وطن پرست واقعی اینا بودند...نه اونی که از پشت تریبون یا فضای مجازی رجَز میخونه!!!
#یادشهداباصلوات
-میگفت:
گاهی اوقات با خدا خلوت کنید
نگویید که ما قابل نیستیم..
هر چه ناقابل تر باشیم خدا بیشتر اهمیت
میدهد.
خدا کسی نیست که فقط خوبها را
انتخاب کند🌱
#حاجاسماعیلدولابی ( معلم شهید ابراهیم هادی)
🍂 نفر چهاردهم
به نقل از سرکار خانم بدیهيان
همسر شهيد محمد ابراهيم همت
┄═❁❁═┄
یک شب قبل از عملیات والفجر ۴ بود.
در یکى از خانههاى سازمانى پادگان «االله اکبر» اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذى را به من نشان داد. سیزده نفرى میشدند، اسامى همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالى گذاشته بود.
گفتم: «اینا چیه؟»
گفت: «لیست شهداست.»
گفتم: «کدام شهدا؟»
گفت: «شهداى عملیات آینده».
گفتم: «از کجا میدونی؟»
گفت: «ما میتونیم بچههایى رو که قراره شهید بشن ازقبل شناسایى کنیم.»
گفتم: «علم غیب دارین؟»
گفت : «نه شواهد اینجورى نشون میده. صورت بچهها، حرف زدنشون، کارهایى که میکنن، درددلهاشون، دلتنگیهایى که دارن، کلى علامت میبینیم.»
گفتم: «اینکه سیزدهتاست، چهاردهمى
کیه؟»
گفت: «این یکى رو شما باید دعا کنى قبول بشه حاج خانم!.»
منظور حاجى را فهمیدم. اما چرا من،
چطور میتوانستم براى او آرزوى رفتن کنم.
من حاجى را بیاندازه دوست داشتم
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#درکوچههایخرمشهر ۴
«خاطرات مدافعین خرمشهر»
سرکار خانم مریم شانکی
┄═❁๑❁═┄
🔸 ما پشت دیوار سنگر گرفته بودیم و شلیک میکردیم و آنها روی بامها بودند و با خمپاره از ما استقبال میکردند.
هر طور بود خود را به پشت بام رساندیم. جمعاً چهار گلوله داشتم که همه را به طرف عراقیها شلیک کردم. دشمن مرتب خمپاره میزد. همه جا پراز گرد و خاک شده بود و ما یکدیگر را با فریاد صدا میزدیم. بچه ها بی امان شلیک میکردند و نارنجک میانداختند. ضجه عراقیهایی که از درد به خود می پیچیدند گوشهایمان را پر کرده بود. بقیه شان هم از ترس در حال فرار بودند. ناگهان متوجه تمام شدن مهمات شدیم. آن هم درست در حساس ترین دقایق. چاره ای نبود و میبایست مهمات تهیه میکردیم. از جان گذشتگی و ایثار بچه ها حد نداشت. همه برای آوردن مهمات از یکدیگر سبقت میگرفتند. فاصله ما تا مسجد جامع خیلی نبود. به بچه ها
گفتم: شما همین جا بمونید من میرم....
در یک لحظه و با گفتن یا جد امام و یا محمد (ص) در میان آتش خمپاره ها شروع به دویدن کردم. عبور از آن محل بسیار مشکل بود و هر احتمال خطر میرفت. حدود شش خمپاره به خانه ای که از مقابلش میگذشتم اصابت کرد. با مار پیچ دویدن و افت و خیز، به هر شکلی که بود از آنجا گذشتم. وقتی به مقر تکاورهای نیروی دریایی رسیدم،
عصبانیت ام حد نداشت. حرص میخوردم و فریاد میزدم " بچه ها عراقیهارو اسیر کردن نیرو نداریم. مهمات نداریم یه فکری بکنید..."
آنها با دستپاچگی آماده شدند و راه افتادیم. پانزده نفر بودند. شدت آتش دشمن سنگین شده بود و مرتب خیابان چهل متری، مقابل مسجد «شیخ محمد»، مسجد امام صادق و روبروی حزب جمهوری اسلامی را با خمپاره میزدند. خیلی وحشتناک بود. با دیدن آن صحنه ها تکاورها برگشتند. میگفتند این کار خود کشییه.
فقط چهار نفر آرپی جی زن ماندند. به هر زحمتی که بود خود را به بچه ها رساندیم. نبرد هر لحظه شدیدتر میشد. یکی از بچه ها را دیدم که آرام و قرار نداشت و مدام به این طرف و آن طرف میدوید. می گفت: من نارنجک میخوام... نارنجک.
به او گفتم که برود و داخل خانه های اطراف را بگردد، اما او قبلاً همه جا را گشته بود. عراقیها میدویدند و به عربی فریاد میزدند: "فارسها اومدن ... فارسها اومدن!" غوغای محشر بود طوری که گلوله آرپی جی را در عرض کمتر از یک دقیقه شلیک کردیم. نزدیک غروب، پس از یک نبرد سخت و سنگین سلاح بیشتر بچه ها گیر کرده بود و بیشتر از ده، بیست متر با عراقیها فاصله نداشتیم. عده ای پیشنهاد میکردند که برگردیم، اما کسی جرئت نمیکرد سرش را از خم کوچه بیرون بیاورد. تک تیر اندازهای عراقی کمین کرده بودند و با کوچکترین حرکتی، مغزمان را متلاشی میکردند.
بدجوری گیر کرده بودیم. در آن لحظات، دیگر تنها چیزی که به دردما میخورد نارنجک بود...
ادامه دارد...
💠صحبتهای زیبای شهید مدافع حرم22 به همسرش و دختر چند ماهه اش❤️
●لباس مشکی را تا لحظه شهادت از تنش در نیاورد. به جلسات مذهبی می رفت و نمازش را سر وقت می خواند. اخلاقش در خانه هم خیلی تغییر کرده بود.
●وقتی از اولین اعزام برگشت، 10روز ماند وگفت بازمی روم که من گفتم راضی نیستم، گفت برای دفاع از حرم اهل بیت میروم. گفتم اگر به فکر من نیستی به فکردخترت باش!
در جوابم گفت:سعادت می خواهدکه دخترمان مثل حضرت رقیه سلام الله علیها باشد. گفت:
خوشحال باش که دخترم دردحضرت رقیه سلام الله علیها رامی کشد ومی فهمدبی پدربودن یعنی چه، فردا
سرش راباافتخاربلند میکندومی گویدپدرم برای اهل بیت جنگیده است.
#شهید #حمید_احسانی
#سالروز_شهادت 🌷
#تیپ_فاطمیون
🕊🕊
🇮🇷
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
هفده سال بیشتر تو این دنیا نبود..
سال ۶۳ شناسنامه اش رو دستکاری کرد و رفت جبهه..
دوبار تو جبہه مجروح شد...
یڪبار اصابت ترڪش در اهواز از ناحیه پا..
دومین بار تو ڪردستان از بالای ڪوه افتاد و از ناحیه مهره ڪمر مجروح شد.
آخرشم سال ۶۷ تو شلمچہ رفت رو مین و به شهادت رسید🙃
#شهیدسیدیوسفموسوی🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
ما شکست نمیخوریم
هنگاهی که پیروز شویم پیروزیم
و هنگامی که شهید شویم پیروزیم
یاد سید شهدای مقاومت بخیر
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🦋🦋🦋
🍃آرزوی دفاع از حرم، گوشه دلش نشسته و مدتی بود که صاحبخانه شده بود.هرچه تقلا کرد و زمزمه کرد منم باید برم، پدرش مخالفت کرد آخر طاقت دوری از تنها فرزندش را نداشت.اما گاهی #شهادت، نتیجه اشک و ناله ی فراق برای #وصال به حضرت حق است.و اگر خدا بخواهد #شهادت روزی بنده اش می شود.
🍃دلش را برداشته و رفته بود #جمکران.نمی دانم در قنوت نمازش شهادت خواسته بود یا در میان درد و دل هایش با امامش از آرزویش گفته بود. هرچه بود، #امام_زمان شهادت نامه اش را امضا کرد 😔😔😔
🍃محمد مهدی ۱۹ ساله را ناجوانمردانه زدند. #فرقش شکافته شد و پدرش به یاد #علی_اکبر ارباب روضه خواند و اشک ریخت و کمرش شکست از داغ جوانش...
🍃محمد مهدی به آرزویش رسید و فدای #امنیت شد.خوب ها گلچین می شوند و یکی یکی می روند و ما هنوز در غل و زنجیر #گناه در انفرادی دنیا #اسیر شده ایم.
آقا محمد مهدی در روز عاقبت بخیری ات برای عاقبت_بخیری مضطران دنیا دعا کن...
به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_امنیت_محمدمهدی_رضوان
تاریخ تولد : ٢۶ تیر ۱٣٧٩
🔷تاریخ شهادت : ۱٩ آبان ۱٣٩٨
محل شهادت : منطقه شوش تهران
#سالروزشهادت..
🦋🦋🦋