خلق چشمان تو ، اعجاز فقط می خواهد !
گرم آغوش تو ، پرواز فقط می خواهد !
فتح دنیای تو ، بی اسلحه با دست تهی ،
شاعری ، رند و دغل باز فقط می خواهد !
شرط دیوانگی اینجاست ، اگر می پرسی
دلبری مثل تو ، طناز فقط می خواهد !
ماه من ، دور تو یک عمر بگردیم ، کم است
رقص پروانه ی ما ، ساز فقط می خواهد
صد غزل گفتم و یک بار ، دلت نرم نشد !
یار من ، خواجه ی شیراز فقط می خواهد !
❤️❤️❤️❤️
.
آه اگر دوران شیرین وفا خواهد گذشت
روزهای همنشینیهای ما خواهد گذشت
بعد من تنها نخواهی ماند، اما بعد تو
بر من تنها نمیدانی چهها خواهد گذشت …
عاشقان تازهات اهل کدام آبادیاند؟
عطر گیسوی تو این بار از کجا خواهد گذشت؟
تاب دور افتادنم از تاب گیسوی تو نیست
کی دل آشفته از موی رها خواهد گذشت؟
ای دعای عاشقان پشت و پناهت! بازگرد
بی تو کار دوستداران از دعا خواهد گذشت …
سجاد سامانی
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
❤️❤️
هر چه امشب فکر کردم طبع شعرم وا نشد
مصرع اول بگفتم دومی پیدا نشد
بر در ذهنم نمیدانم کسی قفلی زده
هر چه من در را زدم این در برایم وا نشد
قافیه تنگ آمده شعرم نشد کامل شود
هر چه گشتم دفترم را، قافیه پیدا نشد
تا که آمد یاد تو ، شعر و غزل ها آمدند
بیت ها آمد چه سود اما، قلم پیدا نشد
این همه مصراع و بیت و قافیه آمد ولی
قطره قطره جمع گشت و وانگهی دریا نشد
❤️❤️
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بیغم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم، ز جانم برنمیآید
دمم با جان برآید چون، که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل، به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز، چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد، چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم، چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم، دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست، وان دم هم نمیبینم
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی
🌟در این شب زیبا
🌸یڪ ذهن آرام
🌟یڪ تن سالم
🌸یڪ خواب شیرین
🌟یڪ خیال راحت
🌸یڪ خبر خـوش
🌟یڪ خوشی از ته دل
🌸نصیب دوستانم ڪن
🌟شبتون زیبا خوابتون رنگی
🌱شیعهی مرتضی علی(ع) باید با رفتارش عشقش را ثابت کند. کسی که توی هیئت فقط سینه میزند، خیلی کار بزرگی نمی کند. باید رفتار و کردارمان در زندگی و برخورد با دیگران ثابت کند که یک شیعه واقعی هستیم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔰خاطرات شهید از همرزم،
🌿🌺حسین بعدها شیمیایی و در بیمارستان لبافینژاد تهران بستری میشود،
او چشمهایش نمیبینند،
👈 اما وقتی مادرش از کنار پنجره رد میشود تا به دیدار او برود، صدایش میکند و میگوید
❤️مادر من اینجام! #مادرش میپرسد تو چهطور من را دیدی؟
🌺گفت از وقتی که از# کرمان راه افتادی من شما را دیدم تا همین حالا که از پلهها گذشتی و خواستی از کنار اتاقم عبور کنی!
⚘️#شهیدعارف محمدحسین
یوسف الهی
گلولههای دشمن پشت سر هم میریخت روی سرمان. مانده بودیم چهکار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (س) تا بارون بیاد». دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (س) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران بارید و آتش دشمن آرام شد.
اللهیار داشت از خوشحالی گریه میکرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (س) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان (عج) را قسم بدین به جان مادرش، حتماً جواب میگیرید».
شهید#اللهیار_جابری🌹
💌 #کــلامشهـــید
خدایا نمیدانم کی، کجا و چگونه مرا خواهی برد؟ ولی از تو میخواهم زمان مرگم، مرا در راه حفظ و نگهداری از دینت ببری.
خدایا! این بنده کوچک و خطاکارت را با همه این بدی ها و ناتوانیم بپذیر و بر سرم منت گذار و شهادت راهت را نصیب من بگردان.
#شهید_حسین_بواس
گفتم:« ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟»
قدری فکر کرد و گفت:« هیچی»
گفتم:« یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه»
گفت:« یک آرزو دارم. از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم.»
شهید #نور_الله_اختری