eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
125 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
✨💫✨✨✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_سی_سه موقع تظاهرات ،وقتی مامورها می زنند به دل مردم و هر کسی یک طرفی
✨💫✨✨💫✨ تا اخرین نفرها خودشان را برسانند ،مامورها ردشان را زدند و خانه را پیدا کردند.کمی مشت و لگد کوبیدند به در و بعدش ساکت شدند.می دانستم به همین راحتی دست بردار نیستند.با چشم های خودشان دیده بودند یک عده خرابکار رفته اند داخل این خانه.نگو نقشه داشتند از زیر در ،یکی دو تا گاز اشک آور انداختند داخل خانه و تا به خودم بیایم ،دود همه جا را برداشت.خودمان که هیچ،بچه ها داشتند خفه می شدند محمد،سیاه شد .نفسش بند امده بود.مریم هم که کوچک تر بود حال خوشی نداشت.جوان ها ترسیدند.گفتند خانم بچه هایت الان می میرند .گفتم :چیزی نیست. ما که نه قبل از آن و نه حتی بعدش ،جایی آموزشی ندیده بودیم.هر چیزی یاد گرفتیم ،لابه لای جمعیت و بین مردم دیده بودیم.فرش اتاق را سریع زدم کنار .یک کارتن دفتر و کتاب بچه ها را ریختم وسط و آتش زدم .صورت فاطمه،محمدو مریم را هم گرفتم نزدیک آتش.می دانستم آب به صورتشان بخورد دیگر چشم هایشان باز نمی شود .باید با آتش ،اثر گاز را خنثی می کردم.مامورها هم نمی دانم تعدادشان کم بود یا چیز دیگر ،پاپی نشدند و رفتند.جوان ها را فرستادم پشت بام،ماند پیرمرد که مدام بی قراری می کرد و به رژیم بد و بیراه می گفت.گفتم :بابا جان از خونه نیا بیرون .پای فرار هم که نداری ،برات خطرناکه.اینا هم جوون و پیر و زن و مرد براشون فرقی نمی کنه،یه بلایی سرت میارن.بهش برخورد.سراغ عصایش را گرفت و گفت:جرئت دارن،نزدیکم بشن تا نشونشون بدم با کی طرفن.خیابان که آرام شد،کمکش کردم و بردمش بیرون ،حوالی همان جایی که دیده بودمش،نگذاشت همراهش بروم و برسانمش فقط یک تکه چوب پیدا کردم و جای عصا دادم دستش،سفارش هم کردم مواظب خودش باشد.چپ چپ نگاهم کرد و گفت:آخرالزمون شده،از دست شما زن ها. حاجی که شب برگشت خانه،فهمید خبرهایی بوده ،مدام سفارش می کرد احتیاط کن.از اینکه می رفتم بین مردم،ناراضی نبود ولی دل نگران چرا.من هم هر بار خیالش را راحت می کردم که خیلی از خانه دور نمی شوم.به رویم نمی آورد،ولی می دانست از پس خودم بر می آیم. همیشه آرزو داشتم کاش می توانستم امام حسین را یاری کنم.وقتی می نشستم توی روضه،گریه می کردم و می گفتم:آقا جان چرا ما تو اون دوره نبودیم تا جوونمون رو فدات کنیم؟گاهی این فکر ها توی خانه هم رهایم نمی کرد یک روز انگار کسی سقلمه بزند به پهلویم ،از خودم پرسیدم اشرف سادات این همه حسین حسین می کنی .تو که هنوز امتحانی پس ندادی؟از کجا معلوم تا کجا و کی پای دین خدا وایستی؟خیلی ها با امام حسین بودند ،نماز هم می خواندند،ولی وقتی از جانشان ترسیدند ،امام را تنها گذاشتند.چطور این قدر به خودت مطمئنی که مدام وسط روضه مشت می کوبی به سینه و می گویی حسین جان من و بچه هایم فدای شما با خودم زمزمه کردم اشرف سادات حالا نوبه ی توست. ....❣️ 💫 💠 مرکز فرهنگی خانواده آ_شرقی 💞@MF_khanevadeh