از وقتی با ماسک و دستکش میرم بیرون،
حس دکتر بودن بهم دست میده...
هی دلم میخواد هر کیو میبینم بگم
ما همهی تلاشمونو کردیم!
متاسفم😂
⛔️ خاطرات کاملا #کورونایی
قسمت هشتم
خوندن داستان برای کسانی که چندان اهل مطالعه و رادیو و این چیزا نباشند کار راحتی نیست و اگر هم سواد نداشته باشند که کلا خیلی انرژی میگیره.
به خاطر همین فقط داستان نمیخوندم بلکه با استفاده از زبان بدنم، گاهی ادای نقش اول و دوم ها را هم در می آوردم. مخصوصا ادای محمد و عمار و ...
حالا اونم چه کتابی؟
کتاب «تب مژگان!»
استغفرالله ربی و اتوب الیه🙈
مثلا میخواستم ادای تب کردن مژگان و نگرانی عمار و اینا را دربیارم. از نظر خودم که خیلی هم عالی درمیاوردم. اما نمیدونم چرا جواب عکس میداد و به جای اینکه ملت حاضر در بخش ناراحت بشن و غصه بخورن، میخندیدن و یه «آخی ... نگاش کن ... عجب آخوند چیزیه» خاصی تو نگاهشون بود!
اما من؟
حاشا که با این حرفا از میدون به در برم.💪
والا.
اصلا اومده بودم واسه همین چیزا.
اونا خبر نداشتن ولی من داشتم به هدفم میرسیدم.😉
حالا فرض کنین رسیدیم به بخش هایی که نفیسه و مژگان دارن فلان!
مگه صدا از کسی بلند میشد؟
خدا شاهده!
وقتی صدای خانمی هست که همکاراشو پیج میکنه و مثلا میگه «خانم دکتر مودب به اطاق عمل ... خانم دکتر مودب به اطاق عمل!» بلند میشد، چند تا از بیمارا با اخم و ناراحتی «هیس» بلندی میکشیدن و دو سه تای دیگه هم میگفتن: «حاجی چی؟ یه بار دیگه بخون ... نشنیدیم اینجاشو! اه »
نمیدونستن که من مخصوصا اون لحظه دارم یواش میخونم😄
البته پرستارا و دکترا و پرسنل هم مستثنا نبودنا.
اونا هم آره
کلا همه آره😉
دیگه شما که منو میشناسید. خدا نکنه بفهمم یکی کارش پیشم گیره. مخصوصا سر داستان و هیجان ادامه قصه و این چیزا. نمیدونم چرا همون لحظه خباثت و شیطنت درونم با هم میزنه بیرون! مثلا اون لحظه گلوم خشک میشد ... تشنم میشد ... لیوان آب برمیداشتم بخورم ... کتابو میبستم و یه چند تا نفس عمیق میکشیدم!
آقا ملّتو میگی؟
داشت عصبی میشد اما کاری هم نمیتونست بکنه! مجبور بود تحمل کنه.
میگفتن: حاجی بد موقع است ... دو خط دیگشو بخون و بعدش آب بخور!😒
همون بابایی بود که تو قسمت قبل گفتم داشت میمرد و فقط رعشه نمیکرد و فکر میکرد کورونا الان تمام دودمانش بر باد میده، همون بابا یه جاییش که داشتم اذیت میکردم و عشوه میومدم و مثلا خسته شده بودم و گفتم حالا دوستان یه نفسی تازه کنین و دیگه مزاحم نشم و اوا تو رو خدا یه کم استراحت کنین و این چیزا ... یهو گفت: «ایییش ... متنفرم ازت»😂
اصلا جو اونجا مثل الان که شما دارین میخندین نبودا ... همه عصبی بودن و میگفتن بده یکی دیگه بخونه اگه خودت خسته ای! این چه اخلاقیه که داری و...😏
اما نمیدونستن که حاجی از اون حاجیاش نیست و رحم و مروت قابل توجهی تو ذاتش وجود نداره و گول هم نمیخوره و اتفاقا فوق تخصص اسکولازاسیون از دانشگاه ونکور داره!😅
یه جا تو کتاب بود که محمد رفته بود تیمارستان سراغ مژگان و شروع کرد به اذیت کردنش تا اینکه عمار خودشو لو داد ... همون جا بودیم که یهو کتابو بستم و سرمو گرفتم بالا و با چشمای گرد شده گفتم: کسی صدام کرد؟🤫
گفتن: نه! بخون!😤
گفتم: یه نفر گفت حاج آقا کجاست؟🤔
گفتن: نه خیر! تو قصتو بخون!😤
گفتم: اما صدام کردنا ...🤥
گفتن: غلط کردن که صدات کردن! تو بخون! 😡
نمیتونستم جلوی لبخندم بگیرم و در حالی که تمام زورمو جمع کرده بودم تو لبام که نخندم گفتم: باشه اما میشه اگه کسی صدام کرد فورا بهم بگین؟ 🤓
یکی از پرستارا گفت: کشتیمون حاج آقا! تازه من که سالمم دارم از دست شما عصبی میشم. چه برسه به اینا.😓
یه پسره بود ماشالله مثل رخش. حداقل دو تای من بود. اگه مثلا یه روز باهاش دعوام میشد، فکر کنم چیزی خاصی ازم باقی نمیومند و پودرم میکرد. از بس ماشالله گولاخی بود واسه خودش. یه حرفی زد که دیدم همه بخش رفت هوا.
خیلی جدی و با رگای ورم کرده گفت: حاجی اگه راست میگی بیا پیش من بشین بخون! تا ببینم دیگه جرات میکنی تشنت بشه و خسته بشی و ناز کنی!😡
اون پسره😡
من😐
کوروناییا 😂
پرستارا🤣
بخش🤣😂😅😆
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
#خبر
🔹 ولادیمیر پوتین در جریان تقدیم استوارنامه کاظم جلالی سفیرایران در مسکو به وی گفته که کاری که شما در عین الاسد کردید هیچ کس در دنیا جرأت این کار را ندارد.
👈 گفتنی است که مراسم تقدیم استوارنامه های سفرای چند کشور همزمان با هم برگزار شده و پوتین در این مراسم با سفرا گفت وگویی نداشته اما به هنگام مواجهه با کاظم جلالی چند دقیقهای با وی صحبت کرده است.
✔️ حالا هی بگن فقط چند تا دونه ضربه مغزی بوده😁
⛔️خاطرات کاملا #کورونایی
قسمت نهم
خلاصه یه بخش، بلکه یه بیمارستان از دست من ذله بودند. هم اذیت میکردم و هم میخندوندم. هم عشوه و کرشمه میومدم موقع خوندن کتاب، و هم جوری میخوندم که بنده خداها حس میکردن الان یه اتفاق خاص میفته.
اونایی که کوروناشون مثبت شده بود ساعت به ساعت بیشتر میشدند. من نمیتونستم همه چیزو از اول پِلی کنم و از باء بسم الله دوباره بگم. تعداد روحانیون هم زیاد نبود و منم نمیتونستم در همه بخش ها باشم. به خاطر همین واسه یه عده ای کتاب میخوندم. واسه یه عده دیگم حرف میزدم و سرگرمشون میکردم. برای عده ای که ماشالله تعدادشون هم کم نبود باید وقت اختصاصی میذاشتم و کنار تختشون میرفتم و به حرفاشون گوش میدادم.
تا اینکه اتفاق جالبی افتاد...
یکی از خانم پرستارها اومد و گفت: حاج آقا لطفا برو دفتر دکتر که باهاتون کار دارن!
با تعجب گفتم: میخوان اخراجم کنن؟ قول میدم دیگه شلوغ نکنم.
گفت: نه حاج آقا! از خداشونم باشه. فقط لطفا زود برین که فکر کنم یه مشکلی پیش اومده!
تا اینو گفت پاشدم و مثل برق رفتم تو اتاق دکتر. سلام کردم و نشستم.
دکتر گفت: نشین حاج آقا!
تعجب کردم و گفتم: پس چیکار کنم؟
گفت: تو بخش خانما یه دو نفر خانم هستن که خیلی دارن بی تابی میکنن! کل بخش رو گذاشتن رو سرشون! دیگه دارن از کنترل خارج میشن.
گفتم: چشم اما حالشون چطوره؟
گفت: متاسفانه حال دو نفرشون بد هست. ولی یکیشون بدتره. هم حالش بده و هم همکاری نمیکنه و حرفای زشت هم میزنه!
گفتم: امیدی هست؟
گفت: چون مشکل خونی هم قبلا داشته، خیلی نه!
گفتم: خودشم میدونه که امیدی نیست؟
گفت: ما که چیزی نگفتیم. شایدم هنوز نمیدونه ولی کلا بی تابه و داره روحیه بقیه رو هم بدتر میکنه.
گفتم: حالا بریم ببینم چیکار میتونم بکنم. ولی لطفا تختش رو عوض کنین و بذارین دم درب شماره دو!
دکتر با تعجب گفت: چرا اونجا؟ میدونی اونجا کجاست؟
گفتم: آره دیگه! حالا بذارین شما ... کارتون نباشه. فقط لطفا از هم جدا باشن.
همین کارو کردن. تخت دو تاشون جا به جا کردند. منم آماده شدم که برم پیششون.
رفتم پیش اولی که خیلی اذیت میکرد. دیدم یه خانم حدودا 55 ساله و با وضعیت نامناسب ظاهری و بسیار پرخاشگر نشسته روی تخت!
به همه اشاره کردم که از اطرافش برید کنار. وقتی اطراف تخت حسابی خلوت شد، آروم آروم رفتم کنار تختش. یه نگا به خلاصه وضعیتش کردم. حالا هیچی نمیفهمیدم و اصلا نمیتونستم دستخط دکترا بخونما. ولی چنان سر تکون دادم که هر کی نمیدونست فکر میکرد جانشین پورفسور سمیعی هستم. تا این حد جوگیر!
زنه تا منو دید گفت: تو دیگه کی هستی؟ چیه؟ نگا میکنی؟
گفتم: سلام. اجازه بدید بررسی کنم. خدمت میرسم.
با حالت بی احترامی گفت: بِرو مینیم بابا! خدمت میرسم! همتون آدم کشین!
هیچی نگفتم و فقط برگ زدم. قبلش با یکی از پرستارا هماهنگ کرده بودم که بیاد و سلام کنه و بره! اما اون لنتی اومد و گفت: سلام آقای دکتر! روزتون بخیر! اگر با من امری داشتین کافیه پیجم کنین!
منم از بالای عینکم فقط نگاش کردم و سر تکون دادم.
خداوکیلی اگه دروغ بگم.
زنه برای دقایقی هیچی نگفت و فکر کنم فهمید که با آدم حسابی طرفه!
مثلا بررسی خلاصه وضعیتش تموم شد و رفتم کنار تختش نشستم. خیلی خیلی جدی شروع کردم:
گفتم: خانم شما چند سالتونه؟
با بی حوصلگی گفت: 56 سال!
گفتم: میدونین چتونه؟
گفت: آره ... مشکل خونی دارم.
گفتم: دیگه؟
با تعجب گفت: دیگه چیه؟ همین دیگه!
گفتم: نگفتن دیگه شما چته؟
یه کم جدی تر شد و با چشمای ورقلمبیده گفت: مگه چیزی دیگمم هست؟
قیافمو یه جور خاصی گرفتم و گفتم: وقتی در دانشگاه ونکور درس میخوندم یادم دادند که اهل سانسور و مخفی کردن واقعیت برای بیمارم نباشم. بله متاسفانه! مشکل دیگه ای هم دارین!
هول شد و گفت: وای ... چی شده؟ چمه؟
گفتم: جنبشو ندارین اما فکر کنم باید بدونین. شما کورونا گرفتین!
با وحشت گفت: یا حضرت محمد! همین مرض جدیده؟
گفتم: بله متاسفانه!
دیگه داشت سکته میکرد. بی ادبی و جسارت کردن و همه جا رو سرش گذاشتن یادش رفت و شکست! صدای شکسته شدن توی قیافش پیدا بود.
کم کم داشت بغض میکرد و با همون حالت گفت: ینی چی میشه حالا؟
گفتم: مگه نگفتین ما آدم کشیم؟
با تندی گفت: حالا من یه چیزی خوردم. درست جوابمو بده! چی میشه حالا؟
گفتم: باید زمان بگذره! باید دارو بگیرین. باید تحت درمان و نظر خودم باشین. باید اجازه بدین همکارانم به شما نزدیک بشن. باید دیگه صداتو نشنوم و دیگه توهین نکنی تا ولت نکنم و سر و کارت به اون طرف درب شماره دو نیفته!
یه نگا به اون طرف در کرد و در حالی که وحشت تمام سر تا پاش گرفته بود گفت: مگه اون طرف کجاست؟
گفتم: انتهای اون راهرو میخوره به سردخونه! میخوای تختتون رو ببرم اون طرف و یه نگا با هم بندازیم و برگردیم؟
هیچی نگفت اما صدای نفس کشیدنش داشتم میشندیم.
⭕️ روحانی گفته باید از پادگان هایی که به خاطر اتوبان همت قیمت زمینشون رفته بالا مالیات بگیریم!
پ.ن: دولت نامبرده ۵ سال جلوی وضع مالیات بر عایدی سرمایه که یکی از منطق هاش همین (منتهی در «بالای شهر تهران» و از «سوداگران و محتکران») بود رو گرفت!!
💬 وحید عزیزی
➕ هرچند طبق معمول در کنایهی جناب روحانی و اشارهشان به "نهادهای نظامی" صرفاً یک شیطنت وجود دارد (تا مثلاً پیگیری یک دغدغهی مالیاتی) اما کاش لااقل دقت میکردند که این نهادها قرار نیست با این زمینها تجارت کنند و یا امروز پادگانهایشان را به فروش برسانند!!
#دولت_پر_خسارت
@Omid_Sadeq
🔴 #بروفن و #ژلوفن برای بیماران کرونا، ممنوع
🔸استامینوفن؛ تنها داروی مجاز
🔹 دکتر علیرضا زالی، فرمانده عملیات مدیریت بیماری کرونا درباره مصرف دارو برای پیشگیری از ابتلا به کرونا اظهار کرد: افرادی که علائم خفیف کویید ۱۹ را دارند و یا دچار بدن درد و سر درد و تب هستند ممکن است از مسکنهای معمول مثل بروفن و ژلوفن استفاده کنند، متاسفانه ثابت شده که تمامی داروهای ضدالتهابی اثر نامطلوبی بر روی وضعیت ایمنی بدن دارند.
🔹وی با تاکید بر اینکه تنها داروی مجاز برای افرادی که تب و یا درد عضلانی دارند استامینوفن ساده است، گفت: مصرف کورتن میتواند مرگ و میر افراد مبتلا به کووید ۱۹ را به شدت بالا ببرد، بنابراین مصرف هرگونه #کورتن و اصطلاحا #داروی_استروییدی برای این بیماری ممنوع است.
🕌السلام علیک یاموسی ابن جعفر ع.۱۴سال صبربرزندان برنورچهاردهم الهی ۱۱۸۶سال گڌشت تاسرانجام خداوندبه ناله های مادری پهلوشکسته پس از ۱۴۰۰سال ظهورمنتقمش رااستجابت کند.چه کسی فکرمیکرد غربت مهدی رادر آخرالزمان؛یک ویروس به اراده الهی؛فهم دنیاکند.تاهمه اینچنین مضطرشوندولحظاتی اززندان موسی آل طه رابچشندومحروم شونداززیارت آل الله تاضجه بزنند الغوث الامان صاحب العصروالزمان را؛حجت خدابرزمینش رااستغاته کنند.تافصل آرامش وراحت زمین وزمان فرارسد.
یاابن الحسن.موسای زمان.بیاوجهان راازچنگال فرعونیان🔯برهان.که زمین باهمه وسعتش عجیب تنگ گردیده.
بارالها باقی غیبتش رابحرمت باب الحوایج موسی ابن جعفرع.بحرمت ولی نعمتمان السلطان علی ابن موسی الرضاع برماببخش.
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
😔😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
السلام علی المعذب
فی قعر السجون و ظلم المطامیر ...
😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱زندان مولانا حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را که
باز سازی کردند
در چه عمقی بوده....
🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗تنها مهربانترین پدر دنیا میتواند چنین صبری بجان بخرد تا ما در گدر زمان با مرور زندگی نامه سراسر مسقت بارش بفهمیم ۱۴قرن با دل حضرت مادر چه کردیم.
مادری پهلوشکسته رابه انتظار گداشتیم.صاحب العصروالزمان را به انتظارگداشتیم..
حال انکه او جمع تمام خیرها است برای جهان.
یاصاحب الزمان ماراببخشید اقاجان.
خداوندا بحق باب الحوایج موسی ابن جعفر ع صاحبمان رابه ما برسان
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
ایتا👇
🕋💫ظهورنزدیک است💫🕋
☄بصیرت افزایی کنیم☄
🆔@setarehtaregh
یا محمد 💖
بس که خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته😇
نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی🐑🔪
عید مبعث در ضمیرش عید قربان ریخته
آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است
زآن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته😇
با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است👌
ور نه از این نامسلمان ها فراوان ریخته😉
شب، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام😍
بس که از روی لبت ذکر علی جان ریخته😍😍
یا نبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی💖
یا علی و یا علی و یا علی یا مرتضی😍😍😍😍
#علی_اکبر_لطیفیان
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌
😢حـرم خالـى ارباب، بميرد نوكر
😢واى شد فاطمه بيتاب، بميرد نوكر
💧قحطى آب بجاى خودش اى طفل رباب
😢قحطى زائر و احـبـاب، بميرد نوكر
😢اين خبر را كه حرم بسته و خالى شده است
😢برسانيد به اصحـاب، بميرد نوكر
😢زائرى كو كه دهد دست و زيارت برود
😢عاشقى هم شده ناياب، بميرد نوكر
🕋حُـرمت اهل حرم بر همه واجب باشد
🕋تا رسد مـاه جهانتاب، بميرد نوكر
😢روضه خوان كو، كه كمی روضه ی مقتل خواند
😢مـادرش آمـده سـرداب، بميرد نوكر
😢سال تحويل و به راه حرمش حائلهاست
😢جـان ارباب، تـو درياب، بميرد نوكر
#نـوكــر_نـوشــت:
#حـسـیـن_جــان
🖌اوّل دفتر سالَـم بنویسید حسین
🖌برکت روزی و مالم بنویسید حسین
🖌رازق مردم عالـم، بنویسید حسین
🖌نام ارباب حلالـم، بنویسید حسین
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
💫💫💫💫💫💫💫🔴🔴💫💫💫💫💫💫💫
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
از تو خواهم سلامی پر عطر و برکات🌸🍃
باز بر احمـد و بر آل محمـد صلوات 🌸🍃
🌾🌸اَللّهُمَ
🌾🌸صَلَّ
🌾🌸عَلی
🌾🌸مُحَمَّدٍ
🌾🌸وَآلِ
🌾🌸 مُحَمَّد
🌾🌸وَعَجِّل
🌾🌸فَرَجَهُم
🌾🌸وَ اَهلِک
🌾🌸عَدُوَّهُم...
🌾🌸 اَللّهُــــمَّ
🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🌾🌸الفَـرَج
☄"ظهور نزدیک است".☄
🌱بصیرت افزایی کنیم🌱
🆔@mahdyyon
👇واتساپ
💫ظهور نزدیک است💫 1️⃣
☄بصیرت افزایی کنیم ☄
https://chat.whatsapp.com/IOYOFeBGkM0573R02zOcds
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
واتساپ
💫🕋ظهورنزدیک است🕋💫2️⃣
☄بصیرت افزایی کنیم☄
https://chat.whatsapp.com/IOYOFeBGkM0573R02zOcds
➖➖➖➖➖➖
تلگرام👇
💫ظهور نزدیک است💫
☄بصیرت افزایی کنیم.☄
🆔@mahdyyon
➖➖➖➖➖
ایتا👇
🕋💫ظهورنزدیک است💫🕋
☄بصیرت افزایی کنیم☄
🆔@setarehtaregh
☀️ #رزق_امروز
🔹آیات مقاومت{۲}
❗️مگر میشود دشمن ابر قدرت را شکست داد؟❗️
🔸سؤال دوم این است که این همه دستور به مقاومت، با واقعیت بیرونی مطابقت ندارد. مگر میشود دشمن ابر قدرت را شکست داد؟ اصلاً او مگر شکست میخورد که ما بخواهیم در برابر آن مقاومت کنیم؟ قرآن کریم در آیات متعددی به این سؤال نیز پاسخ میدهد و تأکید میکند که دشمنان قطعاً شکست پذیرند و اگر مقاومت کنید بیتردید شکست میخورند و شما پیروز میشوید. خداوند در یکی از آیات میفرماید:
✳️ «الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ.»محمد : ۱
خداوند برنامهها و اهداف دشمنان کافر را و کسانی که در مسیر خدا سنگاندازی میکنند، بیاثر میسازد و آنها را با شکست مواجه میکند.
🔸تعبیر «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» به صراحت بیان میکند که تمام نقشههای دشمنان با شکست مواجه میشود و راه به جایی نمیبرند. همچنین خداوند در آیهی دیگری ضمن سرزنش کافران، به پیامبر اطمینان میدهد که توطئههای دشمنانش بر ضد ایشان، اثر نخواهد گذاشت.
✳️ «اَم یُریدونَ کَیدًا فَالَّذینَ کَفَروا هُمُ المَکیدون.» طور: ۴۲
آیا آنان میخواهند با طرح این گفتارها و پندارهای باطل بر ضدّ تو مکر کنند تا دعوت تو را خاموش کنند؟ ولی کافران خود گرفتار نیرنگ خویش شدهاند.
✴️ برگشت توطئهی دشمنان به خودشان معانی مختلف دارد، حضرت آِیتالله خامنهای دربارهی این موضوع میفرمایند: «آن که در واقع دارد فریب میخورد، آن که دارد حرکت میکند به خیال اینکه به سمت قلّه میرود در حالی که دارد به سمت حضیض میرود، او "اَلَّذینَ کَفَروا" است؛ یعنی ترامپ، یعنی همین شیاطین، اشرار و احمقهای دُور و بَر نظام حاکمهی آمریکا؛ اینها هستند.»
*بیانات در دیدارجمعی از پاسداران و خانواده های آنان ۹۸/۱/۱۹
🔸خداوند در آیهی دیگری میفرماید:
✳️ «إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ... أُولئِکَ الَّذینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ.» آل عمران: ۲۱و۲۲
خدا برنامهها و رفتارهای دشمنان کافر را همیشه بیاثر میکند. نه در دنیا نتیجهای دارد و نه در آخرت. هیچکس هم نیست که آنها را کمک کند تا نقشههای خود را عملی کنند.
🔸«حبط» یعنی باطل و بىاثر شدن عمل. در زبان عرب به چهار پایی که زیاد علف میخورد و به تدریج شکمش باد میکند و میمیرد، «حبط» میگویند. تعبیر «حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» در آیه، این حقیقت را میفهماند که شکست دشمنان، یک افول تدریجی است. آنان به گمان اینکه در حال پیشرفت هستند، دشمنی میکنند اما در حقیقت مانند چهارپایی که تنها همّ و غمش خوردن است، به نابودی تدریجی خود کمک میکنند.
http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=42799#4
#آیات_مقاومت
🆔 @Omid_Sadeq
🔰داستان راستان🔰
🌷یادی از #سید_الاسرای ایران🌷
❇️ شهید خلبان لشکری برای این روزهایمان که چندروز ماندن در خانه، در کمال امنیت را تاب نمیآوریم، به یاد آنان که سالهای اسارت، نام 🍃امام موسی بن جعفر علیهالسلام 🍃چراغ راهشان بود.
✳️ ببینید، یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند...
✍ آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!...
✳️ همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود..
✳️ او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت!... اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...
⭕️ وقتی بازگشت، از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی
و او میگفت: برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور میکردم.
سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
⭕️ حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" همصحبت می شدم.
⭕️ بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد، می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم.
⭕️ این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
📚کتاب خاطرات دردناک"
#ناصرکاوه
#داستان_راستان
@Omid_Sadeq