✍🏻 خاطره گویی:
ارسالی همراهان گرامی
خاطره ایی از مرحوم مغفور محمدعلی حسینی دخت(معروف به مدلی نوروز) که از بستگان ایشان شنیدم اینکه ایشان در زمان نوجوانی (حدود90سال پیش) برای کار به یکی از شهرهای استان خراسان میروند ودر آنجا به بیماری فلج دچار میشوند وپاهایشان فلج میشود، صاحب کار ایشان ابتدا ایشان را برای معالجه پیش دکترهای مختلف میبرد و وقتی که دکتر ها همه از معالجه ناامید شدند میگفتند که علاجی ندارد میبیند توانایی نگهداری ایشان راندارد ایشان راکنار حرم آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام میآورد درآنجا میگذاردو میرود.وایشان مدتی راکنار حرم آقا در مشقت وسختی وبا کمکهای زوار وکسبه میگذرانند وقتی که سختی ایشون به اوج میرسه ودلشون میشکنه از طرف آقا عنایتی بهشون میشه میگفتن یه شب که کنار حرم بودندداخل صحن سقاخانه میبینندکه همه جا روشن شدو یه سید جلیل القدری نزد ایشون میادوبه ایشان اشاره میکنند که بر خیز ایشان میگوید نمی توانم فرداصبح میرم. (فکر میکردهاند که از متولیان حرم هستند میخواهند دربها راببندندوبه ایشان میگویندکه برخیز وبرو ) درهمان حال به خواب میرود وصبح وقتی که بلند میشوند میبینند هیچ اثری از فلج درپاهای ایشان نیست وآقا امام رضا علیه السلام ایشان را شفا داده اند.
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🏴🏴🏴
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ دلنشین وجذاب
از استقبال مادر فرزندی😂
✍🏻 در فصل بهار بعداز از زایمان گوسفندان کره ها بعداز چندروز از مادرهاشون جدا
می شن ودر محلهایی بنام کوز یا گُلُ یه
(به خدا رسیدم تا این واژه را نوشتم😂)
نگه داری میشن عصر که مادرها از چرا
بر می گردند کره ها را رها می کنند واین صحنه ی جالب خلق میشه کره ها بع بع کنان می قطارن به طرف مادراشون وهر کره دنبال مادرش می گرده تا شیر بخوره😊
🌷🌷🌷بنام واژه ی مقدس مادر
حتی در مورد این زبان بسته ها
کوز: جاییی هست که مخصوص کره هابوده
گل یه : جایی برای کره های کوچکتر که تازه بدنیا میان یا۵،۶روزی بیشترندارن چون هم کوچکن باید بیشتر شیربخورن وهم تودست وپای اون بزرگ اذیت نشن
می قطارن یعنی می دوند
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
هدایت شده از مِجری🏴🏴🏴
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# نوستالژی
قدیم بجای شعر
چشم چشم دو ابرو
روایت داخل کلیپ را برای بچه ها می خوندند😁
آدم نمی شد شکل گربه بود
مُجریش بچه دهه نودیه
نتونسته بهتر از این دهه ۵۰ را بازی کنه😂
رفتم پیش سوداگر
یکی سینی خریدم
دوتا کاسه خریدم دوتا نقل انداختم توش
یکی قاشق خریدم
دوتا چنگال خریدم
یکی بشقاب خریدم
رفتم رفتم رفتم از تو کوچه رفتم رفتم افتادم تو چاه در اومدم رفتم افتادم تو چاه در اومدم
رفتم رفتم افتادم توچاه در اومدم رفتم افتادم تو چاه در اومدم رفتم رفتم گفتم آقا قیمتش چند شد گفت هشتادو هشت تمن
سوده گر یا سوداگر به معنی دست فروش
تو عالم بچگی کیف می کردیم
شاید الان بی مزه باشه
خدا رحمت کنه مادرم حاجیه خانم سکینه غنی زاده را
روحشون شاد🖤
#جلگه
#بهاباد
#یزد
🆔@MEJRi403
📣📣
زنگ مطالعه 😊😊
صفحات وادامه ی داستان اول( زنان بیوه و بچه های گرسنه)
از کتاب شازده حمام
نوشته ی خاطرات محمد حسین پاپلی یزدی👇👇👇