فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســـ🌸ــلام
🍃سلامی به قشنگی بهشت
🌸به بیانتهایی هستی
🍃به زیبایی بـهار
🌸به گرمی تابستان
🍃بهجلوه برگهای پاییزی
🌸وسفیدی وپاکی برفها
🍃سلامی به محکمی پیوندقلبها
🌸که یادآورخوبیهاست
🌸صبح چهارشنبه تون زيبـا💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچوقت حضورت را به کسی یاد آوری نکن
اگه سراغی ازت نگرفت
بدون تو زندگیش جایی نداری✌️🚶♀
.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بِسمِرَبِالشُهدا♥️••
زندگینامه شهید سرافراز
🍃 بهنام محمدی 🍃
🌸 بهنام محمدی در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش واقع در خرمشهر به دنیا آمد.
🌸 شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود ، بهنام تصمیم گرفت در خرمشهر بماند.
🌸 بمباران هم که میشد بهنام ۱۳ ساله میدوید و به مجروحین میرسید و هر کاری از دستش بر میآمد برای دفاع از خرمشهر انجام میداد.
🌸 بهنام میرفت شناسایی . عراقیها فکر نمیکردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی به همین دلیل رهایش میکردند.
🌸 یک اسلحه به غنیمت گرفت با همان اسلحه ، ۷ عراقی را اسیر کرده بود. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی میگفت به شرطی اسلحه را تحویل میدهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید. با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.
🌸 کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینهاش خون میجوشید.
🦋 چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸ مهر ۱۳۵۹ پرکشید و در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا به خاک سپرده شد.
💕 سیده زهرا حسینی در کتاب “دا” بهنام محمدی را چنین توصیف میکند: “بهنام محمدی نوجوان ۱۳ سالهای که از فرط کوچکی جثه ، اسلحه ژ-۳ اش روی زمین کشیده میشد ، با گشت زدن در محلهها نیروهای رزمنده را از نقاط نفوذ دشمن مطلع میساخت ، او روزهای آخر مقاومت خرمشهر با اصابت ترکشی به قلب کوچکاش به شهادت رسید.
روحش شاد 🌷 یادش گرامی 🌷 و راهش پر رهرو باد
#لبیک_یا_خامنه_ای
#چله_شهدا
#شهدا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
|⇦•عمه! مگه ما خونه نداریم؟...
#روضه وتوسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج عباس واعظی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
از نفس المهموم و ریاحین الشریعه برات بگم:
یه روز سه ساله ابی عبدالله کنار عمه جان دم در خرابه نشسته بود، یه سوالی کرد از عمه نمیدونم چه به دل بی بی اومد...
رقیه صدا زد عمه جان! : این بچه ها دست پدر مادراشون رو گرفتن کجا دارن میرن؟
بی بی زینب سلام الله علیها فرمود: عزیز دلم! اینا دارن میرن خونه هاشون...
رقیه یه نگاه به عمه جانش کرد عمه جان! مگه ما خونه نداریم؟
فرمود: چرا عزیز دلم! ما هم خونه داریم خونه ما مدینه است، قربونت برم...
تا نام مدینه رو شنید یاد خاطره های خوشی که با بابا داشته افتاد
یه نگاه به عمه کرد گفت: عمه! بابام کو؟
فرمود عزیز دلم بابات رفته سفر
دیگه هیچ چی نگفت اومد داخل خرابه یه گوشه نشست، اونقده غصه و ناله کرد خوابش برد، پاسی از شب گذشت با عجله سراسیمه از خواب بیدار شد عمه! من بابامو میخوام...
شاید خواب دیده نمیدونم...
با گریه رقیه، بچه های دیگه و خانم ها همه گریه کردن، خرابه رو پر از شیون و ناله کرد، سر و صدا به گوش اون نانجیب رسید..
چه خبره این موقع شب این همه سرو صداست؟
خبر آوردن یزید دختر حسین بهونه بابا گرفته...
یه نامرد گفت: سر باباشو براش ببرید آروم میشه...
سرو آوردن تو طبق گذاشتن جلوش، عمه! من غذا نمیخوام
رو پوش رو کنار زد سر بابا رو دید، هی بوسه به لبای بابا می زد هی پیشونی بابا رو می بوسید، هی میگفت: بابا!
«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ،» کی تو رو با خونت حنا بندونت کرده
«یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! » کی منو یتیم کرده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ »
اين چهار قل را هر صبح و شام بخوان
ان شاء الله خدا نگهدار زندگيتان باشد
و براي ديگران ارسال نمایید.
🌷اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج 🌷