eitaa logo
مهر گلپایگان
321 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.7هزار ویدیو
178 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ العَصرِ و الزَّمان، ای آفتابِ جهانِ جانِ 💚 ‌ ✨️کانال مهر گلپایگان ویژه نو+جوانان و جو+انان عزیز ⚘️ با برگزاری برنامه های متنوع😉 👌ما ثامنی هستیم. اهل بصیرت...💡✌️ @Poshtiban_meher👈 پشتیبانی ‌@MEHR_golpaygan ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی وقت بود نرفته بود مرخصی . پدرش آمده بود جبهه دیدنش ! خیلی کار داشت ، برا همین هر جا می رفت پدرش را هم با خودش می برد . از منطقه بر می گشتیم ، آمد نشست عقب و گفت ، تا وقت هست یه کم با باباجون درد و دل کنم ، منو هم فرستاد جلو پیش راننده ، اصلأ نمی خواست پدرش بفهمد که او فرمانده است.... سردار 📕 سایت نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌷🌷🌷🌷🌷 @MEHR_golpaygan
♦️شهید حسین خرازی 🔖 تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۰۸ 🌹محل شهادت: شلمچه @MEHR_golpaygan
| 🔻رستگاری در جزیره .... 🔅 پس از عملیات خیبر و شکست‌ های متعددِ رزمندگان در مناطق‌ مختلف‌ عملیاتی، مباحثی بر سر نحوه اداره عملیات ها در میان یگانهای سپاه تهران و ستادکل سپاه ایجاد شد، در این راستا حاج‌ کاظم از جمله فرماندهانی بود که برای ایجاد سهولت در فرماندهی جنگ و یک دستی در اداره عملیات ها، داوطلبانه از تمام مسئولیت های خود کناره گرفت و به فاصله مدت کوتاهی ، به صورت یک پاسدار بسیجی در عملیات بدر شرکت‌ کرده و در خط‌مقدم نبرد (شرق رودخانه‌دجله) به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ شربت شهادت را نوشید و پیکر مطهرش بعداز ۱۳ سال غربت به وطن بازگشت. @MEHR_golpaygan
🌟 | 🔻 كم‌ كم زمستان به پایان می رسید و بهار نزدیک بود. ارشد آسایشگاه از عراقی ها اجازه گرفت که برای برگزاری جشن نوروز به تزئین آسایشگاه بپردازیم. با امکانات کم از قبیل کاغذ ، زرورق سیگار و مقداری رنگ ، آسایشگاه را قدری سر و سامان دادیم و در اسارت به انتظار بهار نشستیم. در برگزاری مراسم سنتی نوروز که از دیر باز با فرهنگ غنی و پر محتوی اسلام عجین شده است عبارت جالبی نیز نوشتیم و به دیوارها نصب نمودیم که از میان این عبارات دعای ، امن یجبین بسیار چشمگیر بود. 📍قبل از تحویل سال یکی از مسئولین عراقی وارد آسایشگاه شد و چشمش به این نوشته قرآن برخورد کرد و بسیار برافروخته شد و شروع به داد و بیداد کرد و گفت ، مگر ما به شما ظلم کرده ایم که شما این آیه را نوشته اید!؟ ما به شما پتو ، لباس ، کفش دادیم حالا ظالم هستیم. در این حال یکی بچه ها به خود جرات داد و گفت سیدی این آیه قرآن که بد نیست. عراقی بیشتر برافروخته شد و گفت ، اگر شما می خواهید قرآن بنویسید که در آن خیر باشد نه آیه ای که مایه شر و بدی است ! ▪️بعد دستور داد به هر طریقی که می شود نوشته را پاک کنیم و تعدادی از بچه ها را که در این خصوص فعالیت داشتند تنبیه شوند.... 💬 راوی : علی اکبر علی اکبری @MEHR_golpaygan
🌟 | 🔻 چند وقتی بود بچه ‌ها صبح که پا میشدند، میدیدن پوتین هاشون واکس زده دم مقر جفت شده بود . با چند تا بچه ‌ها قرار گذاشتیم تا ببینیم کار کیه ؟! یه شب نیمه شب یدفعه از خواب بیدار شدم و صدای توجه ام رو جلب کرد، یه نفر با یه گونی داشت آروم از مقر میرفت بیرون، دنبالش رفتم، یه گوشه نشست و شروع کرد به واکس زدن پوتین ها.بدون توجه خودم رو بهش رسوندم و روبرویش ایستادم . برای چند لحظه ماتم برد اون اسماعیل بود ، فرمانده لشکر بدر. خواستم چیزی بگم که گفت، هیس !! هیچ چیزی نگو و قول بده بچه‌ ها هم چیزی نفهمند .... سردار 📕 ستارگان خاکی @MEHR_golpaygan
📋 | 🔻 قبل اذان صبح بود با حالت عجیبی از خواب پرید و گفت حاجی خواب دیدم قاصد امام حسین عليه السلام بود بهم گفت آقا سلام رساندند و فرمودند به زودی به دیدارت خواهم آمد یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی !؟ 🔅 همینجور که داشت حرف می زد گریه می کرد صورتش شده بود خیس اشک دیگه توی حال خودش نبود، چند شب بعد شهید شد، امام حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد... 📕 خط عاشقی ، ج 3 @MEHR_golpaygan
📝 | 🔻 یک آدم لاتی بود واسه خودش ! کارش چاقو کشی و خلاف بود توی تشیع جنازه یکی از دوستانش که از بچگی با هم هم بازی و بزرگ شده بودند و شهید شده بود از این رو به آن رو شد و به جبهه آمد . یک هفته ای میشد که آمده بود توی گردان ما نه سلامی نه علیکی و نه التماس دعایی !! حالات عجیبی داشت دور از چشم همه بود و کارهایش را پنهانی انجام می داد، موج انفجار اونقدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نماند جز یک تیکه از بازوش که نوشته بود توبه کردم !!.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص34 @MEHR_golpaygan
🔻 📌ماه رمضان در سوریه اتفاق جالب افتاد. همه مساجد سنی اعلام کردن عید فطر شده است ما هم که گشنه و خسته بودیم شروع کردیم به خوردن با چه فزع و جزعی... بعد یه مقدار از بسته های شیرینی و آجیل های جیره جنگی برداشتم و رفتم تو سنگر برادران ارتش سوریه، ارتش سوریه هم معمولا آدم های مفیدی نیستن؛ خواستم مثلا کار فرهنگی کنم. باز کردم و گفتم عیدتون مبارک و بهشون تعارف کردم گفتند روزه ایم. گفتم : بابا الان مساجد خودتون اعلام کردن که عیده! گفتند: ما از دفتر سید قائد - آن ها به مقام معظم رهبری میگن سید قائد - در زینبیه پرسیدیم گفتند فردا عیده... زدم توی سرم و به خودم گفتم توی سوریه حرف های مفتی های خودشون رو قبول ندارند و میگن سید قائد گفته فردا عیده و ما خیلی راحت دیدیم سنی ها شروع کردن به خوردن و تبریک عید میگن ما هم خوردیم... اندیشه بسیجی و اندیشه های دفاع مقدس و اندیشه شهدا به اونجا تزریق شده است،بچه های حزب ا...، بچه های سوریه، بچه های زینبیون عاشق مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) هستند و با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند. خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده @MEHR_golpaygan
| 🔻خواب زیبایی که بالاخره تعبیر شد... 🌟خوابِ امام‌حسین علیه‌السلام رو دیده بود. به حضرت عرض‌کرده بود: کاش من هم درکربلا بودم و شما رو یاری می‌کردم. امام فرموده بودند: ناراحت نباش! سیدی از نسل ما علیه کفر قیام می‌کنه؛ تو در اون جنگ شرکت می‌کنی و شهید میشی... چهارده سال گذشت. جنگ ایران و ارتش‌بعثِ‌عراق شروع شد. باز هم خواب امام‌حسین علیه‌السلام رو دید. حضرت بهش فرموده بود: پسرم! وقتش رسیده که به آرزوت برسی. محمدعلی عزمش رو برای رفتن به جبهه جزم کرد، و مدت زیادی از خوابش‌نگذشته بود که شهید شد. یاد شهدا با صلوات🌷 @MEHR_golpaygan
🔰 | 📍احترام به مادر... 🌟به مادرش میگفت مامانی. پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچها حرف میزد . گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت،دو دقیقه مادرش را می دید و برمیگشت،حتی اگر جلسه بود. بچها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. 📚برشی از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن @MEHR_golpaygan
🔰 | 📍دعای خیر برای فرمانده... 🔻در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى» گفتم: ان‌شاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى‏‌گيرم و مى ‌روم، بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم ان‌شاءاللَّه چند روز ديگر برمى ‌گردم، هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى ‌گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو» به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليتى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليت گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم» 🌷شهید ناصر بهداشت🌷 فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا 🔆ولادت: ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر، مازندران 🕊شهادت: ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران، چنگوله @MEHR_golpaygan
🔰 | 📍مثلِ زینب.... 🌟در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده، آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است! بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد، دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم، من در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد...! 🌷شهیده زینب‌ کمایی🌷 🍃🌷🌷💐💐💐💐💐🌷🌷🍃 آینده روشن در دستان شماست .... @MEHR_golpaygan