هرجا را که میگردم ، آرمان را میبینم...
درون قلبم...
روی دیوار اتاقم...
میان کتاب هایم...
روی صفحه ی گوشی ام...
میان البوم های عکس گالری ام...
اما حیف و صد حیف و افسوس
که هیچ ردی از او را میان اعمال خود نمیبینم...
آرمان علی وردی دیگر نیست ، اما آرمان های دیگر ، از مابین آن صف طولانیه ۳۱۳ نفر خواهند درخشید ، همان هایی که در صف اول نماز جماعت می ایستند ، همان هایی که مردانه تن به هیچ ذلتی نمیدهند ، همان هایی که از سرزنش هیچ سرزنشگری نمیترسند ، مرد میدان بود و مرد عمل ، اینگونه آرمان سر افرازانه زیست و دعوت حق را لبیک گفت و پر کشید از سرزمینی که رنگ خدا در آن بسیار کم رنگ شده.
در حقیقت این آرمان نیست که رفته است ، این منو توییم که پر کشیدیم از میان تمام عقایدمان ، باورهایمان ، خوب بودن هایمان ، این ما هستیم که فراموش کردیم که آرمان برای کدام آرمان رفته است ...
در حقیقت این ماییم که لابه لای کوچه های ظلمت و تاریکی این دنیا گم شده اییم ، بی پناه ، بی آشیانه ، تک و تنها..
قلب هایمان سنگین شد ، کوله بارمان سنگین تر ، ایمانمان کم رنگ شد ، وجدانمان کم رنگ تر ...
دیگر قلبی برای ظهور آماده نیست ... دیگر چشمی منتظر نیست ، دیگر صدای مناجات العجل ، العجل کسی به گوش نمیرسد
رنگ روزها و شب هایمان یکی شد ، حالا ما ماندیم و یک کویر خشکی که باران را میطلبد ، ما ماندیم و انتظار نجات ، ما ماندیم و درد های نامتناهی مان ...
آرام آرام سیاهی های دور قلبمان زیاد تر شد ، تمام شدیم ، در انتظار آبادی جان دادیم و تلاشی که هیچ وقت دیده نشد ، به خودمان آمدیم دیدیم حیف ... مسیر را آنطور که باید درست نیامده بودیم...
بگذریم ...
همین بس از دنیای خاموش وسردمان، که آرمان را برای دل هایمان به جا گذاشت .
#دلنوشته
#شهید_آرمان_علی_وردی