eitaa logo
عاشقان شهید بهنام محمدی
141 دنبال‌کننده
59.7هزار عکس
33.1هزار ویدیو
458 فایل
عاشقان شهید بهنام محمدی راد مسجد سلیمان مزار شهدای گمنام به یادشهیدان محمدحسین فهمیده.سعید طوقانی. علیرضا کریمی. مهرداد عزیز الهی.مصطفی کاظم زاده.احمد علی نیری.رضا پناهی 28 / 7 /1359 شهادت خرمشهر 1345/11/12 تولد خرمشهر @MOK1345 @MOK1225
مشاهده در ایتا
دانلود
شعرطنز آقای حسن حاتمی.mp3
8.07M
شعر خوانی آقای حسین حاتمی در جشن ولادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام هیئت بین الحرمین بهاباد طنز
44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹اجرای گروه سرود شهید چمران شهرستان ابرکوه بمناسبت تولد امام رئوف حضرت رضا علیه السلام در جمع هنرمندان؛ شاعران و ادیبان کشور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدیم در نگاه بلندِ کبوتران ؛ در این حریم اوج اسارت رهایی است ...
درباره ی مصرف و استفاده از کالای ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند حساسیت زیادی داشت.کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که ایرانی باشد. من به ایشان می گفتم که تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست متوجه شویم!خرید کالای ایرانی اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند.... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷
🔷بارآخر یک ماهی بود که می‌خواست برود سوریه. ساکش را هم آماده کرده بود ؛اما جور نمی‌شد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت: «شما و مادرم به من دل بسته‌اید و نمی‌گذارید که من بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.» 🔶 من گریه کردم و گفتم: «نه به خدا قسم من این‌طور نیستم. 'من واقعاً از ته دل می‌گویم از تو دل کندم. 'مادرت هم اگر چیزی می‌گوید، به‌خاطر اینست که شما فرزندش هستید. 🔷دلش نمی‌آید که می‌گوید ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از شهادت. مادرت هم دلش نمی‌آید که فرزندش به داخل خیابان برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که شهید بشود.» 🔶همان‌جا هم گریه‌هایم را کردم و هم حرف‌هایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من خیالت راحت باشد. من اصلاً در نظر ندارم که تو را به‌سمت خود بکشانم و برای خودم نگه دارم، چون می‌دانم تو برای این دنیا نیستی». 🔷محمود می‌گفت دوست ندارم صدای گریه‌تان را نامحرم بشنود/ با شهادت به آرزویش رسید.... 🔶پسرم، محمد هادی دوسال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمی‌کند و متوجه نمی‌شود. خیلی به پدرش عادت دارد. پدرش خیلی با او سر و کله می‌زد. شب که از سر کار برمی‌گشت اکثر وقتش را با محمد هادی می‌گذراند و دیگر شب‌ها من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش بابایش است. 🔷 آقا محمود هرجا هم می‌خواست برود محمدهادی را هم با خود می‌برد. قبل از رفتنش به سوریه گفت: «من از هر دوی شما دل کندم.» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم او را همان‌طور که پدرش می‌خواست تربیت کنم. 🔶همیشه به من و خواهرانش می‌گفت اگر من شهید شدم دوست ندارم صدای گریه و زاری‌تان را نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهایی‌ها غم خود را خالی کنید". الآن خیلی خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است. ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷
13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد ....
14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟ ثبت نام کردی برای وام؟ 💠 هادی: اره ، اسم نوشتم، قراره تا اخر هفته هم پولش جور بشه و بره حساب یه نفر دیگه 🔰 نرگس خانم از تعجب چشم هاش گرد شده بود و گفت یعنی چی؟ حساب یه نفر دیگه چیه؟ حساب کدوم نفر؟ 💠 هادی خندید و گفت : ای بابا ، خانم جان شما که در بند مال دنیا نبودی ، مگه ما ندار هستیم؟ خداروشکر استخدام هستم و درامد خودمون رو هم داریم، این وام نشد یه وام دیگه، خدا بزرگه، تو کار دیگران رو راه بنداز خدا خودش جبران میکنه به قول معروف : تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز 🔰 نرگس خانم : نه ، منظورم مال دنیا و این حرفها نیست، خب وام رو به کی دادی و به چه نیتی؟ اون هم تو این شرایط که برای بچه مون باید وسیله می گرفتیم و.. 💠 هادی : اتفاقا منم دادم به کسی که میخواد برای بچه خودش وسیله بگیره، اما بچه اون با بچه ما فرق داره ، بچه اون کسی رو جز پدرش نداره و این پدر باید جهزیه دخترش رو تامین کنه اما بچه ما ، دو تا پدربزرگ و دوتا مادربزرگ داره، اونها قطعا برای خرید وسایل نوه خودشون دست بکار میشن نترس دادم به یه پدر شهیدی که دنبال وام بود برای جهزیه دخترش مطمئن باش خدا جبران میکنه 👈 اون شب نشنیدی که حاج اقا عسکری روایتی رو می خوند که امام معصوم فرمودند شیعیان ما را هنگام مراقبت از نماز اول وقت و کمک به برادران دینی خود ، آزمایش کنید حالا منم به یه برادر دینی کمک کردم، مگه بعد شنیدن اون حدیث امام صادق(ع) قول ندادیم هردومون ، که اول خودمون خادم مولا بشیم و بعدش رو با تربیت مهدوی بزرگ کنیم؟ خب خادم و سرباز امام زمان بودن که فقط به دعای عهد و ندبه خوندن نیست، دست دیگران رو هم باید گرفت ، تو اجتماع هم باید به داد مردم رسید 🔰 نرگس خانم که اولش کمی ناراحت بود، با حرفهای هادی آروم شد، خودش زن بود و عروسی کرده بود و می دونست تهیه جهزیه یک دختر، چقدر مهم تر از سیسمونی نوزاد هست یه لبخند مهربانانه به آقا هادی زد و گفت پاشو دست و صورتت رو بشور و بیا نهار بخوریم قهرمان من !!! انشالله این عملت هم قبول باشه که صد در صد هست 💠 اون شب تو مسجد، پدر شهید اومد پیش اقا هادی ، تا خواست حرفی بزنه هادی اشاره کرد یواش پدرجان ، یواش کسی نباید متوجه این موضوع بشه، اینجوری همه میان بانک و از من انتظار وام دارن، منم دستم بسته هست و نمی تونم برای همه وام جور کنم دوست هم ندارم کسی بدونه برای شما کاری کردم ، انشالله تا اخر هفته وام شما جور میشه، فقط تو نمازها و دعاهات به پسر شهیدت بگو برای ما هم دعا کنه ... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی
در فرازۍ از وصیت‌نامھ شھید لبنانـے ِ مدافع حرم ، مھدی‌رعد آمده است: وصیت من بھ دخترانـے ڪھ عڪس هایشان را در شبکھ‌ هایِ اجتماعـے میگذارند این است کھ این کار شما باعث میشود امام‌زمان خون گریھ کند . . !💔 🌸 🌱' ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
❌ ما در قبال ٺمام ڪسانے ڪه ڪج میروند مسئولیم؛ حق نداریم با آنها تند برخورد ڪنیم از ڪجا معلوم ڪه ما در انحراف اینها نقشے نداشته باشیم ؟!👌 🧡 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
📚 💖 ⃣1⃣ 🍂ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ، ﻟﺠﻢ ﺩﺭﺁﻣﺪ . ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ . ﺍﺻﻼ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ . ﻫﻢ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . 🍁ﻇﻬﺮ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻨﯿﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﻮﯾﻨﺪﻩ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺗﻮﺟﻬﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺗﺮﻭﺭﯾﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﻠﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﻧﻤﺎﻥ … 🍂ﻣﺜﻞ ﻓﻨﺮ ﺍﺯ ﺟﺎ ﭘﺮﯾﺪﻡ . ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﻭﺍﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ : « ﻧﮑﻨﺪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ «… ﻗﻠﺒﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺑﯽ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺍﯼ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ . ﻣﺎﺩﺭ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ😳 ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﭼﯽ ﺷﺪ ﯾﻬﻮ ﻃﯿﺒﻪ؟ 🍁– ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ! ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ؛ ﻭﻟﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻡ . ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ! ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻗﺮﻥ ﮔﺬﺷﺖ. ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺑﮕﯿﺮﻡ . ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺸﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺸﺪ … ... 🌹🍃🌹🍃
💖 ⃣1⃣ 🍂ﺩﺭﺳﺖ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ، ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ! ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ! ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ . ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ . 🍁ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺭﺷﺘﻪ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ . ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺣﯿﻒ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ . ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎ ﺳﺮﺯﻧﺸﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﯿﺰﻫﻮﺷﺎﻥ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﮐﺮﺩ. 🍂ﭼﻨﺪﻫﻔﺘﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺣﯿﺎﺕ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻣﻦ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ﺍﺳﺖ . ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺪﻑ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﺪ ﻣﺪﺍﻡ ﺷﮏ ﮐﻨﻢ . 🍁ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺭﻭﺣﯽ ﺗﺤﺖ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ . ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﻢ . ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺗﺒﺴﻢ ﻣﻼﯾﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺑﯿﻪ، ﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﺑﺮﯾﺪ ﺣﻮﺯﻩ ! – ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﺻﻼ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺣﻮﺯﻩ ﻧﯿﺴﺘﻦ . – ﺍﮔﻪ ﻣﻄﻤﺌﻨﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺘﻮﻥ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺳﺖ، ﺳﺴﺖ ﻧﺸﯿﺪ . ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﺑﺮﻩ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺑﺨﻮﻧﻪ؟ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﯼ ﻣﻤﺘﺎﺯ ﺑﺮﻥ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﯽ . ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﺪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﺍﺻﻼ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﯾﺪ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺗﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﻔﻬﻤﻦ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﻋﻠﻤﻪ !.. 🍂ﺍﺻﻼ ﺍﮔﻪ ﺗﻮﯼ ﻣﺸﺘﺘﻮﻥ ﯾﻪ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺑﺎﺷﻪ، ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﮕﻦ ﮔﺮﺩﻭﺋﻪ، ﺷﻤﺎ ﺣﺮﻑ ﮐﺪﻭﻡ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟ ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﻄﻤﺌﻨﯿﺪ . 🍁ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﭘﺎﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻘﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﻣﺘﻮﺍﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ . ... 🌹🍃🌹🍃
💢(۶۳) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️طرح دوستی ✍سید جواد جوان،مشهدی از من سوال کرد بچه کجایی؟گفتم:بچه کرمان اسمم را سوال کرد و به او گفتم گفت:چند روز مشهد هستی؟گفتم:یک هفته اصرار کرد در این یک هفته هر عصر به باشگاه آنان بروم حرم امام رضا(علیه السلام)جاذبه عجیبی داشت شب ها تا دیر وقت در حرم بودم روز بعد ساعت چهار بعد از ظهر به باشگاه رفتم این بار همراه سید جواد جوان دیگری که او را حسن صدا میزدند آمده بود بعد از گود زورخانه سید جواد دوستش حسن را به گوشه ای بردند تصور این بود می خواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریخته اند.