eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
140 دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
تا اعزامش چند روزی بیشتر طول نکشید یک روز خبر داد که کم کم باید با روبنه‌اش را ببندد همان روز هم بهش زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه. هیچ وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند حالتی شبیه کلاغ پر. بهش گفتم «خب حالا توام خیالت راحت جا نمی‌مونی» فقط یادم هست مرتب می‌پرسیدم «کی برمی‌گردی؟ چند روز میشه؟ نری یادت بره اینجا زنی هم داشتی ها!». دلم می‌خواست همراهش می‌رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت می‌کشیدم. خداحافظی کرد و رفت. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت خنده روی صورتم خشکید. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد برای خنده‌هایش، برای دیوانه بازی‌هایش، برای گریه‌هایش، برای روضه خواندن‌هایش. صدای زنگ موبایلم بلند شد، محمد حسین بود. به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت «دلم برات تنگ شده!» تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد حتی پای پرواز که «الان سوار می‌شم و گوشی رو خاموش می‌کنم» می‌گفت «می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم!» من هم دلم می‌خواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آن‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند، می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم دلم نیامد گوشی را قطع کنم گذاشتم خودش قطع کند انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده بود زل زده بودم به اسمش. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من خوابم می‌برد بعد او. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از ماموریت برمی‌گشت. تا صبح مدام گوشیم را نگاه می‌کردم نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم. صبح از دمشق زنگ زد. کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست. خیلی تلگرافی حرف زد آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد بدیش این بود که باید چشم انتظاری می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند. بعضی وقت‌ها باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم بعد از بیست دقیقه قطع می‌شد دوباره باید زنگ می‌زد روزهایی می‌شد که سه چهار تا بیست دقیقه‌ای حرفمان طول بکشد. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی رد و بدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد حرف‌هایمان را ضبط شده می‌فرستادیم برای هم اینطوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم. ۴۵ روزه سفر اولش، شد ۶۳ روز. دندان‌هایش پوسیده بود رفتیم پیش دایی‌اش دندانپزشکی. داییش گفت «چرا مسواک نمی‌زنی؟» گفت «جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟» اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه یا نوع غذایی خوششان نمی‌آمد و ناز می‌کردند می‌گفت «ناشکری نکنین مردم اونجا توی وضعیت سختی زندگی می‌کنن». بعد از سفر اول بعضی‌ها از او می‌پرسیدند «که تو هم قسی القلب شدی و آدم کُشتی؟» می‌گفت «این چه ربطی به قساوت قلب داره؟ کسی که قصد داره به حرم حضرت زینب(س) تجاوز کنه همون بهتر که کشته بشه» بعضی می‌پرسیدند «چند نفرشون رو کشتی؟» می‌گفت «ما که نمی‌کشیم ما فقط برای آموزش میریم» اینکه داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم کم به آرزوهایش می‌رسید خیلی برایش لذت بخش بود. خیلی عاطفی بود. بعضی وقت‌ها می‌گفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش میشن» با اینکه ادبیات نخوانده بود دست به قلمش عالی بود. یک سری شعر گفته بود. اگر اشعار و نوشته‌های دوران دانشجویی اش را جمع کرده بود الان به اندازه یک کتاب مطلب داشت. خیلی دلنوشته می‌نوشت. می‌گفتم «حیف که نوشته‌هات رو جمع نمی‌کنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته میشی» با کلمات خیلی خوب بازی می‌کرد.
4_5994456507515670876.mp3
3.36M
🔍 🟣 آموزش تشبیه مفرد و مرکب
من آدم حساسی نيستم. وقتی خانه‌ی والدينم را ترک كردم گريه نكردم، وقتی گربه‌ام مرد گريه نكردم، وقتي در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم، اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت. با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی می‌کردم. از آن فاصله رنگ و نژاد و مليتی نبود. ما بوديم و یک خانه ‌ی گرد آبی. با خود گفتم انسان‌ها برای چه می‌جنگند؟ شصت دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی‌ام و کره زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد و من اشک ریختم. ✍ 📚
من آدم حساسی نيستم. وقتی خانه‌ی والدينم را ترک كردم گريه نكردم، وقتی گربه‌ام مرد گريه نكردم، وقتي در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم، اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت. با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی می‌کردم. از آن فاصله رنگ و نژاد و مليتی نبود. ما بوديم و یک خانه ‌ی گرد آبی. با خود گفتم انسان‌ها برای چه می‌جنگند؟ شصت دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی‌ام و کره زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد و من اشک ریختم. ✍ 📚
من آدم حساسی نيستم. وقتی خانه‌ی والدينم را ترک كردم گريه نكردم، وقتی گربه‌ام مرد گريه نكردم، وقتي در ناسا كار پيدا كردم گريه نكردم، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گريه نكردم، اما وقتی از روی ماه به زمين نگاه كردم، بغضم گرفت. با ترديد با پرچمی كه بنا بود روی ماه نصب كنم بازی می‌کردم. از آن فاصله رنگ و نژاد و مليتی نبود. ما بوديم و یک خانه ‌ی گرد آبی. با خود گفتم انسان‌ها برای چه می‌جنگند؟ شصت دستم را به سمت زمین گرفتم و تمام دارایی‌ام و کره زمین با آن عظمت پشت شصتم پنهان شد و من اشک ریختم. ✍ 📚
حکایتی، قولی، غزلی - فصل ۲.mp3
9.82M
🎙| گشت‌وگذاری در متون کهن نظم و نثر فارسی قسمت ۲ 📜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفر اول دنیا...💚❤️ حرم حضرت ابوالفضل عباس آقا صادق جمال باشی یکی از خوش صداهای گروه
29.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت علیه السلام سامرا، از غم تو، جامه‌دران است هنوز چشم «نرگس» به جمالت، نگران است هنوز حاج
17.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ، شعر خود را اختصاصی برای سرزمین شعر خواند ‎کاری از گروه ادب و هنر شبکه چهار ‎سیما
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شلمچه ؛ کربلای ۵؛ تو کانال، خط مقدم چقدر قشنگ گفت برادر معینی زاده از فرماندهان توپخانه لشکر ویژه ۲۵ کربلا: فقط امت قدر را می‌داند. . 💠
💢 👬 . ⚜اهل ساری بودند و بزرگ شده‌ی تهران.سال ۱۳۴۲ مهدی بدنیا اومد.سال ۴۳ مهرداد.اسم اصلی حسین، «مهرداد» بود؛ اما همیشه دلش می‌خواست اسمش را عوض کند. 19 روز قبل از شهادتش خواب میبینم که خانم حضرت زهرا (ص) میان من و او ایستاده‌اند و رو به من می‌فرمایند که «مادر! اسم این آقا پسر شما «حسین» شده و 19 روز دیگر هم پیش ماست». بعد این خواب دیگه حسین صداش میکردیم. . ⚜مهدی فرمانده توپخانه لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود و حسین فرمانده دیده بانی لشکر ۲۷ محمد رسول الله.آقا مهدی همیشه می‌گفت «خدایا دوست دارم با دستی جدا شده از بدن و فرقی شکافته مثل امیرالمومنین به شهادت برسم» و حسین جان هم می‌گفت «من دوست دارم با اصابت تیری در قلبم به شهادت برسم»همین هم شد. . ⚜اول حسین تو جزیره مجنون سال ۱۳۶۳ تیر به قلبش خورد.سال بعدش سال ۱۳۶۴ مهدی همونطور که دلش می‌خواست بشهادت رسید.حسین جان وصیت کرده بود که مادرم باید مرا غسل دهد، کفن کند و در قبر بگذارد. من هم این کار را برایش کردم. وقتی حسین را در قبر می‌گذاشتم واقعا احساس کردم خداوند به من صبر عجیبی داده است، حتی برادرم گفت سنگ لحد را نگذارید تا مادرش بیشتر او را ببیند، گفتم «نه سنگ رابگذارید تا پسرم زودتر به خدای خودش برسد».  . 💠