eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
125 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_اول ✅ نوای کاروان دوست من، سلام! من و تو میخواهیم ریشه های قیام امام حسین'علیه
یزید با عجله به سوی شهر شام می آید. سه روز از مرگ معاویه گذشته است. او باید هرچه سریعتر خود را به مرکز خلافت برساند. نگاه کن! گروهی از بزرگان شهر شام، به خارج شهر رفته اند تا از خلیفه جدید استقبال کنند. اکنون یزید، جانشین پدر و خلیفه مسلمانان است. یزید وارد شهر می شود. کنار قبر پدر خود می رود و نماز می خواند. یکی از اطرافیان یزید جلو می آید و می گوید:《ای یزید، خدا به تو در این مصیبت بزرگ صبر بدهد و به پدرت مقامی بزرگ ببخشد و تو را در راه خلافت یاری کند.‌ اگر چه این مصیبت، بسیار سخت است، امّا اکنون تو به آرزوی بزرگ خود رسیده ای!》 یزید به قصر می رود. ماموران خبر آورده اند که عدّه ای در سطح شهر، زمزمه مخالفت با خلیفه را دارند و مردم را به نافرمانی از حکومت او تشویق می کنند. یزید به فکر فرو می رود! به راستی، او برای مقابله با آنها چه می کند؟ آیا باید دست به شمشیر برد؟ از طرف دیگر، اوضاع ناآرام عراق باعث نگرانی یزید شده است‌. او می داند وقتی خبر مرگ معاویه به عراق برسد، موج فتنه همه جا را فرا خواهد گرفت. اکنون سه روز است که یزید در قصر است. او در این مدّت ، در فکر آن بوده است که چگونه مردم را فریب دهد. به همین دلیل دستور می دهد تا همه مردم، در مسجد بزرگ شهر جمع شوند. پس از ساعتی، مسجد پر از جمعیت می شود. همه مردم برای شنیدن اولین سخنرانی یزید آمده اند. یزید در حالی که خود را بسیار غمناک نشان می دهد، بر بالای منبر می رود و چنین می گوید:《ای مردم! من می خواهم دین خدا را یاری کنم و می دانم شما، مردم خوب و شریفی هستید. من خواب دیدم که میان من و مردم عراق، رودی از خون جریان دارد. آگاه باشید به زودی بین من و مردم عراق جنگ بزرگی آغاز خواهد شد.》 عدّه ای فریاد می زنند:《ای یزید! ما همه، سرباز تو هستیم، ما با همان شمشیر هایی که در صفّین به جنگ مردم عراق رفتیم، در خدمت تو هستیم.》 ..... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_دوم یزید با عجله به سوی شهر شام می آید. سه روز از مرگ معاویه گذشته است. او باید
یزید با شنیدن این سخنان با دست، به ماموران خود اشاره می کند. کیسه های طلا را نگاه کن! آری، آنها، همان "بیت المال" است که برای وفاداری مردم شام، بین آنها تقسیم می شود. صدای یزید در فضای مسجد می پیچد:《به هر کسی که در مسجد است، از این طلاها بدهید.》 تا چند لحظه قبل، فقط چند نفر، برای شمشیر زدن در رکاب یزید آمادگی خود را اعلام کردند امّا حالا فریادِ "ما سرباز تو هستیم" همه مردم به گوش می رسد. مردم در حالی که سکّه های سرخ طلا را در دست دارند، وفاداری خود را به یزید اعلام میکنند. آری! کیست که به طلای سرخ وفادار نباشد؟ یزید ادامه می دهد:《آگاه باشید که من به شما پول و ثروت زیادی خواهم داد.》 مردم با شنیدن وعده های یزید، خوشحال می شوند و صدای "الله اکبر" در تمام مسجد می پیچد. یزید با این کار، نظر همه مردم را به خود جلب کرد و اکنون همه آنها، حکومت او را دوست دارند. مگر مردم شام جز پول و آرامش چیز دیگری می خواستند؟ یزید، مردم شام را به خوبی می شناخت؛ باید جیبشان پر شود تا بتوان به راحتی بر آنها حکومت کرد. با پول می توان کارهای بزرگی انجام داد. حتّی می توان مردم را دوست دار یک حکومت کرد. یزید مطمئن می شود که مردم شام، او را یاری خواهند کرد. بدین ترتیب، فکرش از مردم این شهر آسوده شده و فرصتی پیدا می کند که به فکر مخالفان خود باشد. به راستی آیا می شود آنها را هم با پول خرید؟ او خوب می داند که مردم عادی را می تواند با پول بخرد، امّا هرگز نمیتواند امام حسین'علیه السلام' را تسلیم خود کند. معاویه هم خیلی تلاش کرد تا شاید بتواند امام حسین'علیه السلام' را با ولیعهدی یزید موافق نماید، امّا نتوانست. تا زمانی که معاویه زنده بود، امام حسین'علیه السلام' ولیعهدیِ یزید را قبول نکرد و این برای یزید، بزرگترین خطر است. یزید خوب می داند که امام حسین'علیه السلام' اهل سازش با او نیست. اگر امام حسین 'علیه السلام' در زمان معاویه، دست به اقدامی نزد به این دلیل بود که به پیمان نامه صلح برادرش امام حسن'علیه السلام' ، پایبند بود. در همان پیمان نامه آمده بود که معاویه، نباید کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود معرّفی کند، اما معاویه چند ماه قبل از مرگ خود، با معرفی جانشین، این پیمان نامه را نقض کرد. یزید می داند که امام حسین'علیه السلام' هرگز خلافت او را قبول نخواهد کرد، پس برای حل این مشکل، دستور می دهد تا این نامه برای امیر مدینه (ولید بن عُتبه) نوشته شود:《از یزید به امیر مدینه: آگاه باش که پدرم معاویه، از دنیا رفت. او رهبری مسلمانان را به من سپرده است. وقتی نامه به دست تو رسید حسین را نزد خود حاضر کن و از اون برای خلافت من بیعت بگیر و اگر از بیعت خودداری کرد او را به قتل برسان و سرش را برای من بفرست.》 یزید دستور می دهد قبل از اینکه خبر مرگ معاویه به مدینه برسد، نامه او به دست حاکم مدینه رسیده باشد. او این چنین برنامه ریزی کرده است تا امام حسین'علیه السلام' را غافلگیر کند. او می داند که اگر خبر فوت معاویه به مدینه برسد، دیگر نخواهد توانست به این آسانی به امام حسین 'علیه السلام' دسترسی پیدا کند. آیا این نامه به موقع به مدینه خواهد رسید؟ .... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_سوم یزید با شنیدن این سخنان با دست، به ماموران خود اشاره می کند. کیسه های طلا
پاسی از شب گذشته است. نامه رسانی وارد مدینه می شود و بدون درنگ به سوی قصر حکومتی می رود تا با امیر مدینه (ولید بن عتبه) دیدار کند. نامه رسان به نگهبانان قصر می گوید: _ من همین الان، باید امیر مدینه را ببینم. _ امیر مدینه استراحت می کند، باید تا صبح صبر کنی‌. _ من دستور دارم این نامه را هر چه سریع‌تر به او برسانم. به او خبر دهید پیکی از شام آمده است و کار مهمی دارد. امیر مدینه با خبر می شود، نامه را می گیرد و آن را می خواند. او می فهمد که معاویه از دنیا رفته و یزید روی کار آمده است. امیر مدینه گریه می کند، امّا آیا او برای مرگ معاویه گریه می کند؟ امیر مدینه به خوبی می داند که امام حسین'علیه السلام' با یزید بیعت نمی کند. گریه او برای انجام کارِ دشواری است که یزید از او خواسته است. آیا او این ماموریت را خواهد پذیرفت؟ امیر مدینه خود را ملامت می کند و با خود می گوید:《ببین که ریاست دنیا با من چه می کند. آخر مرا با کشتن حسین چه کار !》 او سخت مضطرب و نگران است و می داند که نامه رسان منتظر است تا نتیجه کار را برای یزید ببرد. اگر از دستور یزید سرپیچی کند، باید منتظر روزهای سختی باشد.《خدایا، چه کنم؟ گاش هرگز به فکر حکومت کردن نمی افتادم! آیا این ریاست ارزش آن را دارد که من مامور قتل حسین شوم. هنوز مردم مدینه فراموش نکرده اند که پیامبر چه قدر به حسین علاقه داشت. آنها به یاد دارند که پیامبر، حسینش را غرق بوسه می کرد و می فرمود:《هرکس که حسینِ مرا دوست داشته باشد خدا نیز، او را دوست می دارد.》هرکس امام حسین'علیه السلام' را می بیند به یاد می آورد که پیامبر او را گلِ زندگی خود می دانست. چرا یزید میخواهد گلِ پیامبر را پر پر کند؟ ..... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_چهارم پاسی از شب گذشته است. نامه رسانی وارد مدینه می شود و بدون درنگ به سوی قص
امیر مدینه هرچه فکر می کند به نتیجه ای نمی رسد. سرانجام تصمیم می گیرد که با مَروان مشورت کند. مَروان کسی است که از زمان حکومت عثمان، خلیفه سوم، در دستگاه حکومتی حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب کرده بود. مروان در خانه خود نشسته است که سربازان حکومتی به او خبر می دهند که باید هر چه سریع‌تر به قصر برود. مَروان حرکت می کند و خود را به امیر مدینه می رساند. امیر مدینه می گوید:《ای مَروان! این نامه از شام برای من فرستاده شده است، آن را بخوان.》 مروان نامه را می گیرد و با دقّت آن را می خواند و می گوید: _ خدا معاویه را رحمت کند، او بهترین خلیفه برای این مردم بود. _ من تو را به اینجا نیاورده ام که برای معاویه فاتحه بخوانی، بگو بدانم اکنون باید چه کنم؟ من باید چه خاکی بر سرم بریزم؟! _ ای امیر! خبر مرگ معاویه را مخفی کن و همین حالا دستور بده تا حسین را به اینجا بیاورند تا از او، برای یزید بیعت بگیری و اگر او از بیعت خودداری کرد، سر او را از بدن جدا کن. تو باید همین امشب این کار را انجام بدهی، چون اگر خبر مرگ معاویه در شهر پخش شود، مردم دور حسین جمع خواهند شد و دست تو دیگر به او نخواهد رسید. سخن مروان تمام می شود و امیر مدینه سر خود را پایین می اندازد و به فکر فرو می رود که چه کند؟ او به این می اندیشد که آیا میتوان حسین 'علیه السلام' را برای بیعت با یزید راضی کرد یا نه؟ مروان به او می گوید:《حسین، بیعت با یزید را قبول نمیکند. بخدا قسم، اگر من جای تو بودم هر چه زود تر او را می کشتم.》 مروان زود میفهمد که امیر مدینه، مرد این میدان نیست، به همین دلیل به او می گوید:《 از سخن من ناراحت نشو. مگر بنی هاشم، عثمان (خلیفه سوم) را مظلومانه نکشتند، حالا ما میخواهیم با کشتن حسین، انتقامِ خون عثمان را بگیریم.》 .... 💞@MF_khanevadeh