eitaa logo
مذهبیــون 🇵🇸🏴
263 دنبال‌کننده
412 عکس
145 ویدیو
0 فایل
خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ کپی و تبادل و... : @Shorot0313 ادمین: @S_rafieey رمانمون🌱: https://eitaa.com/joinchat/3957326363Cadd1114182
مشاهده در ایتا
دانلود
صدایی از ورودي مسجد میآید:بگیر علی جان، ایشون غریبه نیستن. علی بلند میشود:دایی،مامان بزرگ همه جا رو دنبالتون گشت. بلند میشوم،سید جواد است. سرم را پایین میاندازم _:سلام :+سلام علی میگوید:خب دایی من میرم خونه شمام بیا.. و از کنار سیدجواد رد میشود،سید از شانه اش میگیرد:ولی فکر کنم قرار بود یه کاري کنی و به من اشاره میکند،علی انگار تازه یادش آمده میگوید:واي الآن مشدي رو صدا میکنم. و به طرف مسجد میدود . سید جواد میخندد و سر تکان میدهد :+عشقِ داییشه ناخودآگاه لبخند میزنم :_خدا حفظش کنه میگوید :+راستش به بچه ها سپرده بودم اگه شما رو دیدن، عوض من حلالیت بگیرن،شکر خدا خودتون رو دیدم. خوبی،بدي دیدین حلال کنین :_اختیار دارین،من جز خوبیندیدم. شما لطف بزرگی در حق من انجام دادین،یعنی من مدیون شمام. :+نفرمایین،انجام وظیفه بوده :_دوباره به سلامتی میرید عراق؟ :+نه،راستش...راستش میرم سوریه.. سرم را بالا میآورم،نگاهش به زمین است و لبخند،حاکم لبهایش... میخواهم چیزي بگویم که صداي مشدي میآید: به به،باباجان خوش اومدي :_سلام مشدي،شرمنده این چندوقت درگیر درس بودم. مِن بعد بیشتر میام ان شاءاللّه.. و بسته را از زیر جادرم بیرون میآورم:بفرمایید مشدي،این مال شماست. :+این چیه دخترم؟ :_کلاهه مشدي،کلاه حصیري. گفتم این روزا تو گرما اینو بذارید سرتون،آفتاب به پوست و چشمتون آسیب نزنه.. :+دستت درد نکنه دخترم،زحمت کشیدي باباجان. کسی از داخل صدایش میزند:مشدي مشدي باز تشکر میکند:ممنون دخترم،من برم تو یاعلی باباجان مشدي میرود و علی خودش را به سیدجواد میچسباند،در حالی که آبنبات را گوشه ي لپش گذاشته. خودش را لوس میکند:دایی برام بستنی میخري؟ سید موهایش را بهم میریزد:وروجک فعلا اونو تموم کن بعد.. به طرف من برمیگردد :+راستی مادر،پنجشنبه این هفته ختم انعام دارن،تو مسجد. گفته بودن به شمام بگم تشریف بیارین. •| @MAZHABEYON313 |•
تعجب میکنم _:مادر شما؟آخه منو که... :+بله ذکر خیرتون رو از خانماي مسجد شنیدن. :_آها،باشه چشم،قبول باشه :+سلامت باشید سید سرش را بلند میکند و به آن طرف خیابان چشم میدوزد :+اون آقا با شما کار دارن؟؟ سرم را برمیگردانم،یک ماشین شاسی بلند آخرین سیستم،آن طرف خیابان ایستاده ،شیشه هاي دودي اش اجازه نمیدهد،خوب ببینم اما انگار کسی داخلش برایم دست تکان میدهد. میگویم:فکر نمیکنم... راننده اش پیاده میشود،تازه میشناسمش... بلند داد میزند:نیکی و دست تکان میدهد. سید با تردید میپرسد:اگه مزاحمه... نفسم را با صدا بیرون میدهم:نه آشناست چشمانم را میبندم،نفس عمیق میکشم و چند قدم جلو میروم. یادم میآید خداحافظی نکرده ام. برمیگردم. سید جواد مات و مبهوت مانده. :_من برم دیگه بااجازه تون،سلام منو به حاج خانم برسونین. +:به سلامت،بزرگواري تون رو میرسونم. برمیگردم و به آن طرف خیابان میروم. چادرم را از دو طرف آنقدر محکم کشیده ام که حس میکنم به پوست سرم چسبیده. به ماشین که میرسم،آرام میگویم:اینجا چیکار میکنی؟ فریبرز،به ماشین اشاره میکند:سوار شو :_میگم اینجا چی کار میکنی؟ :+منم گفتم سوار شو،زود باش نیکی بدو :_چی شده؟ لحنش نگرانم میکند. ناچار سوار میشوم. فریبرز هم مینشیند. ماشین را روشن میکند و با سرعت به راه میافتد. با نگرانی میپرسم:چی شده آخه؟ پوزخند میزند،و با همان لحن پر از کنایه اش میگوید:بامزه شدي! و به چادرم اشاره میکند . :_تعقیبم کردي که اینو بهم بگی؟خیلی خب،حالا بزن کنار. صداي موبایلم بلند میشود،قبل از اینکه درش بیاورم فریبرز میگوید:باباته :_چی؟ :+پشت خط،باباته،بهش نگی این دور و ورایی،بگو...بگـــــو....اصلا بگو انقلابی :_چی؟انقلاب؟؟چرا باید دروغ بگم؟ :+مجبوري،بگو اومدي کتاب بخري،به خاطر خودت میگم.. باور کن.. تلفن را میگیرم،راست میگوید،باباست... :_من نمیتونم...نمیتونم دروغ بگم... :+پس اصلا جواب نده :_میگی چی شده یا نه؟ :+داشتیم میاومدیم خونه ي شما. سرخیابونتون تو رو دیدیم. یعنی بابات دید،گفت نیکیه؟ من گفتم نه بابا این که چادریه. خلاصه اینکه بابات داشت میاومد دنبالت. من نذاشتم . •| @MAZHABEYON313 |•
میگفت: اگهدیدۍنمازتبهتلذتنمیده قبلازتکبیروشروعنمازبگو ‹صلۍالله‌علیک‌یا‌اباعبدالله› ایننمازمَحشرمیشه:) •| @MAZHABEYON313 |•
- علامه‌مجلسی فࢪمودند: مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم: بسم‌ﷲالرحمن‌الرحیم الحمدﷲمن‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌ و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِهاالحمدﷲعلی‌کل‌نعمه استغفرﷲمن‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد از یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده‌ایم... ‼️ •| @MAZHABEYON313 |•
بسم‌الله‌الرحمن‌رحـیم...🌱
مذهبیــون 🇵🇸🏴
____
اِی‌حَضـرت‌مَعشوق‌مرا‌کُشت‌فراغت؛ دࢪ‌حسـرت‌دیدارتو‌آواره‌ترینـــــم:)🥀 •| @MAZHABEYON313 |•
«میگفت:‌روحِ مهدویت را هرجا برید با خودتون حمل کنید؛‌در بین کلام اگر نشد،‌از میان رفتاراتون به قضیه‌ی حضرت مهدی اشاره کنید.» •| @MAZHABEYON313 |•
خواستند‌حذفت‌کنند‌،اما‌نشانہ‌شدۍ.. خواستند‌خاڪت‌‌کنند‌،جوانہ‌شدۍ! و‌در‌سیاھۍ‌ِ‌شب‌،ستاࢪه‌شدی:) -حاجےجان- •| @MAZHABEYON313 |•
«انَّ مع العسر یسرا» قطعابه‌دنبال‌ِهرسختی،آسانی‌ست 🌱. ‌ -آیه‌ی‌۶‌سوره‌ی‌انشراح' •| @MAZHABEYON313 |•
به وقت رمان✨