🔖 دست نوشته تکاندهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد
🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه درع مل دم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.✍
🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.
🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت:" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.😔
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#همیشه_سبکبال
🌷محمود کاوه در عملیاتها خیلی سبکبال حرکت میکرد. کوله پشتی و نارنجک بر نمیداشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود و میگفت: با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت، چرا بیخود تیر میزنید، چرا بیخود رگبار میبندید، اصلاً چرا چیزی رو که نمیبینید، میزنید؟
🌷حتی گاهی قمقمه آب هم برنمیداشت. در سرمای استخوانسوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمیپوشید. میگفت جلوی تحرک سریع را میگیرد و از سرعت آدم کم میکند، خیلی چالاک و قوی بود. دائم ورزش میکرد و روزهای متمادی میتوانست با کمترین آب و غذا پیادهروی کند و بعد از آن هم، اصلاً خستگی حالیش نمیشد. انرژی فوقالعادهای داشت.
🌷خاطره ای به یاد فرمانده شهید محمود کاوه
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
تشنه لـبــــ....*🕊️
*شهید عبدالمجید رحیمی*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۱
محل تولد: تهران
محل شهادت: عملیات بیت المقدس
۱۶ ساله بود، شاید عکس مجید را بارها در شبکه های مجازی ،مجله یا تلوزیون مشاهده کرده باشید،مجید هیچ عکسی نداشت این عکس هم به صورت اتفاقی توسط یک عکاس در جبهه گرفته شدهکه مجید با یک تفنگ در دستش به فکر فرو رفته و عکاس هم عکسی از او میگیرد، خواهر شهید← مجید در روز خداحافظی اجازه نداد پشت سرش در کوچه آب بریزیم.در راهروی ساختمان مادرم آب را پشت سرش ریخت.مجید هم نقلی که بر روی یخچال بود را بر سرش پاشید و گفت «این هم نقل دامادیم». 12 روز بعد از اعزامش در عملیات آزادسازی جاده اهواز – آبادان(عملیات بیت المقدس) به شهادت رسید، 🕊️راوی← مجید زخمی شده بودصدایش کردم: مجید جان، مجید جان! تویی؟به سختی سرش را بلند کرد،خونریزی داشت ، چهره اش از شدت درد بی رنگ شده بود.هر لحظه رنگش سفید و سفیدتر میشد،از من تقاضای آب کرد ولی...نمیدانم مجید مرا به خاطر این کارم خواهد بخشید یا نه؟و یا خانواده بزرگوار مجید مرا میبخشند یا خیر؟چون خون زیادی از او رفته بود احساس کردم اگر به او آب بدهم برایش خوب نیست .« او که شهید خواهد شد او را تشنه رها مکن.» اما این ندای درونی را چگونه پاسخ بگویم، مگر من عالم الغیب هستم؟خدایا او را حفظ کن.🤲 گفتم: مجیدجان آب برایت ضرر دارد،همین الان امدادگرها تو را می برند عقب. دستی به سرش کشیدم و بوسه ای به پیشانی خوش اقبال و رنگ پریدهاش زدم.اما مجید تشنه لب آسمانی شد*🥀
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#من_حسين_خرازى_هستم!
「🌷」به دفتر فرماندهى لشکر مراجعه نمودیم به اطاقى هدایت شدیم و از افراد حاضر در آن اطاق سراغ فرمانده لشكر را گرفتیم و در همين حین اذان ظهر از بلندگوی مقر لشکر پخش شد، آن فرد حاضر گفت: برویم نماز اول وقت را بخوانیم آنگاه فرمانده با شما صحبت خواهد كرد.
「🌷」به اتفاق شخص مورد نظر به مسجد رفتیم و نمازمان را با جماعت خواندیم و سه نفری به فرماندهى برگشتیم که در مسیر راه بچه هاى بسیجى احترام خاصى به برادرى كه با ما بود می كردند به طبع قضیه ما فكر می كردیم چون ما غریبه هستیم به ما احترام میكنند.
「🌷」پس از برگشت به اطاقى كه منتسب به فرماندهى بود رفتیم و پیرمردى که مشغول سفره پهن كردن بود و ناهار را کشیدند و ناهار رابه اتفاق خوردیم بعد از آن فرد ناشناس گفت: فرمایشتان را بفرمایید!
「🌷」....عرض كردم: با فرمانده لشکر حاج حسین خرازى كار داريم. تکرار کرد: بفرمایید! باز ما تكرار كردیم با حاج حسین كارداریم و براى سومین بار با لبخند زیبا گفت: من حسین خرازى در خدمت شما هستم!
مردان خاكى، افلاكى اند....!!
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
🌷شهید محمد گرامی
✍️ قید امتحان را زد
▫️بر خلاف تصور خیلیها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پلههای بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام میگذاشت.
📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#خاطره
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.»
بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
به روایت از پدر شهید: مجتبی برسنجی
پسرم با ۲۶سال سن زندگی، وقت و درآمدش را برای خدمت و کمک به مردم صرف می کرد.
و هنگامی که بودجهای برای کمک وجود نداشت از حقوق و دستمزد اندکش برای کمک به آنها استفاده میکرد.
پسرم ،آقامجتبی هر جا احساس میکرد که مردم به کمکش نیازمند هستند، در آنجا حاضر میشد و در هلالاحمر، بسیج، هیأت مذهبی و نهادهای دیگر فعالیت میکرد.
در کمک به مردم برای مهار سیل، آتشسوزیهای جنگل، برف و یخ در گردنه گدوکسوادکوه و هر جا که خطرناک بود در صف اول قرار داشت.
ارادت ویژه اش به اهل بیت(ع)🌷و
عمه سادات🌷 باعث شد تا بارها و بارها به سوریه برود و در برابر داعش قرار گیرد و در سال شهادتش هم سه بار به سوریه رفت که در مرحله سوم با تله انفجاری به شهادت رسید.
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#شــهیــد_ســیــد_جــواد_مــوســوی
📝وقـتـے مـے خواهید مرا تــشیع ڪــنید چشمانم را باز بــگذارید ڪه عده اے از خدا بــے خــبر نــگویند ڪه ڪور بـوده است.دستان مرا از تــابوت بــیرون بــیاورید ڪه ڪوردلان نــگویند چیزے از این دنـیا باخودشان مــیبرند.
فـرازی از وصیت نامــه شــهید📜
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#خاطره
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.»
بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
#در_آن_شــرایــطــ...!!
🌷اسمــاعــیل قــهرمــانــے و مــعــاونــش بــه زمــیــن خــورد.تــرڪــش خــمــپــاره،سر و صــورت قــهرمــانــے و مــعــاونــش را مــجــروح ڪــرد و صــورتــشان ڪــامــلــاً خــونــیــن شــد.در آن شرایــط اگــر بــچــهها آنــها را مــیــدیــدنــد در روحــیــهشــان تــأثــیــر بــدے مــیــگــذاشت.نــاگــهانــ....
🌷نــاگــهان دیــدم اســمــاعــیــل مــعــاونـش را بــغــل ڪــرد و بــا صــداے بــلــنــد شروع ڪــرد بــه خــنــدیــدن.بــچــهها از ایــن حــرڪــت روحــیــه گــرفــتــنــد.آن روز اسمــاعــیــل حــتــے اجــازه نــداد امــدادگــران صــورتــش را پــانــســمــان ڪــنــنــد و مــیــگــفــت:بــا ایــن ڪــار،بــچــهها از مــجــروح شدن مــن بــاخــبــر مــیــشونــد و روحــیــهشــان تــضــعــیــف مــیــشــود.
🌹خــاطــرهاے بــه یــاد فــرمــانــده شهیــد اســمــاعــیــل قــهرمــانــی
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
همیشه آقایدالله بهم لطف میکرد و اکثر وقتها با گل به منزل میآمد، اولین بار، روزی بود که برای آزمایش قبل ازدواج، دنبالم آمده بود، موقعِ برگشتن، یه شاخه گل رز قرمز جلوی ماشین بود ولی تا انتهای مسیر، روش نشد آن گل رو بهم بده، وقتی پیاده شدم، بهم گفت: ببخشید یه لحظه صبر میکنید! منم مکث کردم؛ یدالله با خجالت گفت این شاخه گل برای شماست، منم روزی که پیکرش را قرار بود برای وداع بیارن منزل، تصمیم گرفتم خانه را برایش گلباران کنم؛ تعدادی شاخه گل هم وقتی همسرم را آوردند، به همکارانش دادم و گفتم برای مراسم تشییع، روی تابوت شهیدم بچسبانید.
یدالله واقعا مهربان و با محبّت بود، خوشاخلاق و خوشخنده بود و قلب رئوف و پاکی داشت، از سختیها و مشکلات بیرون، چیزی به من منتقل نمیکرد، با وجود خستگی زیاد، در کارهای منزل بهم کمک میکرد و هیچ منّتی هم سرم نمیگذاشت.
🌷 شهید یدالله ترمیمی🌷
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
⚘﷽⚘
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ائمه ،گریه هاش رو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن .
ارادت خاصی به اربابش امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام داشت.
تاکید بسیار زیادی بر خوندن زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت.
میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه .
📌حفظ قرآن
شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن بامعنی و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد
#شهیدعباسآسمیه🌷
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃