صداے اذان‌بلندشد واستادمشغول‌ صحبت‌بود که‌یک‌دفعه‌بابک‌🧔🏻باصداے بلندگفت‌: آقای‌فلانے،دارن‌اذان‌میگن‌. بذارید‌براے بعدنمازهمه‌برگشتیم‌یه‌ نگاش‌کردیم‌👀 ویه‌نگاه‌به‌استاد بعدش‌بابک‌گفت‌:خب‌چیه‌ اذانه‌ نمیاید!🤔باشه‌خودم‌میرم‌.بلندشدوخیلی‌راحت‌ وشیک‌دروبازکردورفت‌برای‌وضو!🙂 استادم‌بنده‌خدادیداینجوریه‌گف‌باشه‌ بریم‌نماز.😃 ‹♥️🖇›
دوست‌شهید: کلاس‌هاے بسیــــج‌، باهم‌بودیم‌ وطولانے بود یه‌روزبحث‌تحلیل‌ وتفسیرطول‌کشیدخوردیم‌ به‌اذان‌ مغرب‌📿. گفتن‌پنج‌دقیقه‌صبرکنیدکلاس‌ تموم‌شه‌🕐ماهم‌قبول‌کردیم‌. بعدازدودقیقه‌صداے اذان‌بلندشد واستادمشغول‌ صحبت‌بود که‌یک‌دفعه‌بابک‌🧔🏻باصداے بلندگفت‌: آقای‌فلانے،دارن‌اذان‌میگن‌. بذارید‌براے بعدنمازهمه‌برگشتیم‌یه‌ نگاش‌کردیم‌👀 ویه‌نگاه‌به‌استاد بعدش‌بابک‌گفت‌:خب‌چیه‌ اذانه‌ نمیاید!🤔باشه‌خودم‌میرم‌.بلندشدوخیلی‌راحت‌ وشیک‌دروبازکردورفت‌برای‌وضو!🙂 استادم‌بنده‌خدادیداینجوریه‌گف‌باشه‌ بریم‌نماز.😃 ‹♥️🖇›
•💚• • 🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟! چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا! بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌که‌ بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... 🥺💔