🌿#خاطره_ای_از_شهید
✍کارهایبدون ریا
همه کارهاشو دوست داشت #بدون اینکه کسی #بدونه انجام بده.
بدون #ریا، مادرشون نقل میکنند
بعد از ازدواج شهید و ازدواج خواهران .، با توجه به بیماری و تنهایی مادر یه روز نزدیک عید بود که شهید ساعت 6صبح از در وارد شد و سریع مشغول نظافت منزل شد . مادر میگفت مگه نمیری سره کار ؟ شهید گفت امروز مرخصی گرفتم فرماندم مادرمه در اختیار اونم ولی باید #قسم بخوره به کسی #نگی من اومدم کارای خونرو کردم.
شهید_جاویدالاثر_امیرکاظم_زاده
"جزء #اولین شهداےمدافع حرم"
#نحوه_شهادت همراه انفجار مهیب در تانک که چیزی از پیکر مطهر باقی نماند..
🌹🍃🌹🍃
🌸🍃پنجم مرداد ماه، سالروز عملیات غرور آفرین مرصاد گرامی باد...✨
⁉️طرّاح بستن تنگه مرصاد(چهار زِبَر) در عمليّات مرصاد کدام شهيد بود!؟
✅#شهيد_رضا_نادري در روز ميلاد امام رضا(ع) در شاهرود به دنيا آمد و به همين دليل نامش شد #رضا.
💐مادر، قبل از تولد ديده بود كه حضرات معصومين بالاي سرش آمده اند و مژده تولّد اين نوزاد را به او داده اند. براي همين بسيار اين پسر را دوست داشت.
🍃در مدرسه جزو #نوابغ بود. در #تحصيل و #تهذيب و #ورزش از همه جلوتر بود.
🍃در جبهه نيز كارهاي او فوق العاده بود. بچه هاي اطلاعات عمليات اين موضوع را به خوبي تأييد مي كنند. طرحهاي او در شلمچه بسيار عجيب بود. دشمن را گمراه مي كرد ... مسئول تيم شناسايي و اطّلاعات تيپ قائم(عج الله) بود.
📖دلنوشته هاي او شاهكار ادبي است. آخرين متن خود را براي عيد قربان سال ۱۳۶۷ نوشت! همان روزي كه #قرباني حضرت حق شد.
🍃در عمليات #مرصاد كاري كرد كه تحسين شهيد صيّاد را نيز در برداشت. شهيد رضا نادري #اولين كسي بود كه تنگه مرصاد را بست و منافقين را غافلگير كرد.
🕊از همان نقطه هم به سوي آسمان پرواز كرد...
#سالروز_عملیاتمرصاد
#سالروز_شهادت_شهیدنادری
#هدیهبهروحمطهرشهداصلوات✨
🌹🍃🌹🍃
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۸۷)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و هشتاد و هفتم:شادی روحم صلوات
🍂بعد از چند روز با اجازه نگهبان خوش اخلاق اردوگاه "امجد" رفتم بند دو به ملاقاتش(همشهریم)داخل آسایشگاه بود. تا از پشت پنجره چشمش به من افتاد منو شناخت و داد زد محمد بیا اینجا. خودشو معرفی کرد: من محمود منصوری هستم و با داداشات دوستم. گفت محمد من تو مجلسِ ختمت شرکت کردم و خرما و حلواتو خوردم و قرآن و فاتحه برات خوندم. حالا می بینم سُر و مُر و زنده ای. از خوشحالی میخندید. گفتم: آقای منصوری راستشو بگو پدر و مادرم، برادرام، پسرم، همسرم زنده اند. گفت آره بابا نگران نباش همه زنده و سلامتن.
🔸️باورم نشد. قسم خورد تا زمانی که من ایران بودم همه الحمدلله سالم و زنده بودن. از همسرم پرسیدم که رفته یا مونده؟ گفت بابا قدر زنتو بدون، خیلی نجیب و باخانواده است. همه بهش افتخار میکنن و بچه ات رو داره مثل دسته گل بزرگ میکنه و همیشه بهش میگه بابات رفته مسافرت، بابات میاد. حاج محمود میگفت مادرت هیچوقت باورش نشده که#شهید شدی و همیشه میگه محمدم زندهاست و برمیگرده.
♦️بعد از ۳۰ ماه از اسارات این#اولین خبری بود که از خونواده و سلامتی اونها بدستم رسید. خدا میدونه اون روز چقدر خوشحال بودم. از سلامتی عزیزانم. از اینکه برام مجلس ختم گرفتن و تا حدودی زیادی خیالشون از بابت شهادتم راحت شده و خیلی چشم انتظارم نیستن. هر چند مادرم باورش نشده بود، ولی اینو به حساب این گذاشتم که بخاطر مهر مادریه و چون جنازهام به دستش نرسیده داره به خودش دلخوشی میده.
🔸️راستش اینقدر خوشحال بودم انگار خبر آزادیم رو بهم دادن. حالا دیگه خیالم بابت خونواده، حداقل تا این زمان راحت شده بود.
🔸️گاهی خندهام میگرفت که من حی و زنده، اونها نشستن و برام فاتحه خوندن و اعلامیه پخش کردن. از تجسم اون صحنهها و اینکه اگه مثلاً یهویی از در وارد میشدم و یه گوشه مینشستم و برای خودم فاتحه میخوندم چه وضعی میشد؟ توی این فکر و خیالات یهو مثل دیوونه ها میخندیم و وقتی به خودم میومدم دور و برمو نگاه میکردم یه وقت کسی منو ندیده باشه بگن فلانی روانی شده و داره با خودش بی جهت میخنده! حسابی گرم صحبت بودیم که نگهبان عراقی گفت یالله خلاص، کافی! و بهم گفت راه بیفت بریم وقت ملاقات تموم شد. با هم خداحافظی کردیم و حاج محمود رفت سر جاش و منم برگشتم بند یک.
💥قرار گذاشتیم که اگه عراقیها یه وقتی اجازه دادن دوباره بیایم ملاقات هم ، ولی هیچوقت دیگه تا آخر اسارت همچین فرصتی فراهم نشد. این دید و بازدید شیرینترین#ملاقات من در طول تمام#چهار_سال اسارت بود. البته حاج محمود به من گفت که یکی دیگه از بچههای ایلامی بنام عبدالله دل افروز اونم با من اسیر شده و توی ختمت شرکت کرده بود و خیلی دوست داره ببینتت. منم گفتم اگه عراقیها اجازه دادن میرم ملاقاتش و میبینمش...
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
📖فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب #هرروز خانه ما بود. یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را میکردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه💍 ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود، انقدر اصرار کردم که به دوتا راضی شد.
📖تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: من هم خیلی گرسنه ام به چلوکبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس چلوکباب گرفت با مخلفات.
📖گفت: بفرما. بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود. انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود. حس، میکردم صدتا چشم نگاهم میکند👀
از این سخت تر، روبرویم #اولین مرد نامحرمی، نشسته بود ک باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی ب پایش نمیرسید.
📖آب گوجه در امده بود. اما هنوز نمیتوانستم غذا بخورم. ایوب پرسید
نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا گفت: مگر گرسنه نبودی؟؟
-اره ولی نمیتونم
📖ظرفم را برداشت
حیف است حاج خانم، پولش را دادیم.
از چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین #مسجد را میگرفت. گفت: اگر مسجد را پیدا نکنم، همینجا می ایستم به نماز📿
📖اطراف را نگاه کردم
-اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد. گفتم: زشت است مردم تماشایمان میکنند. نگاهم کرد
این #خانمها بدون اینکه خجالت بکشند بااین سر و وضع می ایند بیرون انوقت تو از اینکه "دستور خدا" را انجام بدهی خجالت میکشی⁉️
📖اقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت:
-نامحرمید و #گناه دارد
اما ایوب از رفت و امدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم "حاج اقا میشود بین ما صیغه #محرمیت بخوانید؟؟"
📖او را میشناختیم. او هم ما و اقاجون را میشناخت. همانجا محرم شدیم💞 یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
-خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان.
گفتم:
-مامان!....ما......رفتیم .... موقتا #محرم_شدیم ....
دست مامان تو هوا خشک شد
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
💠 پرسش و پاسخ از مرحوم حضرت آیت اللَّه خوشوقت ره
⚫️ سالروز #شهادت مظلومانه #امام_هادی ع تسلیت باد
❓منظور از «#بِكُمْ_فَتَحَ_اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ» که در #زیارت_جامعه میخوانیم چیست
✅خب جزیرة العرب در #زندگی_جاهلی بسر میبرد، #دین نداشت، #انسانیت نداشت، #اخلاق نداشت، #سلامت نداشت فاقد همه #کمالات بود، #اولین راه را #خاتمانبیاء برای آنها باز کرد، #خط_دین و #تهذیب و #تزکیه و تربیت و علم و اطلاع و همه چیزهای خوب را برای اولین بار برای اینها آورد. گشایش کار بدست ایشان بود، بعد هم #حضرات_معصومین دنبال کار را گرفتند، #فتح مسئله بوسیله اینها شد. #آخر آن هم #حضرت عج می آید خاتمه قضیه ایشان است دیگر بعد از ایشان کسی نیست دیگر، پس #شروع و #ختم به برکت اینها است.
🔳14000 #صلوات هدیه به روح مطهر #امام_هادی ع
🔰کانال رسمی حضرت آیت اللَّه خوشوقت تهرانی (ره)
🆔 @Khoshvaght_ir
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
﷽
#اولین دعای سفره فارسی
الهی به این سفره بركت بده
به این مائده شكر نعمت بده
همه شاد گردیم در این زندگی
به بانی این سفره رحمت بده
به آشپز و میزبان و هم میهمان
تن سالم و شان و شوكت بده
نصیب همه دوستان علی(ع)
ز حق سفره خیر قسمت بده
الهی به روز جزا بهر ما
طعام بهشتی ز جنت بده
دومین دعای فارسی سفره
الهی كه این سفره معمـور باد
همیشه پر از نعـمت و نــور باد
زبان بداندیش و چشم حسود
از این سفره و صاحبش دور باد
سومین دعای سفره فارسی
الهی كه این سفره، معمور باد
دمادم پر از نعمت و نور باد
بلائی كه باشد در آفاق و دهر
از این سفره و صاحبش دور باد
چهارمین دعای سفره در قالب شعر
الهی که این سفره معمور باد
همیشه پر از نعمت و نور باد
گزند زمانه و آفات دهر
از این سفره و اهل آن دور باد
پنجمین دعای فارسی سفره
الهی که این سفره، معمور باد
دمادم پر از نعمت و نور باد
بلائی که باشد در آفاق و دهر
از این سفره و صاحبش دور باد
(بلاهای ارضی و آفات دهر/ از این سفره و جمعش دور باد)
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
قسمت دوم
در این زمان به خاطر اینکه زیر #نامه حزب رستاخیز را #امضاء #نکرد ،#دستگیر و به #زندان افتاد و به خاطر #قدرت بدنی #بالا ساواک هرچه بیشتر #شکنجه می کرد از ایشان #کمتر #حرف در #می آمد.
🍃🌷🍃
ساواک #نتوانست از ایشان حرف #بکشد. بنابراین بدون اینکه نتیجه ای بگیرند ایشان را با چشمانی بسته از ماشین به بیرون انداختند.
🍃🌷🍃
با پیروزی انقلاب اسلامی به #رهبری #امام خمینی (ره) جزو #اولین کسانی بود که به #کمیته پیوست و در گروه #ضربت کمیته مشغول #پاکسازی #شهر خود شد.
🍃🌷🍃
و با تشکیل #سپاه پاسداران به #سپاه وارد شد و با #فرمانده آن زمان #سپاه مشهد یعنی #بابارستمی شروع به #پاسداری از #مرزهای #شرق کشور که آن زمان ها مورد #تهدید قرار گرفته بودند شدند.
🍃🌷🍃
#مأموریت هایی در #صالح آباد و #زاهدان به ایشان #محول شد که با #سربلندی از آن #مأموریت ها #برگشت،بعد با #شلوغی گنبد به #گنبد #اعزام شد، در آنجا هم با #تدبیر خود #موفق بود.
🍃🌷🍃
زمانی که #امام خمینی (ره) اعلام کردند که هر کس #توان #جنگیدن دارد به #کردستان برود ایشان و #بابارستمی نگذاشتند #صبح شود و ساعت ۲:۳۰#شب تدارک سفر را دیدند و به #جبهه #کردستان رفتند.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
و وارد شدن #گازهای #خردل و #شیمیایی به #ریه های ایشان و #وارد شدن بیش از ۱۶۰#ترکش و#تیر در #بدنش که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان #لقب #مرد#آهنین #خراسان دادند.
🍃🌷🍃
بعد از #جنگ برای #معالجه به #آلمان سفر کرد که سفر ایشان همزمان شد با #رحلت #امام خمینی (ره) و با شنیدن این خبر #معالجه رو #نیمه تمام #رها کرد و ایشان به #ایران برگشت.
🍃🌷🍃
جزو #اولین کسانی بود که به #جبهه رفت و #جزو #آخرین افرادی بود که از #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
در سال۱۳۷۰# بود که از #منطقه بازگشت و در #لشکر ۵نصر به عنوان #معاونت #عملیات با تمام #جراحاتی که داشت #مشغول به #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ویک لحظه از #فکر #بسیجیانی که بعد از #جنگ بدون هیچ نوع #پشتیبانی در این #جامعه #رها شده بودند #بیرون #نیامد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#شهیـددفاعمقدسهادےقنبرے
••🍂 #اولین شهید خانهام #هادی است.
پسرم بسیار مذهبی و متدین بود.
قرآن میخواند.حتی در دوران قبل از انقلاب که توجه و ترویجی برای دین اسلام نبود.عمل و رفتارش هم قرآنی بود.
بسیار به من و مادرش احترام میگذاشت.هادی میخواست طلبه شود که با آغاز جنگ راهی میدان نبرد شد.
ظهر عاشورا شهید شد و خبر شهادتش را هم یکی از طرف سپاه زنگ زد و به من اطلاع داد.آن روز از جبهه به خانه آمده بودم.
هادی ظهر عاشورا تیر به قلبش اصابت کردو شهید شد.۲۰ سالش بود.آبان سال ۱۳۶۱در سومار به آرزویش رسید.
#شهیدهادےقنبرے:
"من عاشق معشوقی هستم
که تااو رانیابم آرام نخواهم گرفت.
وراه رسیدن به آن معشوق شهادت فی سبیل الله است.
یارب،از تو میخواهم که یک لحظه مرابه خودم وا مگذاری و مرا در مبارزه با نفس خویش، پیروز گردانی.
پروردگارا
من در همه جا، در هر حال به فکر و یاد تو بودم و از تو میخواهم که در هنگام شهادت مرا تنها نگذاری.."
#بسیجیبااخلاص
#دلاورےگمنامـ
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷