#خاطره ای از میون گری:
# سفرِ شَم مار 😂
یکی از هم ولایتیها تعریف می کردند:
دوتا خونواده بودیم شریک گله ،که گلمون سر یکی از چشمه های همین نزدیکیها بودن هر دوتای آقایون معدن کار بودن و هفته ای دو سه بار میومدن سری به گوسفندا میزدن و میوه و آذوقه ای برای ما زنها میاوردن و میرفتن قرار ما زنها این بودکه هر روزی نوبت یکی بود که ماستهایش را بریزیم توی تلم و بزنیم بعد از ظهر که میشد اِسپالها ( دوغ بعد از تُلم که جوشانده شده وآبش رفته وسفت شده ) را میبردیم سر تَلی که کنار منزلمان بود و یکی چونه میگرفت میداد به اون یکی و اونطرف میانداخت توی خلالی و روی چادر شب مخصوصی که پهن میکردیم کشکها را باز میکرد منظور همون درست کردن کشک.
یک روز طبق برنامه همیشگی که برای کشک باز کردن رفته بودیم سر همون تلی که کنار چشمه و منزلمان بود و مشغول کشک باز کردن بودیم زن شریکمون که فاطمه نام داشت اسپالها را چونه میگرفت و من داخل خلال میانداختم و کشک وا میکردم وسطهای کار بود که ناگهان فاطمه بلند شد و شروع کرد ورجیکیدن و جیغ کشیدن من یک لحظه ترسیدم چی شد چه اتفاقی افتاد که در همین حین دیدم یک شم مار بزرگ از داخل لباسش روی زمین افتاد( پاچه ی شلوار)
و شروع کرد فرار کردن فاطمه خانم هم از ترس میلرزید و بعد از اینکه مار هم رفته بود دور و برش را نگاه میکرد و جیغ میکشید یکی دو روز هم مریض شد . تا مدتها این خاطره نقل محافل بود و ازش یاد میکردن.
شادی ارواح اون دوتا آقا و فاطمه خانم صلوات
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
# باز هم خاطره از گله داری :
✅ مربوط به سال ۶۱
ظهور اَجِنه:
دوتا شریک گله بودیم که گوسفندامون شریک بودن و در بیابونهای همین منطقه گله داری میکردیم چند سالی میشد که با هم بودیم و تابستونها گلمون سر همین چاه ها بودن و خبری از چیزی نبود طبق معمول آقایون نبودن و ما دوتا زنها و یک پسر بچه چهار پنج ساله شبها تنها بودیم و چوپون هم گله را به چرا میبرد و صبح برای آب دادن و دوشیدن سر چاه میآورد.یکی از شبها که خوابیدیم از بالای سرمون که کوه بلندی بود صدای سنگ تال( در گویش محلی غلتاندن سنگ از بالا به پایین کوه را گویند)
وحشتناکی بلند شد و تا نیم ساعت پشت سر هم سنگ تال میکردن گفتیم شاید کسی برای ترساندن ما این کارها را میکند اون شب تا صبح خواب نرفتیم وقتی آقایون برای سرکشی اومدن داستان شب گذشته را تعریف کردیم نظر آقایون هم همین بود که کسی میخواسته بترسونتتون وقتی هم چوپون گله آمد از اون هم سوال کردن گفت من بی اطلاعم.یه دو شبی گذشت وسطهای شب دوباره صدائی بلند شد وقتی با ترس بیدار شدیم گوش دادیم صدای عربونه و نی زدن و خوانندگی میآمد و صدا نزدیکمون بود وقتی دو روز بعد آقایون اومدن براشون قضیه را تعریف کردیم گفتن شب خودمون میمونیم تا ببینیم قضیه چی هست. برای اطمینان یک شب چوپون را نگه داشتند سر منزل ولی باز هم صدا ها می آمد وشک از چوپون برداشته شد،
از اون به بعد دیگه کار هر شبشون بود یا سنگ تال میکردن یا خوانندگی و عربونه زدن با دله.یک شب که صداشون بلند شد دو سه نفری به طرف صدا رفتیم و شروع کردیم به قسم دادنشون که با ما کاری نداشته باشید میترسیم چرا مردم آزاری میکنید که یک صدای نا آشنائی به گوش رسید گفت ما کاری به آدمها نداریم ما اجنه هستیم و عروسی داریم.خبر همه جا پخش شد حتی خبر به یزد رسیده بود و عده ای از فامیل برای اطلاع از چند و چون خبر به بیابون اومدن و شب را موندن شب اول خبری نشد شب بعد نیمه شب صدا بلند شد دوباره خوانندگی و نی زدن و دله زدن شروع شد فامیلها با خودشون ضبط صوت و دوربین آورده بودن چون شب بود عکسی گرفته نشد ولی صداها ضبط شد .
صدا ها عجیب غریب بود وبه صدای طبیعی انسان شبیه نبود
اونها رفتن ما موندیم و اجنه.دیگه کار هر شبشون شده بود یا خوانندگی یا سنگ زدن. و ماهم به این موضوع عادت کرده بودیم
بعد از چند ماهی که این روند ادامه داشت یک شبی یکی از آقایون شریک گله گفت من باید امشب سر از کار اینها در بیارم وقتی دله زدن خوانندگی شروع شد اقا که آماده بود یواشکی به صدا نزدیک شد و ناگهان به طرفشون حمله ور شد و ما در تاریکی میدیدیم که یکی از جلو فرار میکند و این آقا هم از دنبالش بعد از دقایقی که خبری ازشون نبود ناگهان سرو کله اقا پیدا شد در حالی که پشت یقه یکی را گرفته بود و کشون کشون با خودش میآورد وقتی خوب نزدیک شدن و توي روشنی چراغ بادی یا همون فانوس قرار گرفتن با تعجب دیدیم که جناب چوپون گله هست که شبها گله را برای چرامی برد شبی دست و پایش را بستند و همه خوابیدیم صبح که روشن شد جناب چوپون بعد از کتکی که خورد همدستاش که اونها هم از گله دارها و چوپونهای همون منطقه اطراف بودن را لو داد و برای همیشه اخراج شد.جناب چوپون در حال حاضر یکی از تجار و سرمایه دارهای منطقه خودشون هست.همدستانش که از همولایتیهای خودمون بودن هم هنوز در قید حیات هستند. اونها گفتند که این صداها را با سر تو دله کردن و قوطی هاي مختلف ایجاد مي کردند. خداییش خیلی با استعداد وخلاق بودن😂😂😂
این قضیه برای حفظ آبروی شرکای چوپون و خود چوپون جائی باز گو نشد غیر از عده ای که همون اوایل که هنوز معلوم نبود که قضیه چی هست برای سر در آوردن از اصل قضیه و درست بودن خبر به سر گله آمدن کسی دیگر بازگو نکرد و به فراموشی سپرده شد.
✅ طلب آمرزش برای رفتگان و سلامتی برای زنده های این اتفاق
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# کلیپ یاد بود از هم ولایتیهای آسمانی
از عکسهای ارسالی به کانال تا تاريخ ۱۷ شهریور ماه
خدا رحمتشونکنه
حمد وصلواتی نثار روحشون 🤲🌷
🆔@MEJRi403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون پر از احساس
🆔@MEJRi403
# هم ولایتیهای گرامی
اگر موضوعی در مورد منطقه به ذهنتون می رسه که به اون پرداخته نشده لطفا برامون ارسال کنید تا با پرس وجو وتحقیق به اون بپردازیم
ممنون میشیم 🙏
تا کنون ابزار قدیمی، آداب ورسوم عروسی و عید وعزاداری ها گفته شده ومراسم عزاداری محرم،
همچنین نام بیابانها وجشمه ها وپوشش گیاهی وجانوری وآثار باستانی واماکن واعتقادات مذهبي تا حدودی بررسی شده
در مورد گله داری وکوره پزی
مطالبی ارائه داده شد
در مورد اولین هاي منطقه
اشعار وضرب المثل وگویش محلی وبومی منطقه وغذاهای سنتی وشخصیتهای تاثیر گذار و سبک خانه هاي قديم در
قالب خاطره گویی بعضا
قسمتی از محتوای کانال را به خودش اختصاص داد
باز هم اگر موضوعی به ذهنتون می رسه
با ما به اشتراک بذازید ممنون میشیم🙏🌷
🆔@MEJRi403