eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
140 دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل هفتم : مبارزه با داعش 🔸صفحه:۱۰۶_۱۰۵ 🔻قسمت نودو هفتم : پنج ضربدر دو ✍در جنوب حلب بچه های توپخانه خیلی سخت کار می کردند. از فرصت استفاده کردم و خواهشم را با حاج قاسم در میان گذاشتم. _بچه های توپخونه چندین شبانه روزی اینجا بیدار بودن، چند ماهی هم هست که خونه نرفتن. _خب! _اگه امکان داره، حالا که الحمدلله تو منطقه به پیروزی‌های بزرگی رسیدیم، بهشون تشویقی بدیم. _پیشنهاد تو در این مورد چیه؟ _پنج نفر از اونا رو با همسرانشون بفرستیم کربلا. _بنویس وبده بهم. سریع پیشنهادم را نوشتم و دادم به حاجی. نوشت: ده نفر از آقایان که ایشان معرفی می‌کند، با همسرشان بروند کربلا. نوشته بودم پنج نفر، او نوشت ده نفر، آن دع نفر را هم با هواپیما به زیارت کربلا فرستاد. 🗣محمود چهارباغی، نشریه یاران شاهد شماره ۱۷۱
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم:مردم داری 🔸صفحه : ۱۴۱ 🔻قسمت صدوچهل ودوم :الان وقتش نیست ✍توی خیابان قریب به سمت آزادی ،پشت چراغ قرمز ایستادیم. سمت راستمان یک ماشین ایستاد که سرنشینانش دو پسر جوان بودند. صدای بلند موزیک خیلی واضح از توی ماشین شنیده می شد. فکر کردم الان بهترین فرصت برای ارشاد این دونفر است، تا آمدم دهان باز کنم وبهشان تذکر بدهم،گفتی: مهدی! لحن صدایت را از بر بودم. این طورکه صدایم می کردی، معنی اش این بودکه سکوت کن. نگاهت کردم. باحرکت چشم وابرویت آرامم کردی:الان وقتش نیست،بریم. 🗣 رزمنده جانباز داوود جعفری(مهدی)،سردار سلیمانی از دریچه خاطرات، فکه۲۰۲
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۴۹ 🔻قسمت صد و پنجاه و ششم: برجک نادر شاه ✍یک روز با حاج قاسم به سرکشی مناطق مرزی رفتیم. برجکی بود، بنام برجک نادرشاه. پیاده شد با تک تک سربازان دست داد. بعد هم گفت: برید غذاتونو بیارید. رفتند و غذایشان را آوردند. نشست کنار برجک ‌همراه آن ها غذا خورد. فرمانده پاسگاه گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه. رفتم پیشش. -کسی چیزی گفته،؟ اتفاقی افتاده؟ -نه گریه به حال خودمه. فرمانده قرارگاه قدس با درجه سرتیپ تمامی میاد و با این بچه ها غذامی خوره، لباساشونو نگاه می کنه، گردن هاشونو نگاه می کنه، غذاهاشونو کنترل می کنه، اصلا انگار نه انگار که فرمانده است. 📝نشریه یاران شاهد ۱۷۱
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه:۱۵۰-۱۵۱ 🔻قسمت صد و شصتم: رفیق همه ✍تسلط مدیریتی حاج قاسم با مهربانی، دلسوزی و محبت به زیردستان بر قلب آن ها بود، حدود یک هفته ای‌ از آزادی بنده می گذشت که مرا جلوی استیشن فرماندهی سپاه هفتم سوار و ناهار در منزلش میهمان کرد. در طول مسیر آن چنان صمیمی و دوستانه صحبت ‌و برخورد می کرد، که آدم خیال می کرد با افراد خاصی دوست و رفیق است، بعد متوجه می شدیم، اخلاقش با همه همین طور است. 🗣️حمید رضاحسنی دوست و همرزم شهید
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۵۹_۱۶۰ 🔻قسمت صدوهفتادوششم: خادم ✍سال ۱۳۹۷ در بیت الزهرا علیه السلام لباسش را عوض کرد، تی را برداشت و شروع کرد به تمیز کردن سرویس ها‌ و راه پله ها. وقتی دوستان و هم رزمان از او‌خواستند انجام این کار را به آن ها واگذار کند، گفت: نمی خوام کسی کمکم کنه. من افتخار می کنم که به عنوان یه خادم تو‌جلسه روضه ی حضرت زهرا علیه السلام خدمت کنم. یک شب آقای شاکری (از علمای کرمان) در بیت الزهرا علیه السلام با ایشان دیدار داشت. وقتی می خواست برود، حاج قاسم از جا برخاست و پا برهنه او را تا خیابان بدرقه کرد. 🗣️حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان،اطلاعات
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۵-۱۶۴ 🔻قسمت صد و هشتاد و هفتم : هیچ نگو ✍یک روز گزارش اقدامات نادرست یکی از نیروها را به حاج قاسم ارائه کردم. پرسید:آیا یه درصد احتمال می دی که او تو مسیر بمونه ‌درست بشه. گفتم :بله ادامه داد:پس هیچی نگو. 🗣️ سردار حسین فتاحی، سالنامه مکتب حاج قاسم
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه:۱۶۷—۱۶۸ 🔻قسمت صدونودویکم : دوقلوها ✍از یک طرف دوست داشتم حال نوزادان تازه به دنیا آمده هر چه زودتر خوب شود، و از طرف دیگر این دو بچه شده بودند نقطه ی وصل من و سردار و چه مصاحبت شیرینی بود. حال بچه ها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند، اما توفیق پیدا کردم یک بار دیگر در مطب پذیرای سردار باشم. خانواده دوستی ایشان برای من خیلی جالب بود. با وجود مشغله فراوان و مسئولیتهای سنگینی که داشت، برای اطمینان از سلامت نوه ها چند بار به بیمارستان آمد و وقتی هم که بچه ها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب می آمدند. آن روز مطب خیلی شلوغ بود. شلوغ تر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی به من خبر داد. از اتاق بیرون آمدم. با سلام و احوالپرسی، راهنمایی شان کردم داخل. در حالی که یکی از نوه ها را در آغوش گرفته بود، تعارف مرا قبول نکرد و گفت، به خانم منشی سپردم اسم ما رو تو نوبت ویزیت بذاره. منتظر می مونیم تا نوبتمون بشه. ادامه دارد ..
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۹ 🔻ادامه قسمت صدونودوسوم : دخترم گریه نکن ✍از صبح سر آفیش حاضر میشدم و برای مصاحبه تلاش می کردم، اما موفق نمی شدم. از بس تلفن زدم و پیگیری کردم، ناامید شدم. هر جا می رفتم، سردار آنجا را ترک کرده بود. مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج احمد عوفی شدیم. درِ خانه اش در آن روزهای بحرانی به روی همه باز بود. موکب امام حسن عسکری (علیه السلام) سپیدان از ده روز پیش برای کمک رسانی به سیل زدگان در آنجا مستقر شده بود. حدود پنج ساعت کنارشان بودیم. مردمی که خودشان را خادم الحسین (علیه السلام) معرفی کردند، به من گفتند که ما از سردار دعوت کردیم تا بیاید. ادامه دارد..
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۹ 🔻ادامه قسمت صدونودوسوم :دخترم گریه نکن ✍دلهره داشتم. سرانجام خبررسید:سرداربه موکب می آید. راه افتادیم. ازبس که به بن بست خورده بودم،گریه ام گرفت. وسط جاده بودیم که تماس گرفتندوگفتندسرداربه موکب رسیده است. باسرعت خودمان رابه آن جارساندیم. لحظه ی ورودم ایشان رادیدم که باروی بازازگروه مااستقبال کرد. درخواست مصاحبه کردم. عذرخواهی کردوگفت:دلخورنشودخترم. رفتم باابومهدی المهندس مصاحبه گرفتم،اماازشدت گریه حالم بدشد. ادامه دارد…
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۷۰ 🔻ادامه قسمت صد و نود و سوم :دخترم گریه نکن ✍راه‌ افتادم‌ سمت ماشین و از آن ها فاصله گرفتم. یکی از خادمان موکب به من گفت:گریه نکن، سردار انگشترش رو به‌ تو هدیه داده. از خوشحالی سر ازوپا نمی شناختم ،ولی من چشم طمع به مصاحبه دوخته بودم. گفتم: نه، با اخلاقی که از سردار سراغ دارم ،انتظاروداشتم به هدفم می رسیدم، به شبکه قول داده بودم مصاحبه بگیرم. هدیه را رد کردم و به راه خود ادامه دادم. چند متری رفته بودم که خودروی سردار کنارم توقف کرد وبا لحنی پدرانه گفت:دخترم می شه‌ گریه نکنی! حالا بگو چی بگم. گفتم:هرچی در حق این مردم باید گفته بشه. 🗣فاطمه بویرده،خبرنگار العالم،سالنامه مکتب حاج قاسم
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه:۱۷۰ 🔻قسمت صدونودوچهارم: قرص حاج قاسم ✍تعریف می کرد:ازدوره ی دبیرستان دوستی داشتم که خارج ازکشورزندگی می کرد.اوپزشک متخصص ونامداری بود.یک بارکه اومده بودتهران وباهم دیداری داشتیم،ازدردترکش هایی که توبدنم بودبااوصحبت کردم.دکترقرص مسکنی برام تجویزکردکه خیلی کارسازبود.البته اوخیلی به دردتوجه نمی کردوماهی یکباروقتی که طاقتش طاق می شد،آن قرص رامصرف می کرد.وقتی به منطقه خودشان(قنات ملک)می رفت،حال همه هم محلی هاوهمسایه هارامی پرسید. ادامه دارد...........
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم :مردم داری 🔸صفحه: ۱۷۱ 🔻ادامه قسمت صد و نود و چهارم: قرص حاج قاسم ✍پیرزن ها و پیرمردهای ده وقتی او را می دیدند، از دردمندی شان حرف می زدند و دارویی می خواستند تا دردشان را تسکین دهد. حاج قاسم هم می خندید و می گفت من که دکتر نیستم. می گفت: چند دونه از همون قرص تو جیبم بود. به دو نفرشون که خیلی می نالیدند، دادم و خوردند. دردشون ساکت شد. اومده بودن پیش مادرم و گفته بودن: قرص حاج قاسم نداری که بازم به ما بدی؟ قرص حاج قاسم تو قنات ملک افتاده بود سر زبان ها. 🗣 حسین امیر عبدالهیان مدیر کل امور بین الملل مجلس شورای اسلامی _ نشریه یاران شاهد شماره ۱۷۱