eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
114 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
856 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده . https://daigo.ir/secret/3434695037 شنوایِ‌شما .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خادم‌الشہداء|khadem .
ما‌ مدعیان ِ صف ِ اول‌ بودیم ؛ از آخر‌ ِ مجلس شهدا را چیدند .
میخوام‌رمان‌طلبه‌و‌ادامه‌بدم👨‍🦯
https://eitaa.com/M_HARAM_313/11329 خب‌برید‌دوباره‌تا‌۱۴بخونیدش تا‌من‌هم‌بخونم‌یادم‌بیاد😂🦦
در‌میان ِ این‌دنیای ِ پر هیاهو ؛ تو‌ نقطه ایی امیدی ؛ که‌ در‌ قلب‌ من‌ نهادینه‌ شدی آقای ِ‌غایب ِ من ؛ کجای ِ این‌شهر‌ دنبالت‌ بگردم ؟
اشک‌‌برایم‌عادی‌شده ؛ او‌بود‌که‌به‌من‌آموخت‌دنیا‌همیشه‌واضح‌نیست (:
بی‌ادعا‌بودند (: ‌که‌پذیرفته‌شدند ؛ کار‌برای ِ خدا ؛ گفتن‌نمیخواد :)
ببخشید‌بده (: نیمچه‌عکاسی‌هستیم ؛ تلف‌شدن‌وقتتون‌و‌گردن‌نمیگیرما 😅👨‍🦯
بسم‌رب‌چشمانش . رمان ِ عشق‌ِ‌تجاری ؛ پارت‌یک : _امیرعلیییییییی _مامان‌حوصله‌ندارم‌‌بزار‌بخوابم _توماشین‌جای‌خوابه؟ _منو‌که‌بزور‌کشیدین‌آوردین‌‌حداقل‌بزارید‌بخوابم _زشته‌بخدا‌پسرگنده‌! _زشت‌نیست . _برادرت‌ناراحت‌میشه _مشکلی‌با‌اندوهش‌ندارم _داری‌لج‌میکنی؟ _نع‌نع _وای‌خدا‌مرگم‌بده‌‌امیرمامان‌پاشو‌‌حسابدار‌هلیدنگ‌داره‌میاد‌سمتمون _خب‌بیاد‌اسفند‌دود‌کنم‌؟ _اسپنده‌اون _هرچی‌که‌هست _پاشووووو چشمامو‌باز‌کردم‌دیدم‌مامان‌داره‌با‌صلاتی‌حسابدار‌شرکت‌صحبت‌میکنه روکرد‌سمت‌ماشین _سلام‌جناب‌دهقانی‌بفرمائید‌توجلسه _میخواستم‌بیام‌میومدم‌منتظر‌دستور‌تونمیموندم مامان‌هی‌لب‌میگزید _ازاعه‌ادب‌نشه‌بنده‌منظوری‌نداشتم میخواستم‌همراهیتون‌کنم _همراهی‌میخواستم‌سیاه‌لشکر‌جمع‌میکردم _ببخشید‌بازم‌مزاحمتون‌نمیشم _باشه‌پس‌برو صلاتی‌رفت‌مامان‌هم‌کلی‌دعوام‌کرد _باشه‌بابا‌الان‌میام‌توبرو _منتظرمیمونم‌باهم‌بریم پوف‌عمیقی‌کشیدم‌و‌توآینه‌ماشین‌موهام‌ومرتب‌کردم ‌لخت‌‌و‌پرپشت‌بودنش‌مانع‌این‌میشد‌که‌مرتب‌باشه . کت‌وشلواری‌که‌مامان‌زورم.کرده‌بود‌ودراوردم به‌جاش‌یه‌پیراهن‌سبز‌‌گشاد‌پوشیدم با‌شلوارلی‌‌دستی‌هم‌به‌ته‌ریشام‌کشیدم بعدهم‌با‌ادکلون‌‌دوش‌کامل‌گرفتم _خب‌بریم پیاده‌شدم‌و‌گوشیم‌وگرفتم‌دستم ازش‌خوشم‌نمیومد‌مامان‌خریده‌بود‌برام آیفون‌‌۱۵پرومکس!‌جدیدا‌هم‌یه‌مارک‌دوربین‌خریده‌بود‌‌برام‌۱۰۰میلیون ازاین‌ولخرجی‌هاش‌خوشم‌نمیومد . فازگنگ‌برداشتم‌و‌رفتیم‌تو خوش‌آمد‌گویی‌میکردن‌‌و‌من‌خوشم‌نمیومد باهمون‌اخمم‌وارد‌شدم _خوش‌امدید‌خانم‌وآقای‌دهقانی منشی‌اومد‌طرف‌من‌ومامان فاصله‌گرفتم‌کلا‌از‌زنا‌خوشم‌نمیومد به‌جز‌مادرم‌و‌خواهرم‌هیچ‌زنی‌نبود‌‌که‌‌نزدیک‌شم‌ . ارتباط‌گیریم‌با‌خانما‌بد‌بود‌فراری‌بودم اینها‌برمیگشت‌به‌اتفاق۱۵سال‌پیش موقعی‌که‌۵سالم‌بود . یه‌خانمی‌از‌رقبای‌بابا‌من‌ودزدید‌و‌باهام‌بد‌رفتار‌کرد‌ ازهمون‌بچگی‌از‌خانما‌متنفر‌شدم! وارد‌آسانسور‌شدیم‌ _توکی‌میخوای‌این‌اخلاق‌گندت‌وبزاری‌کنار؟؟ _موقعی‌که‌دیگه‌مثل‌بچه‌ها‌زورم‌نکنید چشم‌غره‌ایی‌داد وارد‌‌سالن‌جلسات‌شدیم همه‌‌به‌احترام‌بلند‌شدن‌از‌هیچ.کدومشون‌خوشم‌نمبومد همشون‌یه‌مشت‌دزد‌بودن‌که‌فقط‌برای‌خوردن‌مال‌بابای‌من‌‌ادعای‌وفاداری‌میکردن امیرحسین‌هم‌‌بعد‌بابا‌نشست‌رواون‌‌صندلی‌و‌همشونو‌کرد‌مشاور!! هلدینگی‌که‌مشاوراش‌این‌شغالا‌باشن فرقی‌با‌آشغال‌دونی‌نداره سلام‌کردن‌ولی‌پاسخشون‌و‌ندادم دستشون‌هم‌رد‌کردم‌و‌رفتم‌روصندلی‌سوم‌نشستم اولی‌امیرحسین‌بود‌دومی‌مامان امیرحسین‌به‌اخلاق‌ورفتارمن‌عادت‌کرده‌بود _چطوری‌فسقلی جوابش‌و‌ندادم‌و‌به‌قهوه‌رو‌میز‌چشم.دوختم شروع‌کردن‌به‌زر‌زدن امیرحسین‌یه‌‌کت‌شلوار‌مشکی‌پوشیده‌بود موهاش‌هم‌بالا‌زده‌بود‌و‌بغلاش‌و‌خالی‌کرده‌بود‌ . هیکل‌ورزشکاری‌داشت‌اما‌چهره‌من‌‌بهتر‌بود همه‌میگفتن‌من‌خوش‌سیماتر‌از‌امیرحسینم البته‌مامان‌همیشه‌‌هیکل‌اینو‌میزد‌توسرم حوصلم‌سررفته‌بود‌قهوه‌رومیز‌وبرداشتم‌و‌با‌یه‌قورت‌نوش‌جان‌کردم همه‌نگام‌میکردن _چیه‌؟!خوشگل‌ندیدین؟! _اهم‌خب‌ادامه‌بحث..جناب‌دهقانی‌بحث‌بودجه‌ما‌... سرم‌داشت‌از‌حرفای‌مفتشون‌درد‌میگرفت _امیرکی‌تموم‌میشه؟ _حدود‌یک‌ساعت‌دیگه _اوکی‌من‌بیرون‌منتظرم بی‌درنگ‌بلند‌شدم‌ورفتم‌بیرون‌و‌‌خودم‌وپرت‌کردم‌رو‌کاناپه _پووووف‌‌اقا‌جلال _جانم‌آقا‌ _شما‌وصلتون‌سرنمیره‌هر‌روز‌اینجا؟! _چرا‌باید‌سربره؟ _چون‌همه‌اون‌ادمای‌تواون‌اتاق ب‌جز‌مامانم‌وامبر بقیه.گرگن‌چطور‌بهشون‌خدمت‌میکنین؟ _من‌از‌زمان‌پدربزرگتون‌اینجا‌بودم رفیق‌شفیق‌پدرتون‌بودم بنده‌به‌خدمت‌خاندان‌شما‌افتخار‌میکنم _میشه‌بیاین‌اینجا‌بشینین؟ _کار‌دارم‌اخه.. _فداسرت‌باهم‌انجامش‌میدیم‌بیا‌اینجا اومد‌وکنارم‌نشست _درمورد‌من‌چی‌فکر‌میکنی؟ _خب..شما.. _میشه‌نگی‌شما؟!شما‌خیلی‌ازمن‌بزرگترین _اخه‌نمیشه.. _نه‌دیگه‌نشد!‌اذیت‌نکن‌دیگه _باشه‌چشم تو‌باهمه‌فرق‌داری‌یه‌جورایی‌شبیه‌پدر‌بزرگتی . اون‌خیلی‌‌بادقت‌بود‌وحق‌مردم‌ونمیخورد _فساد‌اینجا‌خیلی‌زیاده‌..نه؟ سکوت‌کرد _آقا‌جلال؟‌میشه‌‌به‌من‌بگی؟ _کم‌نیست..البته‌من‌نمیخوام.چیزی‌بگم _نگران‌نباش‌من‌که‌نمیخوام‌به‌کسی‌بگم من‌خودم‌ازاینجا‌متنفرم _ممنونم‌آقاشماهمیشه‌‌به‌من‌لطف‌داشتید . _جمع‌نگین‌‌آقاجلال میشه‌یکم‌از‌اون‌موقع‌ها‌که‌فساد‌بزرگی‌توهلدینگ‌بود‌وبگین؟ _از‌من‌نشنیده‌بگیرین‌..اونموقع‌ها‌آقا‌امیرحسین‌۱۰سالشون‌بود شماهم‌هنوز‌به‌دنیا‌نیومده‌بودید مادرتون‌باردار‌بودن که‌پدرتون‌تصمیم.گرفتن‌بایه‌شرکت‌ژاپنی‌قلنامه‌ببندن نمیشه‌گفت‌قلنامه‌‌،قرارداد‌بود شرکته‌‌سوری‌از‌آب‌دراومد‌و‌پدرتون‌کلی‌ضرر‌کرد . - پ.ن:‌مدیونین‌اگه‌فکر‌کنید‌‌ شخصیت‌امیرعلی‌خیلی‌شبیه‌منه😂😔
به‌به .. رمان‌جدید🤝
به‌هرکه‌تکیه‌کردم‌جز‌تو ؛ شدم‌‌گناهکار 👨‍🦯
بسم‌رب‌چشمانش . رمان ِ عشقِ‌تجاری ؛ پارت‌دو : مجبور‌شدن‌‌با‌یه‌شرکت‌دیگه‌قرارداد‌ببندن تواون‌شرکت‌دست‌به‌کلاهبرداری‌زدن و‌پول‌زیادی‌‌و‌جارو‌کردن پدرتون‌پول‌ضرر‌کرده‌خودش‌وپس‌داد و‌بعد‌پول‌بیشتری‌دراورد و‌به‌حساب‌شرکتی‌که‌کلاهش‌وبرداشته‌بود ‌پولی‌که‌برداشته‌بود‌واریز‌کرد حلال‌وحروم‌حالیش‌میشد‌اما‌یجوری‌کار‌میکرد بعدش‌هم‌یه‌وکیل‌وارد‌هلدینگ‌شد ‌اما‌تونست‌کلاه‌برداری‌های‌پدر‌شما‌و‌روکنه بعدهم.. سرش‌واورد‌جلو‌و‌توگوشم‌گفت _توسط‌پدرتون‌کشته‌شد..! برای‌چند‌لحظه‌قلبم‌از‌حرکت‌ایستاد‌ _چ..چی‌گفتی؟! _کشته‌شد..بعدهم‌همه‌اسناد‌پاک‌شد شما‌دو‌یا‌سه‌سالتون‌بود‌‌که‌پدرتون‌ناپدید‌شد . بعدهم‌که‌گفتن‌مرده‌و‌ریاست‌هلدینگ‌وعموی‌شما‌برعهده‌گرفت تاوقتی‌که‌آقا‌امیرحسین۱۵ساله‌شدن اونموقع‌عموتون‌و‌منع‌کردن‌وخودشون‌نشستن . بعدهم‌مدرک‌‌تحصیلی‌خریدن و‌ریاست‌هلدینگ‌وبرعهده‌گرفتن همه‌این‌اسناد‌پاک‌شد.. _یه‌آب‌به‌من‌میدین؟ رفت‌برام‌آب‌بیاره‌..کاش‌اینارونمیدوسنتم به‌هرحال‌این‌هلدینگ‌برای‌من‌پشیزی‌ارزش‌نداشت . آب‌وخوردم‌ومنتظرمامان‌موندم ولی‌نیومدن‌منم‌سرم‌بشدت‌درد‌میکرد روی‌کاناپه‌دراز‌کشیدم‌وخوابم‌برد باصدای‌مامان‌بلند‌شدم _پاشو‌مامان‌چرا‌خوابیدی؟! بلند‌شدم‌روم‌یه‌پتو‌بود‌ _از‌بس‌طولش‌دادین _پاشو‌بریم بلند‌شدم‌و‌همراه‌مامان‌وامیرحسین‌رفتیم‌پایین ‌سوار‌ماشین‌شدیم‌منم‌پشت‌ماشین‌دراز‌کشیدم _چته‌تو‌چرا‌امروز‌انقدر‌سگ‌شدی _چون‌منو‌بزور‌آورد‌جلسه‌مضخرف _خب‌لازم‌بود‌حتما _اصلا‌هم‌لازم‌نبود _حتی‌اگه‌بخوام‌شرکتو‌به‌توواگذار‌کنم؟ _مبارکه‌خودت‌باشه‌من‌نمیخوام _دارم.جدی‌میگم‌خره _منم‌دارم‌جد‌ی‌میگم‌من‌از‌ریاست‌میاست‌خوشم‌نمیاد متوجهی‌که؟ _خیلی‌بدقلقی! _تازه‌فهمیدی؟! خودم‌وزدم‌به‌خواب‌‌مامان‌‌برگشت‌و‌موهام‌و‌از‌جلوچشام‌زد‌کنار _مامان‌دور‌چشای‌قشنگت‌بگرده _مامان‌لوسش‌کردی‌بسه‌دیگه _خیلی‌حسودی _لوسش‌کردی‌که‌انقدر‌بی‌خاصیت‌شده‌ _بچم‌کجاش‌بی‌خاصیته؟! _همه‌جاش!میخوام‌هلدینگ‌وبدم‌دستش نمکدون‌میشکنه _چی‌بهش‌بگم‌‌به‌نظرت؟!امیرعلی‌اهل‌ریاست‌نیست‌داره‌درسش‌ومیخونه _من‌میخوام‌برای‌مدتی‌برم‌کانادا کی‌بهتر‌از‌امیرعلی؟! _عموت‌یا‌پسرعموت _منظورت‌چیه‌مامان؟!اون‌گرگ‌صفتا‌رو‌دوباره‌بیارم‌روکار؟! _گرگ‌صفت‌نبودن!داشتن‌هلدینگ‌و‌اداره‌میکردن! _چقدر‌ساده‌ایی‌مامان!قصدشون‌تصرف‌مال‌واموال‌بابا‌بود _بابات‌مالش‌برکت‌نداشت من‌هیچوقت‌نزاشتم‌بعد‌اون‌اتفاق امیرعلی‌از‌پول‌بابات‌چیزی‌بخوره‌یا‌استفاده‌کنه خداروشاکرم‌که‌خودم‌دستم‌به‌دهنم‌میرسه سه‌تاشرکت‌هم‌من‌اداره‌میکنم من‌هلدینگ‌‌پدرت‌وسپردم‌به‌تو ولی‌بدون‌پول‌بابات‌‌خوردن‌نداره _چرا‌خوردن‌نداره؟چرا‌حلال‌نیست؟ _چون‌خون‌اون‌و.. یهو‌مامان‌حزفش‌قطع‌شد _هیس..داری‌چی‌میگی‌مامان؟ _اوه..حواسم‌نبود. _میریم‌خونه‌صحبت‌میکنیم وارد‌خونه‌شدیم‌منم‌مثلا‌بیدار‌شدم‌‌و‌رفتم‌بالا صاف‌رفتم‌تو‌اتاقم‌و‌دراز‌کشیدم‌روی‌تخت دوربینم‌ودراوردم‌و‌یکم‌باهاش‌ور‌رفتم فایده‌نداشت‌‌کمی‌کتاب‌‌خوندم بازم‌فایده‌ایی‌نداشت . شونه‌گرفتم‌رفتم‌جلو‌آینه‌با‌شونه‌باموهام‌بازی‌کردم ریختمشون‌روی‌صورتم - پ.ن:‌این‌عادت‌یک‌بیماریست 😂😔
ماعکاس‌خوبی‌نیستیم.. شهدا‌خیلی‌خوش‌عکس‌ان :))
https://eitaa.com/M_HARAM_313/11675 رمان‌دختر‌قرتی‌؛پسرطلبه . (کامل‌پارت‌گزاری‌شده) https://eitaa.com/M_HARAM_313/11675 رمان‌پنج‌گوربا . (کامل‌پارت‌گزاری‌شده) https://eitaa.com/M_HARAM_313/12502 رمان‌عشق‌تجاری . (درحال‌پارت‌گزاری . . )
بسم‌رب‌چشمانش . رمان ِ عشقِ‌تجاری ؛ پارت‌سه : یهودر‌باز‌شد‌‌وامیرحسین‌اومد‌تو _چیه _خیلی‌بی‌ادب‌شدیا‌!خجالت‌بکش _چرا‌و‌به‌چه‌دلیل _چون‌ازت‌بزرگترم‌خره _خب‌چیکار‌داری‌کار‌دارم رفت‌شونم‌وگرفت‌و‌اومد‌جلو‌و‌موهامو‌ریخت‌روصورتم _کارت‌اینه؟! ... _خب‌‌چرا‌قبول‌نمیکنی؟ _چون‌اون‌هلدینگ‌کثیفه _یعنی‌چی.کثیفه _گند‌و‌کثافت‌سر‌تاپاتو‌گرفته باکدوم‌پول‌داری‌‌اینهمه‌خودت‌وسر‌وسامون‌میدی؟! پول‌حرووووم! _چی‌میگی‌بچه‌تو‌حروم‌وحلال‌میفهمی‌چیه؟ _نه‌فقط‌تومیفهمی.؟چرا‌فکر‌میکنی‌من‌بچم؟!من‌بزرگ‌شدم‌من‌دیگه‌بیست‌سالم‌شده _نباید‌بهت‌لطف‌میکردم!نمک‌نشناس _لطفت‌وبزار‌پیش‌خودت‌خیرش‌وببین من‌از‌اون‌هلدینگ‌جز‌حروم‌خوری‌چیزی‌نمیبینم _یعنی‌داری‌میگی‌من‌..من‌حروم‌خورم؟ _نیستی؟! تن‌صداش‌رفت‌بالا‌از‌بچگیم‌از‌صدای‌بلند‌ترس‌داشتم‌دست‌خودم‌نبود از‌عوارض‌همون‌آدم‌ربایی۵سالگیم‌بود _بیشعور‌اخه‌توچی‌میفهمی‌از‌هلدینگ؟ مامان‌میخواست‌بیاد‌داخل رفت‌ودرو‌بست‌وقفل‌کرد _توبه‌من‌میگی‌حروم‌خور؟!من‌کجا‌حروم‌خوری‌کردم؟به‌جز‌اینکه‌اون‌هلدینگو‌از‌‌بدهکاری‌و‌سردرگمی‌نجاتش‌دادم؟! _اره‌کردی!!تورفتی‌توهمون‌شرکتی‌که‌توش‌خون‌ریخته‌شده! فکر‌میکنی‌نمیدونم‌بابا‌چه‌کارایی‌کرده؟ یا‌نمیدونم‌اون‌وکیل‌بدبختو‌کشتن؟! توهمه‌اینارو‌میدونستی‌و‌بهش‌اهمیت‌ندادی چیکار‌میکنی‌جناب‌مدیر‌عامل‌دهقانی!! _من‌هرکاری‌کردم‌به‌خودم‌مربوطه به‌تووهم‌اصلااااا‌مربوووووط‌نیست! پسره‌احممممق! اگه..اگه..اگه‌دهن‌وا‌کنی!جلوی‌هرکس‌وناکسی از‌اینایی‌که‌میدونی‌بگی‌و‌زر‌بزنی به‌روح‌بابا‌قسم‌بلایی..بلایی‌سرت‌میارم که‌مرغ‌های‌اسمون‌ها‌ی‌های‌به‌حالت‌گریه‌کنن! احمق! توو... اون‌ترس‌بچگیم‌اومد‌سراغم‌و‌دستام‌وگزاشتم‌روی‌گوشام‌ جز‌صدای‌سوت‌چیز‌دیگه‌ایی‌نشنیدم _ولم‌کننننننن!میخوای‌بری‌هر‌کثافت‌کاری‌وانجام‌بدی‌برو‌انجام‌بده به‌من‌ربطی‌نداره‌منو‌وارد‌بازی‌کثیف‌خودت‌نکن! رفتم‌تو‌کمد‌و‌پیراهنم‌و‌با.پیراهن‌سفید‌عوض‌کردم _احمق‌تویی‌که‌به‌خاطر‌پول‌وقدرت‌سر‌برادرت‌فریاد‌میکشی! درو‌باز‌کن‌میخوام.برم‌بیرون _درو‌باز‌نمیکنم _بهت‌گفتم‌درو‌‌باز‌کن! _باید‌قول‌بدی‌چیزی‌این‌چرت‌وپرتا‌بیرون‌نمیره _اگه‌چرت‌وپرت‌بود‌‌انقدر‌بخاطرش‌جلز‌ولز‌نمیزدی _امیرعلی‌حرف‌گوش‌کن‌توبرادرمی‌من‌بد‌تورو‌نمیخوام _تو‌به‌‌بابات‌هم‌رحم‌نکردی‌و‌میراث‌خورش‌شدی میخوای‌به‌من‌رحم‌کنی؟! ولم‌کن‌بزار‌برم‌بیرون کلید‌و‌گرفتم‌از‌دستش از‌توکمدم‌یه‌‌سئوشرت‌‌کلاه‌دار‌که‌رنگش‌مشکی‌بود‌گرفتم‌‌ زدم‌بیرون‌وبه‌صدازدن‌های‌مامان‌هم‌توجه‌نکردم - پ.ن : دعوا‌را‌دوست‌میدارم🤡
بسم‌رب‌چشمانش . رمان ِ‌عشق‌تجاری ؛ پارت‌چهار: سوار‌ماشین‌شدم‌وبی‌هدف‌راه‌افتادم‌توخیابونا گوشیم‌هی‌زنگ‌میخورد‌و‌ردش‌می‌کردم گوشیم‌وگرفتم‌و‌به‌رفیقم‌زنگ‌زدم _بح..آقاامیر _کیان‌بیا‌دنبالم‌بریم.بیرون‌خسته‌شدم _چته.چرا.کجایی؟ _دعوا‌کردم‌زدم‌بیرون _باکی‌دعوا‌کردی‌خره؟ _امیرحسین _چرا‌باهاش‌دعوا‌کردی؟ _بیا.بهت‌توضیح‌میدم _کجایی‌الان؟ _دقیقا‌کنار‌برج‌میلادم‌بیا‌پیشم _باشه‌زودی‌میام قطع‌کردم‌و‌سرم‌وگزاشتم‌رو‌صندلی گوشیم‌و.روشنش‌کردم‌امیرحسین‌زنگ‌زد‌برداشتم _چی‌میگی؟نمیخوای‌دست‌از‌سرم.برداری؟ _اصلا‌نخواستم‌بهت‌لطف‌کنم بیا‌خونه‌مامان‌نگرانه _نگرانیش‌براچیه؟!بچه‌عزیز‌دردونش‌که‌تویی چه‌نیازی‌به‌من‌داره؟امیرعلی‌از‌امروز‌به‌بعد‌براتو‌یکی‌مرده خودش‌زنگ‌بزنه‌جوابشو‌بدم _توچرا‌با‌خودت‌درگیری؟!من‌یه‌پیشنهاد‌دادم‌نگفتم‌سگ‌شی‌پاچم‌و‌بگیری _ببین!من‌ته‌ته‌ته‌زرنگ‌بازیم به‌خیالت‌میخوای‌بری‌‌کانادا؟ فکر‌میکنی‌نمیدونم‌چقدر‌بدهی‌بالا‌آوردی؟ میخوا‌ی‌فرارکنی‌هلدینگ‌وبندازی‌گردن‌من زندانیش‌هم‌من‌بکشم نه؟!چجور‌دلت‌میاد‌بابرادرت‌اینکارو‌کنی؟ تودیگه۳۱سالته..کی‌میخوای‌‌بفهمی‌خانواده‌یعنی‌چی؟! بروبه‌فکر‌پول‌وثروت‌‌آنچنانیت‌‌باش قطع‌کردم‌و‌سرم‌وکوبیدم.به‌فرمون خاک‌توسرمن‌که‌همچین‌برادری‌دارم چندماهی‌بود‌از‌بدهی‌‌میلیاردیش‌باخبرشده‌بودم اما‌دم‌نزدم‌ببینم‌تهش‌چیکار‌میکنه نگو‌که‌خودم‌طعمه‌بودم!! کم‌کم.کیان‌رسید‌و‌اومد‌توماشین _چیشده‌باز‌چیکار‌کردی؟ _کیان‌میخوام‌فرارکنم _ازکجا؟ _خونه _دیوونه‌شدی؟‌فکر‌مامانت‌وکردی؟ _بهتر‌از‌اینه‌که‌طعمه‌کثافت‌بازیای‌امیرحسین‌شم _طعمه؟؟کثافت‌بازی؟چرا‌درست‌حرف‌نمیزنی براش‌همه‌چیز‌و‌توضیح‌دادم‌.. _درسته‌اما‌راهش‌فرارنیست فرار‌ازخونه‌هیچکس‌و‌عاقبت‌به‌خیر‌نکرده _ولی‌اگه‌بمونم‌منم‌مثل‌اونا‌قاطی‌کثافت‌میشم _میتونی‌نشی!مبتونی‌مبارزه‌کنی‌باهاش! امیرحسین‌و‌وقتی‌که‌گرفتن‌برو‌روهلدینگ.وریاست‌کن بدهی‌و‌پرداخت‌کن‌‌از‌بودجه‌اون‌سه‌تا‌شرکت‌بگیر _خب؟! _بعدهم‌هلدینگ‌و‌تمیز‌کن!همه‌اونارو‌اخراج‌کن‌و‌اسنادو‌مدارکی‌که‌وجود‌داره‌با‌پول‌و‌ثروتی‌که‌دزدیده‌شده تحویل‌اداره‌جرائم‌اقتصادی‌بده ماجرای‌قتل‌اون‌وکیل‌هم‌بده‌بهشون هلدینگ‌و‌از‌نوبساز _بعدش‌چیکار..کنم؟ _با‌یه‌هلدینگ‌دیگه‌قرارداد‌ببند تاباهم‌پیشرفت‌کنین الان‌بزار‌‌امیرحسین‌اسبش‌وبتازونه منم‌میام‌میشم‌وکیل‌هلدینگت اینطور‌‌وانمود‌کن‌که‌‌اصلا‌برات‌مهم‌نیست الان.هم‌برو‌خونه‌ منم‌میرم‌به‌خوابم‌ادامه‌بدم‌مزاحم‌اوقات‌شریفم‌شدی _ممنون.کیان _وظیفس. کیان‌رفت‌منم‌راه‌افتادم‌سمت‌خونه‌راست‌میگفت‌من‌میتونم‌با‌ریاست‌هلدینگ‌یه‌یه‌جایی‌برسم.. میتونم‌هلدینگ‌و‌از‌گند‌وکثافت‌نجاتش‌بدم . وارد‌خونه‌شدم‌و‌به‌امیرحسین‌توجهی‌نکردم مامان‌اومد‌سمتم _کجا‌بودی‌دورت‌بگردم؟ _رفتم‌یخورده‌باخودم‌خلوت‌کنم.. _از‌دست‌برادرت‌ناراحت‌نشو‌،باشه؟! _برادرم؟!اون‌حتی‌از‌شمر‌هم‌بدتره! که‌میخواد‌سر‌برادر‌کوچیکترش‌این‌بلا‌وبیاره کاش‌منم‌میتونستم‌مثل‌رامیلا‌از‌اینجا‌دل‌بکنم‌وبرم‌خارج ولی‌نمیشه!.. رفتم‌تو‌اتاقم‌و‌دراز‌کشیدم‌بعد‌کلی.فکر‌وخیال‌خوابم‌برد صبح‌هم‌بیدار‌شدم‌اما‌به‌خوابم‌ادامه‌دادم حوالی‌ظهر‌بود‌‍‌که‌مامان‌دوید‌داخل‌اتاقم _وای‌مامان‌چرا‌اینطوری‌میای‌تو؟ _امیرعلی‌دستم‌به‌دامنت‌امیرحسینو‌گرفتن.. سیخ‌نشسنم‌روی‌تخت _چیچیی؟گرفتنش؟!خیلی‌زودتر‌از‌اونی‌که‌فکر‌میکردم‌بود! - پ.ن : اوه‌اوضاع‌خیطه
منظورتون‌چیه‌که‌نظرنمیدید‌پارت‌هم‌میخواید؟!👀
گِره‌حاجت‌میبندم ؛ تاشاید‌مراهم‌پذیرفتی (:
بسم‌رب‌چشمانش . رمان‌ِ‌عشق‌تجاری ؛ پارت‌پنج: _من‌همونیم‌‌که‌بهم‌گفت‌به‌من‌مربوط‌نیست درنتیجه‌الان‌هم‌کاری‌از‌دستم‌برنمیاد _یعنی‌چی‌که‌برنمیاد! _یعنی‌که‌همین‌دیگه!برنمیاد‌ _بلند‌شو‌برو‌برادرت‌وبیار‌بیرون _خودکرده‌وتدبیرنیست‌مامان‌جان میخواست‌تاکمر‌نره‌تو‌کثافت _میخوای‌مادرت‌بره‌وسط‌مردا؟ _خوب‌بلدی‌چطور‌راضیم‌کنی! _بدو‌مامان‌جان‌بدو‌لطفا مامان‌رفت‌منم‌بلند‌شدم‌دستی‌به‌موهام‌کشیدم‌و‌یه‌هودی‌سفید‌‌گشاد‌با‌شلوار‌مشکی‌تنگ‌پوشیدم ساعت‌مشکی‌گزاشتم‌دستم‌و‌رفتم‌بیرون نزاشتم‌مامان‌بیاد‌باماشین‌رفتم‌و‌دم‌کلانتری‌پارک‌کردم رفتم‌تو‌و‌دم‌اتاق‌منتظرموندم _آقای‌دهقانی بلند‌شدم _منم _بفرمایید‌تو رفتم‌تو‌و‌سرهنگی‌نشسته‌بود‌همچین‌میام‌سال‌بود . _سلام‌‌ _سلام‌پسرم‌بفرما‌بشین _ببخشید‌من‌نمیخواستم‌بیام‌ولی‌با‌زور‌مادرم‌محبور‌شدم خودم‌میدونم‌برادرم‌چیکارا‌انجام‌داده فقط‌میخوام‌بدونم‌چقدر‌حبسشه؟ _برادر‌شما‌به‌جرم‌قاچاق‌زندانی‌شده دقیقا‌نمیدونم‌اونو‌باید‌قاضی‌تشخیص‌بده ولی‌کمِ‌کمش‌شش‌ماه _اها‌میشه‌با‌پول‌حلش‌کرد؟ _ا‌لبته‌جریمه‌نقدی‌هم‌داره‌اما‌اینکه‌به‌جای‌جریمه‌‌حبس‌پول‌بدید‌خیر میشه‌رشوه _میتونم‌ببینمش؟ _خیلی‌کم‌چون‌میخوایم‌انتقالش‌بدیم‌دادسرا _به‌همین‌زودی؟! _بله‌به‌همین‌ژودی رفت‌بیرون‌کمی‌منتظر‌موندم‌تا‌در‌بازشد‌وامیرحسین‌اومدتو با‌حرص‌وغضب‌نگاهم‌میکرد دو‌دکمه‌‌اول‌پیراهنش‌‌باز‌بود‌و‌کتش‌دستش‌بود پرتش‌کرد‌بغل‌من _چرا‌اومدی‌اینجا؟ _اگه‌مامان‌زورم‌نمیکرد‌نمیومدم‌اینجا من‌که‌از‌کثافتکاریای‌تو‌خبردارم پاپوش‌دوختن‌برات‌نه؟ اینهمه‌پاچه‌خواریشون‌وکردی‌تهش‌چیشد؟ انداختنت‌این‌تو‌تا‌هلدینگ‌وبکشن‌بالا من‌نمیزارم‌هلدینگ‌وبکشن‌بالا دست‌توهم‌نمیدمش _میفهمی‌داری‌چی‌میگی؟! _ازهمون‌بچگی‌که‌عقده‌ایی‌بودی‌و‌بامن‌دشمن‌بودی‌فهمیدم‌یه‌روزی‌دشمن‌واقعی‌من‌میشی‌من‌امادم‌دشمن‌واقعی منتظرم‌یه‌روزی‌طعمه‌توبشم _توطعمه‌من‌نمیشی! _میبینم‌اون‌روزی‌رو‌که.برای‌کشتن‌من‌هل‌هله‌میزنی توهیچوقت‌برادرمن‌نبودی چون‌توبا‌لقمه‌حرومی‌که‌بابا‌بهت‌داد‌بزرگ‌شدی ومن‌بالقمه‌حلالی‌که‌مامانم‌بهم‌داد خدانگهدار‌برادرِ‌خوب‌من بلند‌شدم‌که‌برم‌‌محکم‌دست‌زد‌به‌سینم _همه‌یه‌روزی‌طعمه‌من‌میشن‌توهم‌میتونستی‌اینکارو‌بامن‌نکنی ولی‌کردی‌ مطمئنم‌یه‌روزی‌از‌ما‌میبری‌ومیری هچیوقت‌انقدر‌مطمئن‌حرف‌نزدم! نگاه‌حریصش‌و‌انداخت‌روم توکمتر‌از‌دوثانیه‌توکف‌کلانتری‌‌پهنم‌کرد نفسم‌بالانمیومد‌سربازا‌بردنش‌و‌سرهنگه‌اومد‌بالاسرم‌کمکم‌کرد‌بلند‌شم بعدش‌هم‌سعی‌میکرد‌قفسه‌سینم‌و‌ماساژ‌بده _خوبی؟! نفسی‌تازه‌کردم _اون‌روانیه..نزارید‌توزندان‌باکسی‌دعوا‌کنه اون‌دیوانست!‌منم‌میرم‌ تافردابراتون‌یه‌سری‌مدارک‌میارم ‌هلدینگ‌و‌کامل‌به‌فروش‌میرسونم شاید‌هم‌خودم‌مدیریتش‌کردم‌نمیدونم.. ولی‌اون‌مدارک‌حتما‌به‌دردتون‌میخوره _ممنون _خدانگهدار از‌کلانتری‌خارج‌شدم‌وسوار‌ماشین‌شدم بادست‌چپم‌کمی‌سینم‌و‌فشار‌دادم چطور.تونست‌اینطور‌بهم.ضربه‌بزنه؟ سراز‌هلدینگ‌دراوردم پیاده‌شدم‌ورفتم‌بالا‌درو‌باز‌کردم‌وارد‌اتاق‌مدیریت‌شدم درو‌قفل.کردم‌همه‌کارمندا‌پشت‌در‌اتاق‌بودن کمدهارو‌ریختم‌بیرون‌کشوهار‌و‌تخلیه‌کردم‌و‌‌از‌حافظه‌پنهان‌سیستم‌پرینت‌گرفتم یه‌کارتن‌گرفتم‌وهمرو.ریختم‌توش حدود‌۱۰۰تا‌پرینت‌شده‌بود حقوقی‌و‌غیرحقوقی‌همر‌و‌ریختم‌توش حافظه‌سیستم‌وپاک‌کردم وهمروقبلش‌ریختم‌تویه‌فلش اونجارو‌پاک‌کردم‌بعدش‌هم‌ازتوسیستم‌خودم‌سیستم‌حسابدار‌ومشاور‌هم‌پاک‌کردم حافظه‌دوربین‌هارو‌ریختم‌توفلش همرو‌بلند‌کردم‌که.ببرم‌بیرون پام‌برخورد‌کرد‌یه‌چیزی نشستم‌یه‌کاشی‌نچسبیده‌بود‌.کندمش‌ یه‌نایلون‌بود‌توش.برش‌داشتم‌یه‌هارد‌بود سریعا‌هارد‌وزدم‌به‌کامپیوتر‌ فیلم‌قتل‌وکیل‌فرهانی؟!اما‌قاتلش‌بابا‌نبودامیرحسین‌هم‌نبود مشاور‌بود!همون‌کسی‌که‌داره‌اینجا‌کار‌میکنه‌،هنووز ‌بعدهم‌مدارک‌قمار‌بود‌که‌اونم‌از‌مشاور‌بود بابا‌فقط‌یه‌بازیچه‌بود ازهمه‌یه‌کپی‌گرفتم‌و‌گزاشتمش‌توهمون‌کارتن دروباز‌کردم‌و‌‌قفلش‌کردم بعدهم‌رفتم‌‌تواتاق‌حسابداری همه‌مدارک‌حسابداری‌متعلق‌ب۲۰سال‌گذشته‌و‌گرفتم‌‌ بعدهم‌درهمه‌اتاقا‌روقفل‌کردم _همتون‌همینجا‌میمونید‌تابرگردم! در‌هلدینگ‌و‌قفل‌کردم‌و‌با‌سرعت‌بالارفتم‌سمت‌‌کلانتری‌،ماشینم‌وپارک‌کردم کارتن‌وگرفتم‌و‌رفتم‌تواتاق‌همون‌سرهنگ کارتن‌وگزاشتم‌بالای‌میزش _هرچیزی‌که‌بدرد‌بخور‌باشه‌از‌هارد‌ی‌که‌دارای‌فیلم‌قتل‌وکیل‌فرهانیه‌تا‌مدارک‌قمار‌و‌نزول‌از‌مشاور‌هلدینگ‌کامران‌اشرفی‌ و‌همه‌فرم‌های‌حسابداری‌و‌استخدامی‌مربوط.به‌۲۰سال‌گذشته وفیلم‌دوربین‌های‌اخیر _خیلی‌ممنون‌که‌کمکمون‌کردی!بااین‌حال‌کارمون‌خیلی‌تندتر‌پیش‌میره _همه‌اینارو‌بهتون‌تحویل‌دادم
بسم‌رب‌چشمانش . رمان ِ عشق‌تجاری ؛ پارت‌شش: تا‌اثبات‌بی‌گناهی‌پدرم‌وبرادرم‌در‌‌فساد‌هلدینگ‌و‌استفاده‌ایی‌که‌ازهلدینگ‌شده‌و‌‌نشون‌بدم! _باید‌چک‌شن‌اگه‌همین‌چیزاییه‌که‌گفتی بنابراین‌موردی‌نیست‌که‌هلدینگ‌به‌کارش‌ادامه‌بده توبرو.ماهم‌حکم‌بازداشت‌جناب‌اشرفی‌ومیاریم! البته‌اداره‌مبارزه‌با‌جرائم‌اقتصادی _چشم‌منتظرم زدم‌بیرون‌ودوباره‌برگشتم‌به‌هلدینگ رفتم‌تو‌وسط‌‌سالن‌ایستادم _همتون‌ازامروز‌به‌بعد‌اخراجین! مشاورا‌و‌سهام‌دارا‌هم‌ازامروز‌دیگه‌به‌این‌هلدینگ.مربوط‌نیستن پول‌همه‌سهام‌هاشونو‌میدم این‌هلدینگ‌باید‌با‌پاکی‌اداره‌بشه _اما‌اقا‌ما‌میتونیم‌سهام‌دار‌باشیم.. ما‌فسادی‌انجام‌ندادیم _مشخص‌میشه‌و‌بستگی‌به‌تصمیم‌پلیس‌داره! بقیه‌به‌جز.سهام‌دارا‌برن شماهم‌‌هفته‌بعدبیاید‌تکلیفتونو‌مشخص‌کنم پلیس‌اومد‌داخل‌ورفتن‌سمت‌مشاور دوتامشاور‌و‌سه‌تاسهام‌دار‌و‌دستگیرکردن‌وحسابدار بقیه.هم‌مرخص‌کردن‌رفتن منم‌در‌هلدینگ‌و‌بستم‌و‌راه‌افتادم‌سمت‌خونه -هومن- مثل‌همیشه‌مشغول‌منچ‌بودم اعصابم‌به‌ته‌خط‌رسیده‌بود.. تنها‌امیدواریم‌این‌بود‌که‌بالاخره‌‌چند‌روز‌دیگه‌بعد‌۱۵سال‌ازاد‌میشم روی‌تخت‌دراز‌کشیده‌بودم‌که‌صدای‌بچها‌وشنیدم انگاری‌یه‌زندانی‌جدید‌توسلول‌داشتیم اهمیتی‌ندادم‌و‌به‌سقف‌‌سرم‌که‌میشد‌کف‌تخت‌بالاسریم‌چشم.دوختم چهره‌مائده‌و‌امیرحسین‌و‌امیرعلی‌ بیشتر‌از‌هر‌کدوم‌از‌بدبختی‌هام‌وسختی‌هام‌جلو‌چشمام‌بود جوونی‌وارد‌‌سلول‌شد‌خوش‌سیما‌بود هیکل‌ورزشکاری‌هم‌داشت‌بهش‌نمیومد‌جرم‌‌قاچاق‌داشته‌باشه اومد‌نزدیک‌تر‌‌و‌کنار‌تخت‌من‌نشست دراز‌کشید‌و‌روش‌و‌از‌من‌دزدید بهش‌اهمیتی‌ندادم‌تقریبا‌کل‌روز‌همونطور‌بود چهرش‌خیلی‌برام‌اشنا‌بود‌تصمیم.گرفتم‌کمی‌بیشتر‌باهاش‌اشناشم رفتم‌نزدیک‌تر‌و‌صداش‌زدم _جوون! برگشت‌ _چیه؟ _چرا‌انقدر‌پکری‌بشین‌ببینم‌جرمت‌چیه _به‌چه‌درد‌تومیخوره‌بدونی‌جرم‌من‌چیه _به‌این‌درد‌که.خودتو‌از‌درد‌تو‌دلت‌‌خلاص‌میکنی _چی‌بگم؟بگم.برادرم‌من‌ولو‌داد‌که‌برم‌زندان؟ یا‌بگم‌پدرم‌‌کلاهبرداری‌کرد‌و‌انداختن.گردن‌من _اسمت‌چیه؟ _امیرحسین!امیرحسین‌دهقانی‌مدیر‌عامل‌هلدینگ‌میما برای‌چند‌لحظه.موندم‌تونگاهش _گف..گفتی‌امیرحسین‌دهقانی؟ ببینم‌اسم‌برادرت‌چیه؟ _اون‌نامرد؟!..پوف..امیرعلی.. اسم‌شما‌چیه‌جرمت‌چیه _اسم‌من‌هومنه،هومن‌دهقانی _هومن؟.اسم‌پدر‌منم‌هومن‌بود چی؟!گفتی‌دهقانی؟ زل‌ژد‌توی‌چشمام _من.این‌چشمارو.خوب‌مینشاسم این‌همون‌چشماییه‌که‌مارو.ولمون‌کرد‌وبعدش‌بهمون‌گفتن‌مرده؟ توپدر‌منی؟!تو‌چطور‌تونستی‌مارو.ول‌کنی‌بری‌دنبال‌زندگیت؟ _من.نرفتم‌منو‌بزور‌بردن‌اشرفی‌سرم‌کلاه‌گزاشت بعدهم‌من‌وبا‌یه‌کوله‌پر‌از‌قاچاق‌دلار‌فرستاد‌لب‌مرز اونجا‌منوگرفتن‌و‌۱۵سال.حبس‌تراشیدن‌برام بعلاوه‌کارای‌دیگه‌ایی‌که‌انداخنه‌بودگردنم _اما..اما‌اشرفی‌چندین‌سال‌مشاور‌من‌بودمشاور‌هلدینگ _هلدینگ‌و‌چیکار‌کردی؟ _نمیدونم..امیرعلی‌این‌پسره‌خل‌وچل همه‌مدارک‌وداده‌دست‌پلیس اونا‌هم‌همه‌خائنین‌ودستگیر‌کردن همچی‌حتی‌فیلم‌قتل‌وکیل‌فرهانی‌وداره _نه..نه‌اون‌نباید‌داشته‌باشه بیچارش‌میکنن!نابودش‌میکنن _یعنی‌چی؟ _یعنی‌حتی‌اگر‌بکشنش‌و‌زنده‌زنده‌پوستش‌و‌بکنن‌بازهم‌بدستش‌میارن‌ _ولی‌اون‌داره‌خیانت‌میکنه‌به‌من چطور‌میتونی‌نگرانش‌باشی؟ _چون‌..چون‌واقعا‌نگرانی‌داره!.. _مهم‌نیست! -امیرعلی چندهفته‌ای‌گذشته‌بود و‌هلدینگ‌به‌روال‌عادیش‌باز‌گشته‌بود ‌امیرحسین‌هم‌قراربود‌ازاد‌بشه بی‌گناهیش‌با‌مدارکی‌که‌تحویل‌دادم‌اثبات‌شد مامان‌رفته‌بوددنبالش‌ولی‌من‌سرما‌خورده‌بودم‌و‌حوصله‌خودمم‌نداشتم یه‌هودی‌سفید‌پوشیدم‌با‌شلوار‌مشکی توی‌تختم‌غلت‌میزدم‌و‌حوصله‌‌زنگهای‌پی‌در‌پی‌مامان‌هم‌نداشتم توی‌دستمال‌فینی‌کردم‌و‌رفتم‌سمت‌یخچال آبریزش‌چشم‌و‌دماغم‌امونم‌وبریده‌بود یه‌قرص‌دیگه‌هم‌خوردم از‌صبح‌۵تاقرص‌پشت‌سرهم‌خوردم روی‌کاناپه‌دراز‌کشیدم‌و‌پتو‌کشیدم‌روخودم موهام‌‌نصف‌صورتم‌و‌‌پوشونده‌بود وباقی‌صورتم‌هم‌با‌پتو‌‌ نمیدونم‌چقدر‌گذشت‌که‌صدای‌دراومد حوصلم‌نمیومد‌بلند‌شم‌و‌بهش‌خوش‌امذ‌بگم توقع‌نداشت‌بعداون‌ضربه‌ایی‌که‌به‌سینم‌زد‌براش‌احترام‌قائل‌شم _امیرعلی‌مامان؟!‌بیدار‌شو‌ببین‌کی‌اومده مامان‌با‌لرزش‌صدا‌و‌کمی‌بغض‌حرف‌میزد چرا‌من‌باید‌بلند‌شم‌حتما‌چهره‌مبارک‌ایشونو‌ملاقات‌کنم؟ پوووف.. اومد‌و‌پتو‌از‌سرم‌برداشت‌سرم‌وبردم‌تو‌دستام‌وبلند‌شدم کلاه‌هودیم‌وانداختم‌و‌با‌یه‌حرکت‌موهام‌و‌زدم‌عقب فینی‌تو‌دستمالم‌کردم‌و‌دوباره‌نگاهی‌انداختم یه‌مرد‌غریبه؟! _شما؟! _امیرعلی‌این‌باباته؟ _چی؟!مامان‌شوخی‌میکنی؟ _نه‌این‌باباته..زندان‌بود‌اشرفی‌اینکارو‌باهاش‌کرده‌بود داشت‌میومد‌سمتم‌که‌بلند‌شدم‌ورفتم‌سمت‌راه‌پله _امیرعلی‌وایسا‌بشنو‌بابا‌چی‌میگه