هدایت شده از مِجری🧿🧿
#خاطرات گذشته
✍اقای علی حیدری
باعرض ادب خدمت مِجری ایهای عزیز🌹
ایشون حاج علی اکبر صادقی(معروف به اکبر حسن غلملی)خدا رحمت کنه همه رفتگان شمارو پیرمرد خوش رو دلسوز درکل غصه خوار همه! البته میخوام خاطرات خری که داشتن و به تاکسی محل معروف بود رو بگم😁 ایشون خرویی داشتن که خیلی آروم بود به تاکسی معروف بودفکر نکنم بچهای توروستا باشه که تجربه یه بار سوار شدنشو نداشته باشه! خیلی خرو فهمیده حرفگوش کنی بود به قول امروزیا اتومات بود برنامه بهش میدادن خودش میرفت برمیگشت😀 پدر بزرگ ما صبح زود که از خواب بیدار میشدن سوار بر مرکب به سمت نامعلومی روانه میشدن در مسیر اگه روزمین چیزی میدیدن ازجمله مداد رنگی.سکه از خر پیاده برمیداشتن بگازون سمت خونه ما چون از بچهاشون فقط مادر من با خالم گرگین آباد بودن خالم که بچه ای نداشتن ولی ما الاماشالا 😁(بگین ماشالا) ادامه مسیرو میرفتن اگه کسی بنایی میکرد وایمیسیدن خدا قوتا میگفتن کمکی نمیخد چون همه ایشونا به تارف بابادی میشناختن میگفتن چرا ایشون که زرنگتراز همه بودن درجوابشون میگفتن خب پس من برم جلوتر خرو راببندم به تیر برق بیام دیگه اگه شما کبلکبر را دیدن اون اوسا نگون بختم دید😁 دیگه تشنه هم که میشدن باعصاشو در خونه را از میزدن که یه اوخارهویی آب بدین من(یه لیوان آب) بعد ادامه راه بالاخره خاطرات خوشی از ایشون برا ما و اهالی روستا به جا مانده تا سرانجام در یه غروبی از سال....... هنگامیکه خانمشون(بی بی من فوت کردن ایشون زن دوم داشتن) سراسیمه به سمت خونه ما اومد که بابااکبر دیر کردن حتی خرو هم نیومده این استرس مارو زیادتر کرد که حتما اتفاقی افتاده که با همت مردم روستا بعداز ساعتها دنبال گشتن بالاخره تو یه کیز پسته(جوبی که درختای پسته کاشته شده)درحالی که مشغول علف چیدن بودن به رحمت خدا رفتن روحشون شاد😔 اینو اضاف کنم که بعداز فوتشون از روستاهای مجاور خواهان خرو بودن وقتی میبردنش فرار میکرد راست میومد در خونه پدر بزرگ که بالاخره بردیم تو بیابون های اطراف ولش کردیم این بود خاطرات ما با پدربزرگ و خروشون خوش باشید🤚🤚
مِجری: ممنونیم از اقای علی حیدری نوه بزرگوار مرحوم بابت خاطره زیبایی که برای ما ارسال کردند
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🧿🧿
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ نوستالژی
#یه کلیپ عالی وزیبا
#خاطره بازی
کلیپ فوق حدودا سال ۷۵
مکان:کوچه ی مسجد روستای کریم آباد مقابل منزل مرحوم حاج غلامحسین پوررضایی
عبور مرحوم کربلایی حسن دهقان با چهارپا وسوار شدن حاج احمد پوررضایی الان حدودا ۵۵ ساله هستند.زنده باشن الهی.
وبرادر زادشون که پشت سرشون نشستن .
وپسری که از دنبال وپیاده است حمید پوررضایی .
ممنونیم از آقای پوررضایی بابت ارسال این ویدوی قشنگ
🆔@MEJRi403
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# هرگز نمیشد باورم
این برف پیری برسرم
آوازی با صدایی دلنشین
هراه با گله داری
🆔@MEJRi403
# در رابطه با تولیدات لبنی منطقه:
از قدیم به تهیه ماست وجمع آوری اون وزدن ماست وکره گرفتن از اون که به مَسکه معروف بود وهست ودرست کردن کشک وتلف می گفتند:
میون گَری
حالا اصل وریشه این واژه چی بوده واز کجا اومده را اگر کسی اطلاع داره برامون ارسال کنه ممنون میشیم🙏
# شنیده ها:
برامون تعریف کردند که صبح زود یعنی هنوز هوا روشن نشده باید بیدار می شدیم ومی گفتیم اِساره او زده
ماست ها را داخل تلم می ریختیم ونو بتی با پره ماست را می زدیم باید دقت می کردیم پره به یک طرف بگرده وگرم وخنک بودن ماست هم مهم بود ،بعدشم که مسکه اون را جمع می کردیم باید دوغ ها را داخل کزغن هاي بزرگ روی گوار می ریختیم و اونها را هم می زدیم تا غلیظ می شد بعد اونها را بعد از سرد شدن داخل کیسه ها(کیسه یِ اِسپالی) می ریختیم تا آبش بره آب جمع شده را میذاشتیم بجوشه به غلظت خاصی که می رسید آنها را داخل تغار ریخته با شفو که از بنه ی پدن درست شده بود می زدیم تا حجمش چند برابر می شد و بعد اونها را بصورت لُکها تلف در می آوردیم ومیذاشتیم خشک بشه بعضی ها با سلیقه نخ از اون رد می کردند وآویز می کردند
دوغ آب رفته را هم از کیسه خارج به اون نمک وزيره می زدیم وبا خلالی که پارچه ای بود چهار گوش و روزنه ای در وسط اون که با فشار کشک از اون خارج وشکل
خلالی می گرفت که خاص منطقه است در مناطق عشایری کشک را با نخ شکل میدن وبیشتر مربع یا گلوله شکل است.
این کار هر روز خانمهایی بود که به اصطلاح برای میون گری به بیابان رفته بودند تازه غروب بعد از این همه کار دوباره موقع برگشت گله از چرا بود وباید می نشستی و۳۰۰ یا ۴۰۰ یا بیشتر ، گوسفند را می دوختی و شیر را صاف می کردی ومی جوشانده وماست می بستی
با این همه مشغله شب که میشد جلوی یُورت را آب وجارو می زدیم وآتش وچایی و ساز و آواز با دله یا هرچی بود می زدیم ومی خوندیم وبازی و شادی وبه اصطلاح سردلهامون خش بود
و چیزی که این روزها گمشده خیلیهاست
تشریفات وتجملات
تا هنوز یه چیز تازه مد شده را نگرفتی دوباره یه چیز تازه اومده
بازار مصرف و تولید
وتولید برای مصرف زیاد
به نفع جوامع سرمایه داری
به ضرر کشورهای جهان سومی!!!!!
#جلگه
-بهاباد
_یزد
🆔@MEJRi403
#داستان قدیمی
✍داستان امروزمون خاطره ای دیگه از مرحومه سکینه کارگر (سکینه مَمد خان)
شنیده شده که سکینه ممد خان که خونشون یزد بود داخل حیاط خونه قفسی برای مرغهایشان درست کرده بودند و تعدادی مرغ وجوجه در انجا نگهداری میکردند.
همسایه ها که از بوی مرغها شاکی بودند به مرکز بهداشت رفته و از سکینه خانم شاکی شدند روز بعد مامور بهداشت درب منزل ایشان امده و به ایشان گفته که همسایه ها از وجود مرغها شاکی هستند لطفا انهارا از اینجا ببرید
سکینه خانم که فردی حاضر جواب و رک بودند رو به مامور بهداشت کرده و گفتند شما سر برج که میشه یه مبلغی پول به من بدین که من باهاش زندگیمو بگذرونم منم عین این خانمهای شهری میرم سرکوچه میشینم اُندُس (آدامس) میجواَم 😁
مامور بهداشت تا اینو شنیده دیگه معطل نشده فورا از اونجا رفته.
پ. ن: سکینه مَمد خان بسیار زن زحمتکش و با خدایی بودند شادی روحشون صلواتی ختم کنیم 🖤🥀
#اُندس
#جلگه
#بهاباد
🆔@MEJRi403
# ارسالی خانم پورجنایی 🙏🙏
یادش بخیر )))
بگو دوچرخه ==》سیبیل بابات میچرخه
بگو متکا ==》بخور از این کتکا
بگو چاقو ==》برو بچه دماغو
بگو اشرف ==》دلم برات غش رف
بگو مرسی ==》من آدمم تو خرسی
بگو گلابی ==》رییس مسترابی
بگو دمپایی ==》برو بغل زن دایی
بگو مسخره ==》اسم بابات اصغره
بگو راس میگی ==》کاسه تو بیار ماست بگیر
"بچگی دهه شصتیا تو این حاضر جوابیا گذشت"
🆔@MEJRi403
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# شب پاییزیتون بخیر وشادی
# بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
# همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
🆔@MEJRi403