#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سوم_محرم
#پنجم_صفر
مداح:#حاج_حسن_خلج👌😭
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
دلم گرفته از خرابه ...
خرابه زندونِ عذاب
برس به داد من بابایی ...
دیگه نجات من ثواب ...
بیا که توونی ، نمونده به تنم
خون گریه میکنه ، برا من پیرهنم ...
قد کوچیکم ، از غمت تا شد
دخترت حالا ، مثلِ زهرا شد ...
دوست دارم خودت میدونی(لبات چرا اینجوری شده؟!)
میشه با این لبای خونی
اگه دلت به حالِ من سوخت
یه کم برام قرآن بخونی ....
چند وقته نشنیدم ، صدای زیباتو
بزار تا ببوسم ، بابایی لب هاتو
جون بده ای کاش ، دخترت بابا
داره خون میره از سرت بابا ...
چه ماجرایی شد اسیریم
شبا همه عزا میگیریم
اخه بابایی ریخته دیگه
تموم دندونایِ شیریم ...
(بابا یه دستایِ سنگینی داشت .... هر چی بهش گفتم من گم شدم .... خواب بودم افتادم ....)
باور کن رقیه ، رو خاکا میخوابه
النگوی دستم ، بابا یه طنابه ...
از ورم بسته شد بابا پلکم
چی بگم من از سیلیِ محکم ...
حسین ....
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----•
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
متن روضه 2
🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
امشب دلها رو روانه کنیم...
کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها...
امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم...
🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من
نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه...
حتما همتون دیدید...
دخترها علاقه خاصی به بابا دارن...
اصلا معروفه...
میگن دخترها بابایی هستند...
آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم...
خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه...
میگه بزار بابام بیاد...
شکایتت رو به بابام میکنم...
خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه...
میگه بزار بابام بیاد...
بهش نشون میدم...
بهش ميگم...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
چقدر بهش سنگ زدند...
چقدر بهش تازیانه زدند...
چقدر سیلی زدند...
یاصاحب الزمان...
🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
اما...
🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
امشب اگه با ابی عبدالله کار داری....
آقا رو به نازدانه اش قسم بده...
اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری،
اگه کربلا میخواهی...
بگو حسین جان...
تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم...
امشب دیگه دست خالی ردمون نکن...
🔸طواف شمع چون پروانه می کرد
🔸به دستش موی بابا شانه می کرد
تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا...
چه بلایی سرت آوردن...بابا...
🔸سر و روی پدر را پاک می کرد
🔸برایش عقده ی دل باز می کرد
صدا زد بابای خوبم...
🔸به قربان سر نورانی تو
🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ
🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا
🔸لبان تو چرا نیلی است بابا
بابا کی با چوب به لب و دندانت زده...
اما میخام بگم...
بابای خوبم...
🔸تو از چوب جفا داری نشانه
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
اگه با چوب به لب و دندان تو زدن...
اما به منم تازیانه زدن...
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم...
طاقت سیلی خوردن ندارم...
طاقت سنگ خوردن ندارم...
🔸ز تو دارم تمنا جان بابا
🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
متن روضه 1
🔸مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست
🔸به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
زبانحال بی بی رقیه سلام الله علیها...
گوشه خرابه...
🔸نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست
🔸دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست
شب سوم محرم...
معمولا رسمه...
متوسل میشن به نازدانه ابی عبدالله...
زهرای سه ساله...
🔸به سنگ قبر من بیگناه بنویسید
🔸اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
چه کردن با این نازدانه...خدا...
🔸عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم
🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
(سازگار)
نمیدونم تا حالا بچه یتیم دیدی یا نه...
کنار بدن بابا دیدی چطور ناله میزنه...
با زبان کودکی همه حرفهاش رو به بابا میگه...
هرکی ناله این بچه ی یتیم رو بشنوه ناخودآگاه اشکش جاری میشه...
اما ...
هر جا شما بچه یتیم ببینید...
حتما نوازشش می کنید...
باهاش همدردی می کنید...
من بمیرم برا یتیم ابی عبدالله...
چه خوب نوازشش کردند...
چه خوب باهاش همدردی کردن...
کنار سر بابا...
هر کجا رسیدن...
بهش تازیانه زدند...
بهش سیلی زدند...
🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
گوشه خرابه... نیمه های شب...
بی بی رقیه...
شروع کرد به گریه کردن...
هی بهونه بابا میگیره...
میگه عمه جان زینب...
من بابامو میخام
عمه جان...بابام کجاست...
بلاکش دوران زینب اومد کنار دختر نشست...
صدازد...
عمه جان انقده بی تابی نکن...
عمه جان بابات رفته سفر برمیگرده انقدر گریه نکن...
هرکاری کرد این دختر بچه آروم نشد...
اهل خرابه از خواب بیدار شدند با صدای گریه خانم رقیه همه به گریه افتادن
صدای ناله اهل خرابه بلند شد...
خبر به کاخ یزید معلون رسید...
خدا لعنتش کنه صدازد چه خبر شده...
گفتن دختر ابی عبدالله...
گوشه خرابه...
هی بهونه بابا می گیره...
نانجیب صدا زد...
خوب ببرید سر بریده باباش حسین براش...
یا صاحب الزمان...
امان از اون لحظه ای که سر مقدس ابی عبدالله رو آوردن داخل خرابه...
گذاشتند جلو دختر بچه...
حالا تصور کن...
یه دختر سه ساله...
سر باباش رو در مقابلش بگذارن...
چه حالی پیدا میکنه...
تا نگاهش به سر بابا افتاد...
صدا زد بابای خوبم...
کجا بودی...
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ!
بابا... کی تو رو به خونت خضاب کرده...
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ
بابای خوبم... کی رگهای گردنت رو بریده...
يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي
(نفس المهموم 456)
بابا... بگو ببینم... کی منو تو بچگی یتیم کرد...
هی دست رو صورت بابا میکشه...
هی نوازش میکنه...
گریه میکنه...
صدا زد... بابا...
نبودی ببینی بعد از چی به سرمون اوردن بابا...
يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ
بابا... بعد از تو داد از غريبي
(انوار الشهادة 244)
خیمه هامون رو آتیش زدند...بابا
دستهامون رو بستند...بابا
طناب به گردنمون انداختند...بابا
ما رو شهر به شهر به شهر گرداندند...
بابا... نبودی ببینی از کربلا تا شام چقدر به ما تازیانه زدند...
🔸شامی ها بدند، بابا،بابا، بابا
🔸عمه رو زدن، بابا،بابا، بابا
هر کجا ميخواستند به ما تازیانه بزنند عمه جانم زینب...
بدن رو سپر میکرد...
مبادا تازیانه به ما اصابت کنه...
بابا اصلا باورم نميشه...
🔸زجر چه بی حیاست، بابا،بابا، بابا
🔸پس عمو كجاست، بابا،بابا، بابا
🔸صورت نیلی، بابا،بابا، بابا
🔸بچه و سیلی، بابا،بابا، بابا
بابا...
ببین صورتم کبود شده...
موهای سرم سفید شده...
مثل مادرم زهرا قدم خمیده...
بابا دیگه طاقت ندارم...
دیگه تنهام نزار...
منم با خودت با خودت ببر بابا...
انقدر کنار بدن بابا ناله زد...
یدفعه دیدند دختر یکطرف افتاد سر بابا یکطرف...
عمه جانش زینب اومد نگاه کرد دید دختر جان به جانان تسلیم کرده...
🔸ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم
🔸بابا گمان مبر که نوازشگرم نبود
🔸تا زنده ام به جان تو مدیون زینبم
🔸جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود
(و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبون)َ
شعراء 227
.
|⇦•بین بازا راه میرفتند..
#روضه و توسل به #حضرت_رقیه سلام الله علیها اجرا شده #شبِ_سوم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمود کریمی
●━━━━━━───────
بین بازار راه میرفتند
دست در دست دختر و پدری
دخترک گفت میشود بابا
گوشواره برای من بخری
پدر از شوق شادیِ دختر
رفت تا حجره ی طلاسازی
گوشواره خرید
دختر گفت گوشوار مرا می اندازی
پدرش گفت دخترم اینجا پرِ نامحرم است
صبر کن تا به سمت خانه رَویم
عمه هم خانه است عزیز دلم
وقت برگشت سمت خانه ی شان
حجره ی روسری فروشی دید
چند تا روسریِ گلدار و
گلِ سرهای دخترانه خرید
حس پرواز داشت بر روی ابر
دخترک روی شانه های پدر
بین پرواز گاه خم میشد
برسد تا به او صدای پدر
در همین حِین یک نفر ناگاه
لگدی زد به پهلوی دختر
بد زد بی هوا کشیده ای و
تَرَکی خورد ابروی دختر
دخترک مثل بید می لرزید
بین زنجیر بود دستانش
خواب شیرین او خراب شد و
لرزه افتاد در تن و جانش
مردک مست داد میزد هی
دخترک گریه کرد و میترسید
گله ها ماند تا زمانی که
سر باباش در طبقی میدید
دست خود میکشید بر سر او
بوسه میداد روی بابا را
بود رأس پدر در آغوشش
ناز میکرد موی بابا را
یاد آن روزهای رؤیایی
باز هم دخترِ پدر شده بود
هی زبان میگرفت با گریه
روضه خوانِ سر پدر شده بود
دست خود را گذاشت بر رگ ها
حنجری ریش ریش را حس کرد
تا که با اشک گفت یا ابتاه!
گلوی پاره پاره خس خس کرد
با پای پر ورمم، دردسرِ حرمم
همه میگن خیلی شبیه مادرمم
یادم میاد وداع کردی
چقدر حرم پریشون بود
تو خیمه ها که خوابم برد
بابام هنوز تو میدون بود
از انتظار و از درد، تو خیمه رفتم از حال
میگن که آخر کار، کشوندنش تو گودال
میبینم اشکامو بابا به خنده ها بدل کرده
به هوش میام و میبینم، عمه منو بغل کرده
دیگه شفای دردمو مگه تو خواب ببینم
نه میتونم بخوابم نه میتونم بشینم
شکایت همه بابا، از دست نیزه دارانه
من اما بیشترین ترسم از ناقه های عریانه
بیا منو بغل کن بیا منو سوار کن
خدا میدونه دیگه نه میتونم سوار شم
نه میتونم ببینم نه میتونم بیدار شم
*یه جمله ای که فرمودند: این جمله رو تو راه فرمود: اما یبار دیگه هم این جمله رو به ام کلثوم گفته، صدا زد خواهر جان نیمه شب دیدم بیدار شد هی داره میگرده هی میشینه پا میشه بغلش کردم، گفتم عمه جان همه خوابن تو چرا نمیخوابی، گفت عمه جان از گرسنگی خوابم نمیبره...*
بابا جان
ز خانه ها همه بوی طعام بشنیدم
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم
همه صدا بزنید یا حسین....
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#روضه_حضرت_رقیه
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#ویژهٔ_ایام_محرم
#حاج_محمود_کریمی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
|⇦•تمام آرزوهامو...
#واحد_حضرت_رقیه سلام الله علیها اجرا شده #شبِ_سوم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمود کریمی
●━━━━━━───────
من از بس غصه دارم که میشه صد تا کتابش کرد
کدومش رو بگم آخه نمیشه انتخابش کرد
دیدی تنهام و شب های خرابه سرد و تاریکه
سرِ تو سرزده اومد مث خورشید تابش کرد
تمام آرزوهامو گذاشتم پیش رو امشب
دعا کردم بیای پیشم خدا هم مستجابش کرد
میگیرم دستمو بابا به دور صورت زخمی
هنوزم میشه روی ماهتو اینجوری قابش کرد
اگه چشمام نمیبینه دلیلش دستای زجره
یدونه سیلی زد اما باید صد تا حسابش کرد
رو خاک داغ صحرا با سر انگشت پر از زخمم
نوشتم اسمتو اما سنان با پا خرابش کرد
گذشت از من ولی کاشکی یکی بود یادشون میداد
نباید دختر شاهو بجز خانم خطابش کرد
نمونده معجری اما به جاش که آستینم هست
اگه دستم بیاد بالا میشه اونو حجابش کرد
دیگه از هر چی اسبه من بدم میاد آخه اون روز
دیدم که ده تا اسب اومد گل من رو گلابش کرد
میسوزونه منو داغ تنور خونه ی خولی
کجا رفت اون محاسن که علی اصغر خضابش کرد
رباب امروز طفلش رو توی رؤیا بغل کرد و
خیالی شیرشو داد و لالایی خوند و خوابش کرد
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#ویژهٔ_ایام_محرم
#حاج_محمود_کریمی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
|⇦•چرا دیر اومدی....
#روضه #حضرت_رقیه سلام الله علیها اجرا شده #شبِ_سوم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مهدی حسینی
●━━━━━━───────
انتظارشو نداشتم که بری و جام بذاری
چرا دیر اومدی پیشم؟نکنه دوسم نداری
چرا اینقدر پریشونی الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم
ازهمون وقتی که رفتی دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا بوی نون گرفت خرابه؟
من غذا نخواسته بودم بس که از زندگی سیرم
بغلم نکردی باشه، من تو رو بغل میگیرم
نمیگی که دخترت رو چراباخودت نبردی
لااقل بگو بابایی منو دست کی سپردی
چادرم تو صحرا گم شد اما روسریم نیفتاد
گوشواره ام رو پس میگیرم عمه قولش رو بهم داد
*همه نگرانی من این بوده بابا، نگران رقیه ات نشی..میگن دختر بچه اینجوریه اگه بفهمه باباش غصه می خوره یه جوری حواس بابا روپرت میکنه..گفت بابا!..*
روسریم یه خورده سوخته غم نخور عیبی نداره
عموازسفر که برگشت یه دونه نووشو میاره
چی میشه بازم بخندی دلم از غصه رهاشه
دندونام شکسته اما شیریه غمت نباشه
اینا چیزی نیست بابا
همه اشون می گذره میره
اما چندروزه کلافه ام
زبونم همه اش می گیره
«ابتا من الذی ایطمنی علی صغر سنی»
شب سوم همه جا بوی جگر سوخته میاد
بوی پر سوخته میاد ای وای ای وای..
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#حضرت_رقیه
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#پنجم_صفر
#سید_مهدی_حسینی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
#پنجم_صفر
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
فَابکِ عَلی' رقیه، که او را چه بد زدند
فَابکِ عَلی' رقیه، که بر او لگد زدند
منزل به منزل، عاطفه اَش غرقِ آه شد
هر جا رسید، کعبِ نِئی سدّ راه شد
وقتی شبیهِ مادرِ سادات شد مفید
از بسکه ضربه خورد، چو او قامتش خمید
کوچکترین، بزرگِ حرم شد ز داغ و درد
تاثیرِ اوست، بیشتر از صد هزار مَرد
از بسکه دید محنت و غمهای عالمین
شد پیر راهِ قافله ی زینب و حسین
حالا که اینهمه اثرش جاودانه شد
مانند فاطمه به تنش تازیانه شد
تا گفت یاعلی، کتکی خورد بی هوا
یافاطمه که گفت، چَکی خورد بی هوا
هر بار، ذکرِ یااَبَتا یاحسین گفت
سیلی جواب او شد و بَد ناسزا شِنُفت
خسته نشد از اینهمه دردی که میچشید
خسته شد از اِهانتِ زشتی که میشنید
مویی که بارها دلِ باباش، آب شد
در دستِ زجر، گیسوی پُر پیچ و تاب شد
از مُشتِ محکمی، که دهانش بخون نشست
دندان و لَثّه ها و زبانش بخون نشست
لَحنَش ز لَحنِ فاطمه زینت گرفته بود
شیرین زبانِ قافله لُکنَت گرفته بود
برگشته بود لهجه ی، بابایی گفتنَش
داداشی اَش کجاست، به لالایی گفتنَش
بر نیزه رَاسِ کودکِ شش ماهه را که دید
غَش کرد و خوش زبانیِ لالایی اَش پَرید
در آخرِ مسیر، شد از یک نظاره شاد
بابا ز نیزه خم شد و یکباره بوسه داد
این بوسه را دوباره سحر در خرابه دید
وقتی سری، به دیده ی تر در خرابه دید
بعد از یکی دو درد دل، انگار جان گرفت
در آخرین نفَس، لبِ بابا نشان گرفت
لب های پاره پاره به اشکش که شُسته شد
چشمانِ خسته اَش، ز همان بوسه بسته شد
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#محمود_ژولیده ✍
.