Salam Bar Ebrahim30.mp3
7.28M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_سی
💚سلاح كمري ص۱۴۷❤️
💚روحیه نیرو ها مهم تر از مهمات و نفرات ص۱۴۹❤️
✳َدر گنجه كه باز شــد#اســلحه_كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود.#اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما#اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد:#ســرباز_اسلام دروغ نميگه. شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد!...
💠آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست. آنچه كه در جنگها حرف اول را مي زند روحيه نيروهاست.
💠اينها با يك تكبير، چنان ترســي در دل دشــمن مي انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت.بعد ادامه داد: اينها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت وشهامت از آنچه فكر مي كنيد بزرگتر بود.
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی
✍️🌷من در #سنگرهستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار #رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان.
امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب #باشکوهی! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه #نخلستان می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند.
این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. #صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.
🕌🌷 #خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، #متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت
🔹امّا در این #سنگرهمیشه در کنار این خاکیم و خاک #پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.
🔹آیات جهاد را، #شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و #میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.
🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که #اسلحه را بر دوش دارم به فکر #ذوالفقار می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن #شمشیرها نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم.
🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب #پرتپش است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی #موهبتی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید.
روزها به فکر سربازان #صدراسلام و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه #جهاد کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که #قرآن درباره یاران پیامبر سخن می گوید:
مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ..
❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️
#_وصیتنامه
#_شهیدسیدحسین_علم_الهدی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌹بخشی از وصیت نامه شهیدمظلوم سید حسین علم الهدی
✍️🌷من در #سنگرهستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار #رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان.
امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب #باشکوهی! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه #نخلستان می کرد و می گریست. در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند.
این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. #صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.
🕌🌷 #خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، #متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت
🔹امّا در این #سنگرهمیشه در کنار این خاکیم و خاک #پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.
🔹آیات جهاد را، #شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و #میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.
🔹در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه ای می گذرد و شب ها به گونه ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که #اسلحه را بر دوش دارم به فکر #ذوالفقار می افتم؛ به فکر دست ابوذر می افتم و دست پر توان او. ... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن #شمشیرها نزدیک بگردان. گاهی این تصوّر غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم. یکنواختی و عادت را احساس میکنم.
🌺امّا زندگی در این خانه کوچک که یک قلب #پرتپش است؛ یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمیتواند تکرار پذیر باشد؛ زیراکه لحظاتی با خدا سخن می گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی ها و زمانی لحظهای هم.. . آری. .. تنهایی #موهبتی است الهی و در تنهایی می توان به خدا رسید.
روزها به فکر سربازان #صدراسلام و حماسه های آنها می افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوک و....آنها چگونه #جهاد کردند و ما چگونه می توانیم به آنها نزدیک شویم. در این اندیشه ام که #قرآن درباره یاران پیامبر سخن می گوید:
مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ..
❤️شهید علم الهدی به قلم مجاهد حسینی❤️
#_وصیتنامه
#_شهیدسیدحسین_علم_الهدی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🌷روایت از پیروزی انقلاب درشهرستان بابل🌷
✍️🌷 ۲۱ بهمن ۵۷ بعد از تظاهرات و درگیریهای روزانه که دیگه یک شغل روزانه شده بود به منزل رفته تا کمی استراحت کرده و مجدداً به میدان مبارزه آن روزها برگردم، هنوز آرام نگرفته بودم که آقای بیژن #قنبرپور درب منزل را زده و خبر داد که چه نشستید، شهربانی بابل مثل شهربانی های تهران حال تسلیم شدنه. (رانندگان بابل سیر خبر تسلیم شدن نیروهای شهربانی تهران را در بابل پخش کردند). خلاصه با عجله بسمت شهربانی حرکت کردم، وقتی جلوی شهربانی رسیدم جمع زیادی از مردم، شهربانی را محاصره کرده بودند و رئیس شهربانی نمیدانست با اسلحه های موجود وسائل متعدد داخل آن چه بکند.
🌹🍀من متوجه تجمع نیروها مارکسیست جلو درب کوچک شهربانی شدم و حس بدی بهم دست داد و نگران حرکت آنان بودم، چون از انسجام تشکیلاتی بیشتری برخودار بودند؛ لذا می توانستند نقشه ای داشته باشند. در این هنگام یک شعار به ذهنم رسید. بغل دستم آقای فریدون #صادقی ایستاده بود از ایشان خواهش کردم شعاری که من میگم او هم تکرار کند. باصدای بلند گفتم #اسلحه اسلحه بدست روحانیت، این شعار با کمک آقای صادقی و بعد با همراهی اطرافیان آرام آرام شعاع بیشتری گرفت و بعد از حدود یک دقیقه کل جمعیت را در بر گرفت و رئیس شهربانی وظیفه خودش را فهمید و آقایون روحانیون از جمله مرحوم حاج آقای #نقویان به شهربانی آمده اسلحه ها را تحویل گرفتند. تقربیا ساعت ۲۰ بود که حاج آقای نقویان از پنجره شهربانی با صدای پیرمردانه خود گفت: مردم برید خونه هاتون، ما همه اسلحه ها را تحویل گرفتیم، واین هم #ششلول( یک قبضه برنو دستش بود و به مردم نشان میداد).
✍️نویسنده روایت: #حاج_احمد_سرخ_پر