همسایهبهشتی✨🍃
🔴قبل از عملیات کربلای ۸، با گردان رفته بودیم مشهد.
یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده، ولی تمام بدنش می لرزید. گفتم:«چی شده؟» گفت: «فک می کنم تب و لرز کردم.»
بعد از یکی دوساعت، به من گفت: «امروز حتماً باید بریم بهشت رضا.»
اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا علیه السلام بود.
از احمد پرسیدم:«چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟»
با اصرار من، تعریف کرد:
«دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت: «تو در بهشت همسایه منی! من خیلی تعجب کردم، تا به حال او را ندیده بودم. گفتم: تو کی هستی و الان کجایی؟ گفت: من در بهشت رضا هستم.»
💔احمد آن روز آن قدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی دانست، پیدا کرد و بالای مزار آن شهید با او حرف ها زد...
#شهیدسیداحمدپلارک🌷
🌹
✍🏻وصیت نامه شهید سید احمد پلارک
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🔺ستایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نمود و اگر ما را هدایت نمی کردما هدایت نمی شدیم السلام علیک یا ثارا... ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنده کردی اسلام را با خونت و با خون انصار و اصحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابد پایدار و بیمه کردید . ( یا حسین دخیلم ) آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده میرویم برای گرفتن انتقام آن سینه سوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کن تا بتوانیم برای یاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما . خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضی بفرما و ما را به آنها ملحق بفرما .
#شهیدسیداحمدپلارک🌷
🌹
شفاعت شهید♥️
یکی از آشنایان خواب شهید «احمد پلارک» را می بیند... او از شهید تقاضای شفاعت می کند.
🎙شهید پلارک در جواب می گوید:
«من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، هم چنین زبان هایتان را نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمی آید.»
#شهیدسیداحمدپلارک🌷
🌹
هدیه شهید پلارک به کسی که او را غسل داد
در حال شستن و غسل شهید پلارک گریه می کردم. به خدا که ارادی نبود!! نگاه کردم دیدم همه گریه می کنند و کسی حال خودش را نداره...
بعد از این ماجرا سالها گذشت و گذشت، جنگ تمام شد. صدام به سزای عمل خود رسید و راه کربلا باز شد ... من هم از این طرف شهر، در کنار مرقد مطهر شهدا دلم برای زیارت سرور و سالار شهیدان می تپید و ترس داشتم که آرزویش بر دلم بماند. شبی شهید سید احمد پلارک را در خواب دیدم، با همان لباس هایی که آوردندش برای غسل کردن، خیلی شگفت زده شده بودم و مسرور و شادمان لبخند می زدم و احوالش را می پرسیدم. او رویش را به من کرد و گفت: خواسته ای داری؟ چیزی می خوای؟ من کمی فکر کردم و سریع گفتم بله؛ راستش را بخوای می خوام به پابوس آقام اباالفضل العباس(ع) بروم، میشه؟! یک دفعه از خواب پریدم. فاتحه ای برایش خواندم و با شادی آن روز به اداره آمدم. چند روزی گذشت که دعای شهید سید احمد پلارک مستجاب شد و به زیارت کربلا مشرف شدم.
آری این است هدیه شهدا به کسانی که دوستشان دارند...❤️
#شهیدسیداحمدپلارک🌷
شهید مصطفی کاظم زاده و حمید، با هم در لبنان
جمعه ۱۸ آذر ۱۴۰۱
لبنان - جنوب بیروت - منطقه بئرالعبد
رونمایی از نسخه عربی کتاب دیدم که جانم میرود
عصر امروز در کتابفروشی "فارسی یار" مهمان عزیزان جوانی بودم که مشتاقانه برای شنیدن خاطرات شهید مصطفی کاظم زاده آمده بودند.
منکه واقعا شوکه شدم.
۴۰ سال پیش، چند روز قبل از شهادتش، مصطفی گفت:
- حمید، اگر زنده بودیم حتما باید برویم لبنان!
امروز بعد ۴۰ سال، من و مصطفی با هم رفتیم لبنان!
دقیقا همانچیزی که مثطفی می خواست!
او در جایگاه شهید و من در جایگاه راوی!
الحمدلله آنقدر ذوق زده شدم که همان لحظات اول نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشکم جاری شد!
باورم نمی شد من و مصطفی کنار هم به لبنانی آمده ایم که نوجوانان وجوانانی که شاید ۲۰ سال بعد شهادت مصطفی به دنیا آمده اند، ولی در بیروت، با فارسی و عربی قاطی ولی لهجه زیبای لبنانی، از من می خواهند که برایشان از اخلاق و رفتار مصطفی بگویم!
از دوستی و رفاقتمان!
خدایا شکرت که بهم عمر باعزت دادی تا چنین روز زیبا و فراموش ناشدنی را ببینم و درک کنم.
قطعا تا ابد این روز خدایی را فراموش نخواهم کرد و مصطفی هم!