10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 تصاویری از فعالیت مواکب و چایخانههای حرم مطهر در شب شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️◾️◼️◾️▪️
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #زنده_از_حرم
🏴 حضور دسته های عزاداری در حرم مطهر
▪️◾️◼️◾️▪️
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️از تو نمانده غیر از عبایی در کنج زندان...
🎙مداحی سید مهدی میرداماد در حرم مطهر
#کلیپ
▪️◾️◼️◾️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏰️ #به_وقت_حرم
🔘 عزاداری و تشییع نمادین امام موسی کاظم علیهالسلام
▪️◾️◼️◾️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #زنده_از_حرم
🏴حضور دستههای عزاداری در حرم مطهر در نیمه شب شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام
▪️◾️◼️◾️▪️
✅ خاطراتی از زندگی شهیده سیده طاهره هاشمی؛ دخترِ لایقِ شهادت...
🌼 #جهاد|اهل مطالعه بود و همیشه میگفت: اگر برادران ما در جبههها میجنگند، جنگ ما با قلم است.
🌼 #تکلیفگرا|هنوز به سن قانونی برا رأی دادن نرسیده بود، اما یه صندوق توی خونه درست کرد. بعد همسن و سالهاش رو آورد؛ به صف شدند و رأى دادند. شاید میخواست از بچگی خودش و دوستاش رو توی مسیر انقلابیگری حفظ کنه.
🌼 #خودسازی|فرمان خودسازی امام برا رعایت مسائلی مثل نماز اول وقت، روزههای مستحبی، پرهیز از غیبت و دروغگویی، حفظ حجاب و... که صادر شد؛ طاهره یه جدول خودسازی برا خودش کشید و اونا رو انجام میداد.
🌼 #اخلاص|مادرش میگفت: طاهره بدون اینکه به کسی بگه دوشنبهها و پنجشنبهها روزه میگرفت و فقط لحظهی اذان مغرب بود که همه متوجه میشدند روزه بوده.
🌼 #کتابخانه|یه کتابخونه توی مدرسه راهاندازی کرد، با هدف رسوندن کتابهایِ مناسب به دستِ هم سن و سالهاش. اونقدر هم خوب کار کرد که منافقین تحمل نکردند و کتابخانه رو آتش زدند. اما طاهره دوباره با جمعآوری پول از کسبه و اهالی شهر کتابخونه رو راه انداخت.
🌼 #چادر|تنها دختر چادری مدرسه بود. یه بار توی کوچه بازی میکردیم و با چادر نمیشد اون بازی رو انجام داد؛ حاضر نشد چادرشو در بیاره. وایستاد و بازی ما رو مدیریت کرد. شهید هم که شد هنوز چادرش محکم سرش بود.
🌼 #رویای_صادقه|یه شب قبل از شهادت؛ خوابِ شهید بهشتی؛ یارانش و دو شهید دیگه رو دید. اونا بهش مژده شهادت دادند.
🗓۶بهمن؛ سالروز شهادت سیده طاهره هاشمی گرامیباد.
📎 بیت المال
بهش گفتم:.«توی راه که بر میگردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر»
گفت:«من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره، روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده» همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد، یک دفترچه یادداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم، برایش بنویسم، یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!»
جاخوردم، نگاهش که کردم، به نظرم عصبانی شده بود! گفتم: «مگه چی شده؟!» گفت: «اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله.» گفتم:«من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم! دو سه تا کلمه که بیش تر نیست.»
گفت:« نه!!. »
🌷شهید مهدی باکری🌷
#منش_شهدا
#یادشهداباصلوات⚘️⚘️⚘️