eitaa logo
مِجری🧿🧿
1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
632 ویدیو
6 فایل
مِجری به معنی صندوقچه ی آهنی یا چوبي قفل دار قدیمی با روکش مخمل است که کارکرد گاوصندوق هاي کنونی را داشت. "منطقه جلگه بهاباد یزد" راههای ارتباط با ما: مالک کانال: خانم زینب صادقی آموزگار @Teachr84 خانم سهیلا صادقی احمد آباد @s_sadeqi1997
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ مطالعه ی امروز صفحات ۵۲ تا ۵۷ 📗کتاب شازده حمام ♦️داستان مکتب خانه ✍🏻نویسنده : محمد حسین پاپلی یزدی 🆔@MEJRi403
# یاد بود مرحوم حسین پورجنایی فرزند غضنفر شادی روحش صلوات 🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراهان دهه 60 علت اینکه همه دهه شصتیها کچلن این وسیله هست! چنان مورو از ریشه درمیاورد هرچی داد و فریاد میکردیم اقا میکشه اشک میریختیم انگار نه انگار😬😬 پ. ن: ممنون از اقای علی حیدری بابت ارسال کلیپ 🙏 🆔@MEJRi403
35.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# ارسالی خانم رحیمی: اینم بابا بزرگ دوست داشتنی من و شعرهای قشنگشون ک هرروز برامون میخونن😍😘 حاج حسن کارگر پدرشهید عباس کارگر ممنونیم از نوه ی آقای کارگر خدا حفظشون کنه🙏🙏 اشعار : الا مرغ سفید خونه ی من حلالت باشه آب و دونه ی من به هر چشمه رسیدی آب نوشی، بکن یاد دل دیوونه ی من 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شتر دیدم چو لیلی بار می رفت شکر تگ بار و گل سربار می رفت سر اوسارُش به دست طفل نادون چو می نالید به روی یار می رفت 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خداوندا خداوند جهانی خداوند زمین وآسمانی خداوندا تو پیران را بیامرز جوانان را به کام دل رسانی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بیا دستم بگیر که تُو ندارُم گل باغ تواَم اِشتو ندارُم سر دستم بگیر بازار بگردون بگو دارم غلامی می فروشم # اوسار افسار # تو تَب # اِشتو عجله 🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹🌿🌹 🌹🌿🌹 🌿🌹 🌹 نهج البلاغه ┄═❁✦•••🌿🌹🌿•••✦❁═┄ شما را از دنياپرستی می ترسانم زيرا منزلگاهی است برای کوچ کردن نه منزلی برای هميشه ماندن. دنيا خود را با غرور زينت داده و با زينت و زيبايی می فريبد. خانه ای است که نزد خداوند بی مقدار است؛ زيرا که حلال آن با حرام و خوبی آن با بدی و زندگی در آن با مرگ و شيرينی آن با تلخی ها در آميخته است. خداوند آن را برای دوستانش انتخاب نکرد و در بخشيدن آن به دشمنانش دريغ نفرمود. خير دنيا اندک و شرّ آن آماده و فراهم آمده اش پراکنده و ملک آن غارت شده و آبادانی آن رو به ويرانی نهاده است. چه ارزشی دارد خانه ای که پايه های آن در حال فروريختن و عمر آن چون زاد و توشه پايان می پذيرد؟ و چه لذّتی دارد زندگانی که چونان مدّت سفر ، به آخر می رسد؟ ای مردم ! آنچه را خدا واجب کرده جزو خواسته های خود بدانيد و در پرداختن حقوق الهی از او ياری طلبيد و پيش از آن که مرگ شما را بخواند گوش به دعوت او دهيد. همانا زاهدان در دنيا اگر چه خندان باشند، قلبشان می گريد و اگر چه شادمان باشند، اندوه آنان شديد است و اگر چه برای نعمت های فراوان مورد غبطه ديگران قرار گيرند، امّا با نفس خود در دشمنی بسياری قرار دارند. ياد مرگ از دل های شما رفته و آرزوهای فريبنده جای آن را گرفته است. و دنيا بيش از آخرت شما را تصاحب کرده و متاع زودرس دنيا بيش از متاع جاودان آخرت در شما نفوذ کرده است و دنيازدگی قيامت را از يادتان برده است. همانا شما برادران دينی يکديگريد؛ چيزی جز درون پليد و نيّت زشت شما را از هم جدا نساخته است. نه يکديگر را ياری می دهيد، نه خيرخواه يکديگريد و نه چيزی به يکديگر می بخشيد و نه به يکديگر دوستی می کنيد. شما را چه شده است که با به دست آوردن متاعی اندک از دنيا شادمان می گرديد و از متاع بسيار آخرت که از دست می دهيد، اندوهناک نمی شويد. امّا با از دست دادن چيزی اندک از دنيا مضطرب شده که آثار پريشانی در چهره ها آشکار می گردد و بی تابی می کنيد، گويا اين دنيا محلّ زندگی جاودان شما و وسايل آن برای هميشه از آن شماست. چيزی شما را از عيب جويی برادر دينی باز نمی دارد، جز آنکه می ترسيد مانند آن عيب را در شما به رُخِتان کشند. در بی اعتنايی به آخرت و دوستی دنيا يکدل شده ايد و هر يک از شما دين را تنها بر سر زبان می آوريد و از اين کار خشنوديد همانند کارگری که کارش را به پايان رسانده و خشنودی مولای خود را فراهم کرده است. ┄═❁✦•••🌿🌹🌿•••✦❁═┄ ( درباره فرشته مرگ و کیفیت گرفتن ارواح ) آيا هنگامی که فرشته مرگ به خانه ای درآمد از آمدن او آگاه می شوی؟ آيا هنگامی که يکی را قبض روح می کند او را می بينی؟ بچّه را چگونه در شکم مادر می ميراند؟ آيا از راه يکی از اندام های مادر وارد می شود؟ يا روح به اجازه خداوند به سوی او می آيد؟ يا همراهِ کودک در شکمِ مادر به سر می برد؟ آن کس که آفريده ای چون خود را نتواند وصف کند چگونه می تواند خدای خويش را وصف نمايد؟ ┄═❁✦•••🌿🌹🌿•••✦❁═┄ 🆔@MEJRi403
# شهیدانه نام:بهنام محمدی متولد:۱۲ بهمن ۱۳۴۵ زادگاه:خرمشهر شهادت:۲۸ مهر ۱۳۵۹ محل دفن:  تکه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی: جسدی که بعد از 31 سال سالم بود مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم».آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون می‌چکید. شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🆔@MEJRi403
# نوستالژی آقای ولی زاده با ارسال تصویر وسايل به یادگار مانده از پدر بزرگشون نوشتند این وسایل بالای ۶۰ سال قدمت دارند 🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
✍🏻معمولا چون قدیم وقتی به سربازی می رفتند هیچ راه ارتباطی بجز نامه وجود نداشته اکثرا نامه می نوشتند و دلتنگی یا حال خود را باشعر وصف می کردند: در دروازه ی شیراز رسیدم صدای طبل وشیپور را شنیدم به خط کردند تراشیدن سر من لباس ارتشی کردن تن من لباس ارتشی بر من تمامه که خواب شب رفتن بر من حرامه 🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
✍🏻 اشعار قدیمی ✅ بومی مردمان منطقه: سر راهت نشینم تا بیایی کنم مهمانیت آنچه بخواهی ندارم میوه ای شیرین تر از جان از آن ترسم که جانم را نخواهی 🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
✅ داستان دخترکی که باباش شکار چی بود و زود آسمانی شد را قدیمی ها می دونن یکی از اشعار دخترک برا بابا: از این بالا هیاهویی می‌آیه (میایه) از این گلشن عجب بویی می آیه من وبابا نشینیم در کمینگاه دمادم بره و آهو می‌آیه 🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منطقه عمو زنجیر باف بله زنجیر منو بافتی بله پشت کوه انداختی بله بابا اومده چی چی آورده نخود وکشمش بخوره و بیا با صدای چی با صدای........... حسرت🖤 🆔@MEJRi403
# غذای محلی از جمله شرکت کنندگان در جشنواره ✅ بلغورو: بلغور گندم یکی از حبوبات مورد استفاده ی فراوان در قدیم بوده است این هنر کدبانوی خانه هست که در مواقع بحران بتونه با برنامه ریزی بحران را مدیریت وبر ای اون راه حل پیدا کنه😊 در قدیم که در برهه ای از زمان خشکسالی‌ها وفقر و نداری گریبانگیر مردم بوده ،با همون دارایی وآورده هاي آقای خونه سعی می شده بهترین بهره برداری را انجام داد یکی از این موارد نرم کردن نه زیاد گندم است که بلغور گفته میشه والبته که ارزش غذایی بالایی هم داشته ودارد برای سیر کردن شکم بچه هاشون بلغور می پختند البته بعدها بلغور را با حبوبات دیگری مثل لوبیا ونخود و..‌‌قاطی کرده به آن ادویه وپیاز داغ می زدند ومثل برنج دم می ذاشتند. البته بلغور الان هم در پخت حلیم یا در گویش محلی مردم منطقه آش حسین استفاده میشه ویکی از مواد پایه واصلی پخت آن است. الان هم به خانمها توصيه میشه بلغور گندم رو مانند حبوبات دیگر در منزل داشته باشند ودر غذاها برای تقویت کودکان استفاده کنند. 🆔@MEJRi403
# مسیر حرکت کاروان‌ها در قدیم: یکی از همراهان برامون اینطور توضیح دادند که: قدیم یکی از مسیرها ی بطرف مشهد قسمت ده جواد صباح وکپه ی گوراخور بوده و قبلا این مسیر آبادتر بوده ومسیر حرکت امام رضا جانمان از عراق به مشهد از این محل بوده است بعضی از پیرمردهای قدیمی تعریف کرده اند که داستان ضامن آهو یی که برای امام رضا اتفاق افتاده ونقل شده است در این مسیر بوده باز هم اگر دوستان اطلاعاتی مبنی بر تاييد یا رد این مطلب دارند برامون ارسال کنند ما هم در اسناد تاریخی سرچی می کنیم: ✅ اولین اطلاعات : از احمد وکیلیان، پژوهشگر فرهنگ مردم،:👇👇👇 وکیلیان با اشاره به داستان ضامن آهو عنوان کرد: بین سمنان و دامغان گردنه‌ای به نام گردنه آهوان وجود دارد که می‌گویند واقعه ضامن آهو آنجا رخ داده است. ممنونیم بابت اشتراک گذاری مطالب مفیدتون🙏 🆔@MEJRi403
روایت دیگری از ضامن آهو به نقل وتحقیق شیخ صدوق👇👇 ابوالفضل محمّد بن احمد بن اسماعیل سلیطى گفت: از حاکم رازى، دوست ابى جعفر عتبى شنیدم که می‌گفت مرا ابو جعفر به عنوان پیک پیش ابو منصور بن عبد الرزاق فرستاد،‏ روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا (ع) از او اجازه خواستم. او در پاسخ به من گفت آنچه درباره این مشهد (مرقد امام رضا) برای من اتفاق افتاده، برای شما نقل می‌کنم: در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، به غارت زائران می‌پرداختم، لباس‌ها، خرجی، نامه‌ها و حواله‌هایشان را به زور از آنان می‌ستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزپلنگی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوزپلنگ همچنان به دنبال آهو می‌دوید تا به‌ ناچار، آهو به کنار دیواری پناه برد و ایستاد. یوز هم در مقابل او ایستاد، ولی به او نزدیک نمی‌شد.هرچه کوشش کردم که یوزپلنگ به آهو نزدیک شود، به سمت آهو نمی رفت و از جای خود تکان نمی‌خورد، ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می‌شد، یوز هم او را دنبال می‌کرد. اما همین که به دیوار پناه می‌برد، یوزپلنگ باز می‌گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه ‌مانندی، در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط شدم، پرسیدم: آهویی که هم اکنون وارد رباط شد، کجا است؟ گفتند: آهویی ندیدیم. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود آمدم، و رد پای او را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان رفتار نکنم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می‌آورد، و مشکلی در زندگی پیدا می‌کردم، بدین مشهد پناه می‌آوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت می‌کردم و خداوند نیاز مرا بر طرف می‌کرد. من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پسر بچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم، مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد (سلام الله علی ساکنه) که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد. منبع: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص ۲۸۵، جهان، ۱۳۷۸ق. # در اسناد تاریخی روایت متعددی از این ماجرا بیان شده است. لازم است نکته ای را یاد آوری کنیم: اینکه مردمان ساده دل و با صفای قدیم حکایاتی مثل ده ملا یا همین ادعای اتفاق ضامن آهو در منطقه ی ما یا مواردی مثل بنه ی انار یا..... را باور داشته وبه آنها اعتقاد وتوسل داشتند ، از ایمان و باورهای مذهبی محکمشون بوده که اتفاقا وقتی توسل می زدند جواب هم می گرفتن چون نیت ویقینشون صاف وپاک بوده شعری بود داخل یکی کتاب‌ها که چوپانی بازبان وگو یش و کلمات خود خدا را تسبیح می گفت : و موسی اورا سرزنش کرد که چرا با این زبان ستایش الله می کنی ودر جواب ندا آمد که اتفاقا ستایش او مورد قبول در گاه خداوندگار واقع شده ✅ پس قصد توهین به گذشتگان و تمسخر کردن باورهاشون اصلا درست نیست اتفاقا باید به سادگی ویقین وایمانشون رَشک برد . 🆔@MEJRi403
دید موسی یک شبانی را به راه کو همی گفت ای خدا و ای اله   تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه  سرت   ای خدای من فدایت جان من جمله فرزندان و خان و مان من   تو کجایی تا سرت شانه کنم چارقت را دوزم و بخیه زنم ( چارق یعنی کفش)   جامه ات  شویم شپش هایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم   ور تو را بیماریی آید به پیش من تو را غمخوار باشم همچو خویش     دست ِ کت بوسم بمالم پای کت وقت خواب آید بروبم جای کت   گر ببینم خانه ات را من دوام روغن و شیرت بیارم صبح و شام   هم پنیر و نان های روغنین خمرها چغرات های نازنین   سازم و آرم به پیشت صبح و شام از من آوردن ز تو خوردن تمام    ای فدای تو همه بزهای من ای به یادت هی هی و هی های من   زین نمط بیهوده می گفت آن شبان گفت موسا با کی استت ای فلان ؟!   گفت با آن کی که ما را آفرید این زمین و چرخ از او آمد پدید     گفت موسی، های خیره سر شدی ! خود مسلمان ناشده کافر شدی   این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار پنبه ای اندر دهان خود فشار   گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد   چارق و پا تابه لایق مر تو راست آفتابی را چنین ها کی رواست ؟!   گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را   آتشی گر نامده است این دود چیست جان سیه گشته روان مردود چیست ؟!   گر همی دانی که یزدان داور است ژاز و گستاخی تو را چون باور است؟!   دوستی بی خرد خود دشمنی است حق تعالی زین چنین خدمت غنی است   با که می گویی تو این با عم  و خال ؟! جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟   شیر او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست   ور برای بنده است این گفتگوی آن که حق گفت او من است و من خود او   آن که گفت انی مرضت لم تعد من شدم رنجور و او تنها نشد   آن که بی یسمع و بی یصبر شده است در حق آن بنده این هم بیهده است   بی ادب گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند سیه دارد ورق   گر تو مردی را بخوانی فاطمه گرچه یک جنس اند مرد و زن همه   قصد خون تو کند تا ممکن است گر چه خوشخوی و حلیم و ساکن است   فاطمه مدح است در حق زنان مرد را گویی بود زخم سنان   دست و پا در حق ما آسایش است در حق پاکی  حق آلایش است   لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است   هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست هر چه مولود است او زین سوی جوست   زانکه از کون و فساد است و مهین حادث است و محدثی خواهد یقین   گفت : ای موسی دهانم دوختی ! وز پشیمانی تو جانم سوختی   جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت   🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   وحی آمد سوی موسی از خدا ـ بنده ی ما را زما کردی جدا ؟!   تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی     تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الشیاء عندی الطلاق   هر کسی را سیرتی بنهاده ایم هر کسی را اصطلاحی داده ایم   در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم   در حق او نور و در حق تو نار در حق او ورد و در حق تو خار   در حق او نیک و در  حق تو بد در حق او خوب و در حق تو رد   ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه   من نکردم خلق تا سودی کنم بلکه تا بر بندگان جودی کنم     هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح     من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و دُرفشان    ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را   ناضر قلبیم اگر خاشع بود گر چه گفت لفظ ناخاضع بود   زانکه دل جوهر بود  گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض   چند ازاین الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با سوز ساز   آتشی از عشق در خود برفروز سر به سر فکر و عبارت را بسوز   موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند   عاشقا ن را هر زمان سوزید نی است بر ده ویران خراج و عشر نیست   گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر شود پر خون شهید آن را مشو   خون شهیدان را از آب اولی تر است این خطا از صد صواب اولی تراست   در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پا چیله نیست     تو ز سرمستان قلاووزی مجو جامه چاکان را چه فرمایی رفو؟!   ملت عشق از همه دین ها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست   لعل را گر مهر نبود باک نیست عشق در دریای غم غمناک نیست   بعد از آن در سر موسی حق نهفت رازهایی کان نمی آید به گفت   بر دل موسی سخن ها ریختند دیدن و گفتن به هم آمیختند   چند بی خود گشت و چند آمد به خود چند پرّید از ازل سوی ابد   بعد از این گر شرح گویم ابلهی است زان که شرح این ورای آگهی است   ور بگویم عقل ها را برکند
ور نویسم بس قلم ها بشکند   ور بگویم شرح های معتبر تا قیامت باشد آن بس مختصر   لاجرم کوتاه کردم من زبان گر تو خواهی از درون خود بخوان   چون که موسی این عتاب از حق شنید در بیابان در پی چوپان دوید   بر نشان پای آن سرگشته راند گرد از پره ی بیابان برفشاند   گام پای مردم شوریده خود هم زگام دیگران پیدا بود   یک قدم چون رخ ز بالا تا شکیب یک قدم چون پیل رفته بر اریب   گاه چون موجی برافرازان علم گاه چون ماهی روانه بر شکم   گاه بر خاکی نوشته حال خود همچو رمالی که رملی برزند   گاه حیران ایستاده گه دوان گاه غلطان همچو گوی از صور جان   عاقبت دریافت او را و بدید گفت مژده ده که دستوری رسید   هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه می خواهد دل تنگت بگو   کفر تو دین است و دینت نور جان ایمنی وز تو جهانی در امان   ای معاف یفعل الله ما یشا بی محابا رو زبان را برگشا   گفت ای موسی از آن بگذشته ام صد هزاران ساله زان سو رفته ام   تازیانه برزدی اسبم بگشت گنبدی کرد و ز گردون برگشت   محرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت باد   حال من اکنون برون از گفتن است آن چه می گویم نه احوال من است   نقش می بینی که در آیینه ای است نقش توست آن نقش  آن آیینه نیست 🆔@MEJRi403