eitaa logo
『 مأمول 』
167 دنبال‌کننده
87 عکس
5 ویدیو
0 فایل
• مأمول؛ امید داشته شده، آرزویی که تمام مردم جهان بدان امید بسته‌اند :)🌱 【 این‌جا قراره روزای تقویم برات رنگ و بوی خاص‌تری پیدا کنن 🩵 】 🆔️ ارتباط با ما: @Mamol_affice 📎انتشار محتواها در هر بستری با حفظ لینک کانال بلامانع است.
مشاهده در ایتا
دانلود
برگ شقایق」 شهیده‌ام… ببخش مرا که تو را پیشِ چشم‌هایم زدند و من ناچار به سکوت شدم. صدای اذان را می‌شنوی؟ مؤذن فریاد می‌زند:«أشهد أن محمد رسول‌الله.» اگر خاموش ماندم، تنها برای آن بود که نام پدرت از میان نرود. مظلومه‌ام… جای زخم‌هایت هنوز می‌سوزد؟ محزونه‌ام… ناجوانمردان چگونه زدندت که دیگر روی از من برمی‌گردانی؟ شنیده‌ام برای تکان دادن صورتت از فضه یاری می‌گیری. زهرایم، زیر لب ناله نکن که علی تاب نمی‌آورد. آن‌قدر اشک نریز که علی دیگر جان در تن ندارد. امشب دوباره نفس‌نفس می‌زنی، ناله‌ات لحظه‌به‌لحظه بلندتر می‌شود. از پلک‌های تار و بی‌رمقت پیداست که امشب نیز خواب بر چشمانت نمی‌نشیند. لعنت بر آنان که غنچه نشکفته‌ام را سوزاندند! حنانه‌ام، دیگر سخن از تابوت مکن… می‌شود چشم‌هایت را باز کنی؟...می‌شود بار دیگر مرا صدا بزنی؟ شهیده‌ام!… صدای گریه حسنین می‌رسد. آنها می‌دوند و فریاد می‌زند:«يا محمداه، يا أحمداه… اليوم جدد لنا موتك إذ ماتت أمنا. ای پیامبر بزرگ، ای رسول خدا، ای جد گرامی! امروز داغ فراق تو دوباره بر ما تازه شد، مادرم جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.» دنیا دور سرم می‌چرخد. آرامشم! من اندوه و غمم را به تو تسلّی می‌دادم… بعد از تو به که پناه ببرم؟ به که غم خود را بگویم؟ قطره‌های اشک بی‌محابا از چشمانم فرو می‌ریزند. آهسته می‌گویم: «در هر جمعی، فراق میان دو دوست حاصل می‌شود و کمتر اتفاق می‌افتد که میان دل‌های صمیمی جدایی نیفتد. گم‌کردن فاطمه پس از رحلت رسول خدا(ص)، بهترین گواه است که دوست برای انسان نمی‌ماند.» بر حاشیه برگ شقایق بنویسید؛ گل طاقت، در و دیوار ندارد… ✍🏻: @MAMOL_ir
بی او」 نور چشم مصطفی(ص)! چگونه بعد از تو این دنیا را تاب بیاورم؟ دیگر با چه کسی آرام شوم؟ نگاهی به اسماء کردم؛ بالای سر فاطمه(س) ایستاده بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت. لب گشودم و با تمام توانم گفتم:«آب را آرام بریز، آخر گل یاسم پرپر شده...» آهسته دستم را بر بازویت کشیدم. نپرس از حالم که مردم و زنده شدم. نفس در سینه‌ام حبس شد و چشمانم سیاهی دید. چه بلایی سرت آوردند، دختر مصطفی(ص)؟ عزیز دل حیدر! مددی کن که دهم غسل تنت را؛ کمکم کن بشویم بدنت را. دستم را به دیوار گرفتم و به اشک‌هایم اجازه‌ی جاری شدن دادم. زهرای من! چرا به من نگفتی از قصه‌ی در و دیوار، از سینه و صورت کبودت؟... آهسته حسنین و زینب را صدا زدم. آمدند. نگویم از حالشان، که تو بهتر می‌دانی. آن را وقتی فهمیدم که دستانت را بر سرشان گذاشتی. ندا آمد:«یا علی! بچه‌ها را از بدن فاطمه(س) جدا کن؛ ملائکه طاقت ندارند...» گل یاسم، ماه شب تارم! من چگونه طاقت بیاورم؟ من که مدت‌هاست سلام‌دهنده‌ای جز تو نداشتم. نشستم و زانوهایم را بغل گرفتم. لب گشودم:«حسنم! برو سلمان را صدا بزن که دیگر تاب ندارم.» نمی‌دانم چند دقیقه گذشت؛ سلمان آمد. او را در آغوش گرفتم. – «سلمان! دیدی مردم شهر با علی چه کردند؟... سلمان، کمک علی کن؛ تو از مایی.» آهسته با کمک سلمان تابوتت را بلند کردیم. من جلوتر رفتم و سلمان و بچه‌ها پشت سرم راه افتادند. نگویم از دست‌های بر دهان گذاشته‌شده، از حسن که هنگام گذر از کوچه چه بر او رفت... به مقصد رسیدیم و خاک، صورت چون ماهت را پوشاند. تمام شد... نگاهی به آسمان کردم؛ ماه بی‌رمق می‌تابید. شب، تاریک‌تر از تاریک بود. آن راز ما را می‌دانست... ✍🏻: @MAMOL_ir
15.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ننه ام‌البنین به چادرت گرفتارم... . 「@MAMOL_ir
مادرِعلمدار」 صدای غربتِ طفلان شاه می‌آید همان مَهی است که گویی به چاه می‌آید به کنج خانه مولا گرفته ماتم و داغ دوباره درد یتیمی به راه می‌آید ملائک از غم عباس، سر به دامانند عروج مادر عباس، آه، می‌آید🖤 ✍🏻: @MAMOL_ir
. روز قلم‌های تیز، فکرهای خلاق، اندیشه‌های نو... . 「@MAMOL_ir
「 از دبیرستان که بگذریم، سخن دانشگاه خوش‌تر است! 」 راستش را بگویم دانشجویی دوران جالبیست! دورانی پر فراز و نشیب، پر از شب بیداری‌ها و امتحان‌های بی‌برنامه، پر از هیجان و در عین حال پر از ترس، پر از دوستان خوب و پر از کسانی که فقط ظاهر دوست دارند و پر از فرصت‌هایی که باید آن‌ها را روی هوا گرفت! می‌گویم دوران جالبیست چراکه ناگهان نوجوان بیخیال دیروز را به دنیای بزرگسالی پرتاب می‌کند... دنیایی که در آن باید هزینه‌هایش را بیش از پیش مدیریت کند، با ترس از آینده‌ی نامعلومش مقابله کند، تصمیمات مهم بگیرد، با افراد مختلف آشنا شود، مهارت‌های کاربردی یاد بگیرد و در عین حال سعی کند آجر به آجر آینده‌اش را بسازد... می‌دانید، وضعیت سختیست؛ زیرا همه توقع دارند با ورود به دوران دانشجویی تبدیل به یک انسان عاقل و بالغ شوی، اما آخر مگر یک شبه می‌شود؟! ولی یک نکته وجود دارد، تنها همان دوره‌ی خاص است که انرژی انسان به همه‌ی آن کارها می‌رسد. شاید اگر بعد از چند سال به دوران دانشجویی خود نگاه کنید، حتی باورتان نشود این حجم از فعالیت و فشار را تاب آورده‌اید و دم نزدید حتی لذت نیز برده‌اید! به نظر من در موارد زیادی در حق دانشجویان ظلم می‌شود، اما آزاردهنده‌ترینشان این است که امیدشان را ناامید می‌کنند. فرقی هم نمی‌کند رشته‌ات چه باشد... دانشجوی پزشکی باشی می‌گویند:«تا به درآمد برسی، پیر می‌شوی.» دانشجوی مهندسی باشی می‌گویند:«بازار کار ندارد و نهایتش می‌خواهی راننده اسنپ شوی.« دانشجوی وکالت باشی می‌گویند:«باید قید شرافتت را بزنی و اگر پارتی نداشته باشی به جایی نمی‌رسی.» دانش‌جوی روانشناسی باشی نیز می‌گویند:«نهایتش خودت هم دیوانه می‌شوی، آخر این هم رشته بود که تو رفتی؟» دانشجویان علوم پایه را هم که نگویم بهتر است... اما با وجود همه‌ی این فراز و نشیب‌ها، نور امیدی پنهان در پستوی ذهن همه‌ی کسانی که درس می‌خوانند، به خصوص دانش‌جویان وجود دارد... شاید حتی خودشان هم متوجه نشوند اما همان رویاپردازی‌های شبانه، همان برنامه‌ریزی‌ها برای روزهای آینده، و همان تلاش برای گرفتن نمره‌ای بهتر همه و همه حاکی از امیدیست که کمرنگ است اما وجود دارد! و همان امید است که آن‌ها را وادار به ادامه و ساختن آینده می‌کند... «روز انسان‌های آینده‌ساز مبارک!🎓» ✍🏻: @MAMOL_ir
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ... . 「@MAMOL_ir
ولادت حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)」 اِنّا اَعطَیناکَ الکَوثَر... آرامش؛ این اولین حسی بود که پس از نزول این آیه‌ی شریفه بر همه چیز حکم‌فرما شد، مخصوصاً بر دل پیامبر. آرامشی که پس از دست دادن آغوش پر مهر مادرشان آن را از دست داده بودند و مانند سنگی بزرگ بر دلشان سنگینی می‌کرد. اما حالا، با وجود دخترشان، دختری که پس از آمدنش همه پدرش را ابتر می‌خواندند، اما پروردگارش او را نعمتی به نام کوثر نامید. آن سنگینی بر دل از بین رفته و جای خود را به آرامشی پایان‌ناپذیر داد. پس از تولد حضرت فاطمه‌ی‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)، خانه‌ی پیامبر و خدیجه‌ی‌کبری(سلام‌الله‌علیها) رنگ و بوی تازه‌ای گرفته بود، به گونه‌ای که انگار خداوند تبارک و تعالی تکه‌ای از بهشت را به زمین و خانه‌ی پیامبر فرستاده بود تا جبران تمام سختی‌هایی باشد که با جان خریده بودند. تولد آن حضرت شروعی تازه برای تمام مسلمانان جهان و حتی همه‌ی کسانی بود که ایمان و اعتقاد درستی نداشتند. ❤️میلادت مبارک مادر تمام جهان❤️ ✍🏻: @MAMOL_ir
. یلدایی که با یک دقیقه طولانی‌تر بودنش در گوشِ تک‌تک ماها زمزمه می‌کند: «پایان شب سیه سپید است...». . 「@MAMOL_ir
﴾﷽﴿ 「 ته تغاریِ پاییز 」 هر تابستان را به امیدِ دیدنِ رقصِ برگ‌های خشکیده‌ی زرد و نارنجی می‌گذرانم. به امید دیدن بلور باران، به امید آمدنِ یلدا، به امید نوشیدن دمنوشِ پاییزی مادربزرگ... امسال پاییز را دیرتر احساس کردم. گویی او همچون دخترکی در پستوی خانه قایم شده بود. حضور داشت اما نشانی از آن نبود... دو ماه گذشت، دو ماه از رویایی‌ترین فصلِ سال و سرانجام رسید آن شبی که پاییز را بخاطرش آرزو می‌کردم. یلدا رسید، همان شبی که چله‌ی زمستان است. همان شبی که تمام خانواده‌ها کنارِ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان جمع می‌شوند، همان شبی که باد هو‌هو می‌کند و پدربزرگ حافظ می‌خواند، همان شبی که به رسم قدیمی‌ها کنج اتاق کرسی می‌اندازیم. همان شبی که یک دقیقه بیشتر ما را کنار هم جمع نگه ‌می‌دارد...! یلدا رسید و پاییز در این شب زیبا ما را ترک خواهد کرد. امشب جشنِ خداحافظیِ پاییز است... جشنی که در آن پاییز ما را به ننه سرما می‌سپارد و می‌رود تا سال بعد. یلدا رسید. یلدایی که با یک دقیقه طولانی‌تر بودنش در گوشِ تک‌تک ماها زمزمه می‌کند: «پایان شب سیه سپید است...». امشب همه‌ی ما یک دقیقه بیشتر زمان داریم... یک دقیقه بیشتر برای کنار عزیزانمان بودن، یک دقیقه بیشتر برای شاد زیستن و یک دقیقه بیشتر برای عبد بودن. باشد که همین یک دقیقه، عوضِ کند سرنوشتمان را... یلدایتان مبارک : )❤️ ✍🏻: @MAMOL_ir
- ای شکافنده‌ی سپیده‌ها… دستمان را بگیر - 「@MAMOL_ir
شکافتن سپیده」 باقر علم! آن روز، صبح، وقتی نامت را زمزمه کرد، دیگر صبح معمولی نبود. انگار آسمان، آرام‌تر نفس می‌کشد و زمین، گوش می‌سپارد. تو آمدی… در روزگاری که جهل، قد کشیده بود و حقیقت، زیر خاکستر ترس نفس می‌کشید. تو آمدی تا زمین را نه با شمشیر، که با کلمه بشکافی. امام من! نامت را که می‌برند، علم سر تعظیم فرود می‌آورد. تو شکافنده بودی؛ برای رسیدن به ریشه‌ها. ریشه‌هایی که سال‌ها زیر غبار فراموشی و جهل مردمان دفن شده بودند. می‌گویند وقتی سخن می‌گفتی دل‌ها آرام می‌شدند و ذهن‌ها روشن. علم، از زبانت می‌جوشید… چنان زلال که حتی تشنگان نادان هم سیراب می‌شدند. ای فرزند کربلا! تو وارث صبری بودی که در عاشورا معنا شد و وارث دانشی که باید پس از خون، جهان را نجات می‌داد. تو به ما آموختی که گاهی بزرگ‌ترین جهاد نه در میدان جنگ، که در میدان اندیشه است. باقر دل‌ها… در روزگاری که حقیقت را تکه‌تکه می‌کردند، تو آن را دوباره کنار هم نشاندی. در روزگاری که مردم، دین را از ترس می‌آموختند، تو آن را با فهم و محبت معنا کردی. امروز، در سالروز تولدت دل‌هایمان هنوز محتاج همان نگاه آرام است همان صدای مطمئن همان دانشی که نه برای فخر که برای نجات بود. ای شکافنده‌ی سپیده‌ها… دستمان را بگیر که این جهان پرهیاهو هنوز، بیش از هر چیز به نور فهم نیاز دارد. میلادت مبارک ای امامی که علم، با نامت نفس می‌کشد... ✍🏻: @MAMOL_ir