مادربزرگ، عطر برنج شمال بود
کم بود نان سفره اش اما حلال بود
در دست های ظرف گل سرخی اش مدام
یک قاچ سیب و چند پر پرتقال بود
یادش بخیر! آمدن از خانه ی عزیز
بی پاکت نخودچی و کشمش محال بود
با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل
با او به قول ما نوه ها عشق و حال بود
غیر از «علی»نبُرد به لب نام دیگری
پیشش پدربزگ، تمام و کمال بود
مادربزرگ پیش خدای بزرگ رفت
او مُرد؟ این همیشه برایم سؤال بود
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
او هست، خواجه! شعر تو شاهدمثال بود...
#علیرضا_نورعلیپور