eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
140 دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱ پشت دروازه ی کوفه چه غوغا شده حضرت ساجدین غریب و تنها شده کنج ویران شان شده زندان شان وای از این غم۲ از ستم وارد کوفه اسیران شدند وارد کوفه با دیده ی گریان شدند همه در شور و شین بهر داغ حسین وای از این غم۲ کوفیان بر همه زخم زبان می زدند سنگ کینه به اهل کاروان می زدند زینب دلغمین شده محمل نشین وای از این غم۲ بین شهر کوفه جان همه بر لب است زین همه ظلم و کینه خون دل زینب است کوفیان صف زدند بین شان کف زدند وای از این غم۲ مردم کوفه از بس که پلید و بدند بین سرها همه چنگ و نی و دف زدند زده زخم زبان در نهان و عیان وای از این غم۲ بین شهر کوفه بر همه بیداد شد زین همه مصیبت خون دل سجاد شد اشک او شد روان قامتش شد کمان وای از این غم۲
۱۱ پشت دروازه ی کوفه چه غوغا شده حضرت ساجدین غریب و تنها شده کنج ویران شان شده زندان شان وای از این غم۲ از ستم وارد کوفه اسیران شدند وارد کوفه با دیده ی گریان شدند همه در شور و شین بهر داغ حسین وای از این غم۲ کوفیان بر همه زخم زبان می زدند سنگ کینه به اهل کاروان می زدند زینب دلغمین شده محمل نشین وای از این غم۲ بین شهر کوفه جان همه بر لب است زین همه ظلم و کینه خون دل زینب است کوفیان صف زدند بین شان کف زدند وای از این غم۲ مردم کوفه از بس که پلید و بدند بین سرها همه چنگ و نی و دف زدند زده زخم زبان در نهان و عیان وای از این غم۲ بین شهر کوفه بر همه بیداد شد زین همه مصیبت خون دل سجاد شد اشک او شد روان قامتش شد کمان وای از این غم۲
. روضه ام را خلاصه گویم از مجلس کوفه هر چه بادا باد اوجِ اوجِ مصایب دنیاست دَخلت زَینبُ عَلَی ابْنِ زیاد روضه سنگین و لطمه زن غش کرد ذاکرش نیز از نفس افتاد گفت آرام لا اله الا الله دَخلت زَینبُ عَلَی ابنُ زیاد روضه خوان اندکی سکوتی کرد صورت خویش را خراشی داد مجلس از هم گسیخت یازهرا(س) دَخلت زَینبُ عَلَی ابنِ زیاد سینه زن ها زدند یکباره از سویدای قلبشان فریاد عمه جانم فدای غربتتان دَخلت زَینبُ عَلَی ابنُ زیاد .
بسته از عشق،دو دستم به اسارت چکنم چادر و مقنعه ام رفت به غارت چکنم یاد داری که به من نیمه شبی مادر گفت گر بیفتد سرِ بازار گذارت چکنم حال افتاده گذارم سرِ بازار حسین تو بگو بعد تو با دار وندارت چکنم ای هلالم،بدنت بود پر از زخم هلال وای با نعل فتاده سر و کارت چکنم بدتر از سنگ به ما،نان صدقه می دادند شد به ناموس تو در کوفه جسارت چکنم بس که کوچک بوَد انگار که یک نی خالی است سرِ شش ماهه به نی هست کنارت چکنم یا به این طفل سه ساله سخنی گوی حسین یا بگو باغم این دختر زارت چکنم محمود اسدی(شائق) تو نیستی و لشگری مرا عذاب میدهند عذاب لقمه نانی و عذاب آب میدهند سوال میکنم ز نیزه دارها سرت کجاست؟ ولی به حرف های بد به من جواب میدهند! برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند خودت بگو که جرم یک یتیم بی گناه چیست؟ که اینقدر به قلب زارم اضطراب میدهند همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر... به مو بلند میکنند و به رباب میدهند! تمام پیکرم ز فرط درد تیر میکشد به ناقه هرقدر که بیشتر شتاب میدهند! کجاست تا عموی من ببیند این کوفیان به آستین پاره ای به ما حجاب میدهد.. اگر که رنگ صورتم عوض شده دلیل داشت به ما همیشه جا به زیر آفتاب میدهند دوباره خواب دیده ام که زجر میرسد به من چه زجرها که هی میان خواب میدهند کسی دلش بحال گریه های دخترت نسوخت و پای هیچ کس شبیه پای دخترت نسوخت سیدپوریا هاشمی فکر کن دخترکی زخم شده بال و پرش تیره و تار شده هر دو جهان در نظرش فکر کن دخترکی روی مغیلان بدود برسد نیمه ی شب زجر به بالای سرش دخترک، خسته، شکسته بدنش می سوزد ارث جامانده ی زهرا شده درد کمرش قبل آن واقعه آغوش عمو جایش بود حال، خولی و سنان، حرمله شد همسفرش بین این راه چه سخت است ببیند هر روز نیزه ای را که فرو رفته به رأس پدرش رفت در بزم یهودی و کنیزش خواندند با همان اشک بصر آه کشید از جگرش محمد حسین ذاکری دیدم به روی نیزه ها بابا سرت را دیدم به دست ساربان انگشترت را بابا بمیرم تشنه بودی بین گودال پوشانده تیر و نیزه ها آن پیکرت را بابا تو رفتی و حرم رفته به غارت خیلی کتک زد قاتل تو خواهرت را راس تو روی نیزه ها! باشد قبول است اما به روی نیزه ها زد اصغرت را دستان ما بستند و در بین اسیری هنگام رفتن دیده ام‌ بال و پَرَت را وقتی که افتادم حواست بود بابا؟ حتما تو دیدی حال و روزِ دخترت را بابا وَرَم دارد تمام صورتِ من سیلی زده یک مرد جنگی دلبرت را بابا نشان پیری از موی سپید است؟ گفتی تو روزی سرگذشت مادرت را آتش میان خیمه افتاد و سرم سوخت انگار سوزانده کسی موی سرت را من دخترم، باباییم، تقصیر من چیست؟ بابا بغل کن باز هم این دخترت را عبدِ کریم