#داستانک |📖
☀️روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ📱خورد.
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای🎻بود.
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند 😡
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.☺️
همان مرد👤به کافه ای رفت و ناگهان قلیان💨از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...😊
او از آن روز مشتری💰دائمی آن کافه شد.
⚖ حکایت ماست:
جای خدا مجازات⚔میکنیم،
جای خدا💓میبخشیم،
#جایخدانباشیم👌
--------------------------
@sarbazan_e_velayat
°| #داستانک |°
ﺣﮑﺎﯾﺖ مےﮐﻨﻨﺪ...
ﮐﻪ ﺩﻭ(✌️🏻)ﻧﻔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﺍے ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺰﺍﻉ مےﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻭ ﻫﺮ ﯾﮏ مےﮔﻔـ(🗣)ـﺖ :
ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ(🌾) ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﻧﺰﺩ ﻋﯿسےمسيح(ع) ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﻋﯿسےﮔﻔﺖ :
ﺍﻣﺎ زمین چیز دیگرے مےگوید(😐)
(👥)گفتند چه مےگوید
عیسےگفت:
میگوید هر دو از آن منند...(😌)
•| #الذینإذاأصابتهممصیبة
•| #قالواإناللهوإناإلیهراجعون
•| #بقره156
--------------------------
@sarbazan_e_velayat