💚
چهار سال مریض بود .
کلی دوا و دکتر کردیم فایده نداشت .
آخرین بار بردیمش پیش بهترین متخصص اطفال تو اصفهان .
معاینه اش کرد و گفت:کبدش از کار افتاده .
شاید تا فردا صبح زنده نماند .
پدرش سفره #حضرت_ابوالفضل(ع) را نذر کرد .
آقا شفایش داد .
دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم
کی بر میگردی؟ جواب داد:
هر وقت که راه کربلا باز شود .
توی عملیات والفجر یک شده بود
مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل .
وقتی شهید شد شانزده سالش تمام شده بود شانزده سال بعد هم برگشت .
درست شب #تاسوعا
وقتی برگشت اولین کاروان زائرهای ایرانی رفت کربلا .
راه #کربلا باز شده بود...🕊
#شهید_علیرضا_کریمی🌷
#شادی_روحش_صلوات
🥀🕊
آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار😳🥹. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا,ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم.در ورودی حرم،برای لحظاتی حضور علیرضا،همان شهید نوجوان ،را حس کردم.ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم😭. سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود.
د زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم.عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم.هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود..
#شهید_علیرضا_کریمی
🌹
🔸 وقت خداحافظی مادر ازش پرسید:
علیرضا کی برمیگردی؟
گفت: وقتی راه کربلا باز شد..!
🕊 پیکر علیرضای ۱۶ ساله، ۱۶ سال بعد
مصادف با اعزام اولین کاروان به کربلا
در فکهی شمالی پیدا شد ...
🌹#شهید_علیرضا_کریمی
#کربلا #اربعین #امام_حسین
🌹
🌱وقت خداحافظی
مادر ازش پرسید:
علیرضا کی برمیگردی؟
گفت: وقتی راه کربلا باز شد..!
پیکر علیرضای ۱۶ساله، ۱۶ سال بعد
مصاف با اعزام اولین کاروان به کربلا
در فکهی شمالی پیدا شد ...
#مسافر_کربلا
#شهید_علیرضا_کریمی
#اربعین_نایب_الشهدا_باشیم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🌱وقت خداحافظی
مادر ازش پرسید:
علیرضا کی برمیگردی؟
گفت: وقتی راه کربلا باز شد..!
پیکر علیرضای ۱۶ساله، ۱۶ سال بعد
مصاف با اعزام اولین کاروان به کربلا
در فکهی شمالی پیدا شد ...
#مسافر_کربلا
#شهید_علیرضا_کریمی
#اربعین_نایب_الشهدا_باشیم
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄