eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
98 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
ب‌ ِ‌نام ِ‌او رمانِ‌جذاب‌بادیگارد🔥 پارت‌ِ‌:ششم _توکه‌برادرزنم‌نیستی‌پسرمی‌ تافیها‌خالدون‌درونت‌ومیشناسم دیگه‌به‌خونه‌رسیده‌بودیم‌دودقیقه‌از‌اتیش‌سوزوندن‌جداشدم‌پیاده‌شدم‌و‌دویدم‌توخونه در‌زدم‌و‌آجی‌باز‌کرد‌باسر‌رفتم‌تو‌ وارد‌اتاق‌شدم _آجی‌..آجی‌زهرا آجی‌هراسان‌از‌اشپز‌خونه‌اومد‌بیرون _جونم‌قربونت‌برم؟ _شوهرت‌چرا‌انقدر‌ضایعم‌میکنه‌دودقیقه‌امروز‌دیر‌رسیدم‌پدرم‌ورسما‌درآورد _خب‌حالا‌بزار‌برسی‌بعدچغلی‌شیخ‌وکن _من‌که‌نوکر‌جفتتونم _حالا‌یه‌بغل‌بده رفتم‌توبغل‌آجیم‌و‌شیخ‌خیلی‌حسودیش‌میشد‌از‌این‌حرکت همین‌لحظه‌وارد‌خونه‌شد _زیر‌آب‌بنده‌وپیش‌شما‌زدن‌خانوم؟ _خیلی‌مفصل‌هم‌زدن _مامان‌من‌این‌محفل‌خشونت‌آمیز‌و‌تحمل‌نمیکنم علی‌اکبر‌داداش‌تسلیت‌میگم‌جوون‌خوبی‌بودی عماد‌زد‌رو‌شونم‌وپخی‌زد‌زیر‌خنده _شیخ‌من‌نوکر‌جفتتونم‌هرچی‌گفتم‌شکر‌خوردم _تواز‌همون‌‌دوران‌فیسقیلی‌بودنت‌رقیب‌سرسخت‌من‌بودی داخه‌چیکار‌داری‌بازن‌من؟؟ درحال‌رفتن‌به‌آشپز‌خونه‌بودم.. _غلط‌کردم‌اجی‌شام‌چی‌داریم _زبون‌به‌دهن‌بگیر‌بچه‌بزار‌مامان‌وآقاجون‌بیان بعدسفره‌رومیندازم یه مشت‌سیب‌زمینی‌گرفتم‌وخوردم _چشم‌منکه‌‌گشنم‌نیست‌سیرِ‌سیرم برا‌عماد‌گفتم عماد‌چشماش‌قلپی‌دراومد _داداش‌خصومت‌شخصی‌داری؟ _خیر‌مگه‌توگشنت‌نیست؟ _خب..شاید..اره _بده‌به‌فکرتم؟ _بسه‌بسه‌امروز‌خیلی‌اذیت‌کرد‌زهرا _یعنی‌چی‌عمو‌‌نرسیده‌داری‌گزارش‌کار‌میدی؟ _زهرا‌امروز‌این‌آق‌داداش‌شما‌ابروی‌منو‌برد _من‌غلط‌بکنم‌آبرو‌مومن‌ببرم _حالا.. _نه‌شیخ‌جواب‌بده _براچی‌باید‌جواب‌بدم؟اصن‌دوست‌ندارم صدای‌در‌اومد‌یه‌سیب‌برداشتم‌وگاز‌زدم‌رفتم‌سمت‌حیاط _من‌میرم‌باز‌کووووووونم _خب‌از‌آیفون‌بزن‌بازشه _احتمالا‌محمد‌باشه‌رفیقم،ازش‌جزوه‌جدید‌گرفتم‌امشب‌بخونم _بازمیخوای‌تاصبح‌بیدار‌باشی؟ _خانم‌این‌نمیخوابه‌اینه‌بخوابه‌چی‌میشه! _حصودی‌شیخ؟؟؟ _تواینطور‌فکر‌کن خندیدم‌و‌وارد‌حیاط‌شدم‌صدایی‌ازپشت‌سرم‌شنیدم‌توجهی‌نکردم‌وراه‌افتادم‌سمت‌در باز‌کردم‌آقاجون‌بود _به‌سلام‌پسر _سلام‌آقاجون‌بفرمایید _شنیدم‌فرمانده‌شدی! _بله‌آسید‌حسین‌فرمانده‌شدم‌بریم‌بالا‌ بابا‌راه‌افتاد‌سمت‌تو‌منم‌پشتش احسا‌س‌کردم‌یکی‌از‌پشت‌‌باهامونه تویه‌لحظه‌برگشتم‌و‌شخص‌سیاهپوشی‌ودیدم که‌چاقویی‌وسمت‌بابا‌نشونه‌گرفته‌بود‌تویه‌حرکت‌بادستم‌سعی‌کردم‌چاقوش‌وبگیرم‌بابا‌دوید‌تو‌ دستم‌وگزاشتم‌سر‌چاقووفشردم انقدر‌عصبی‌بودم‌به‌دردش‌توجه‌نکردم‌ولی‌متوجه‌فرو‌رفتن‌چاقو‌توکف‌دستم‌میشدم سعی‌کردم‌نگهش‌دارم‌ولی‌پرتم‌کرد‌زمین‌واز‌دیوار‌پرید‌وفرار‌کرد درباز‌شد‌وهمه‌اومدن‌بیرون‌ _یاخدا‌چیشده؟ _بابا..دو..دوباره‌پرونده..گنده‌گرفتی؟ _یعنی.. _من‌که..رعیس..جمهور‌نیستم..باتوبودن.. دستم‌سوزش‌ودرد‌زیادی‌داشت‌از‌جام‌بلند‌شدم عماد‌پارچه‌ایی‌وگزاشت‌کف‌دستم _عماد‌فشار‌نده!! _باشه‌باشه‌فشارش‌نمیدم . رفتیم‌تو‌رومبل‌نشستم‌سعی‌میکردم‌تحملش‌کنم _شیخ‌..عماد‌تروخدا‌یکیتون‌بره‌ماشین‌وروشن‌کنه‌از‌دستش‌داره‌خون‌میره _نه‌بابا‌چیزی‌نیست‌آجی‌زهرا‌زخمه‌دیگه عماد‌ده‌تاده‌تا‌دستمال‌میزاشت‌روش‌بابا‌رفته‌بود‌بیرون‌وداشت‌باتلفن‌صحبت‌میکرد بلند‌شدم‌ورفتم‌بیرون خون‌روی‌کف‌حیاط‌ودیدم _عماد‌اونارو‌پاکش‌کن‌تامامان‌نیومده بابا‌داشت‌تلفن‌صحبت‌میکرد‌وبه‌گوشم‌میخورد _د‌اخه‌حسینی‌جان‌همین‌آقازاده‌ایی‌که‌شما‌میگی‌پرونده‌فساد‌داره!ادم‌فرستاد‌سراغم‌توخونم‌کنار‌پسرم‌منو‌بکشه اگه‌پسرم‌جلوشو‌نگرفته‌بود‌الان‌توسرد‌خونه‌بودم ..نه‌چیزی‌نشده‌ولی‌من‌برای‌تک‌تک‌بخیه‌های‌دست‌پسرم‌از‌شما‌جواب‌میخوام خوشبختانه‌چاقویی‌که‌مورد‌حمله‌قرار‌داده‌بود‌اینجا‌موجوده بله‌موجوده‌میخوای‌نیرو‌بفرست‌بگیرنش ولی‌سراینم‌اگر‌میخوای‌مثل‌بقیه‌بی‌تفاوت‌بگذری‌میوفتم‌سر‌جنگ‌حسینی‌جان یاعلی‌مدد بابا‌اومد‌سمتم‌سعی‌کرد‌دستمو‌بگیره‌ مقاومت‌کردم‌ _بابا‌جان‌جیزی‌نیست‌دیگه عماد‌اومد‌سمتمون _بابایی‌اگر‌صلاح‌میدونید‌ما‌وارد‌کار‌بشیم _اینا‌نمیخوان‌زیر‌بار‌برن‌.اخه‌یه..به‌اصطلاح‌آقازاده‌چی‌به‌شما‌داده‌تا..؟ استغفرالله‌ادم‌نمیدونه‌چی‌بگه _پس‌اجازه‌بدید‌ما‌وارد‌بشیم بابا‌پوفی‌کرد‌و‌دستاشو‌‌به‌نشونه‌ندونستن‌باز‌کرد‌وزد‌بهم‌ورفت‌تو عماد‌پوفی‌کرد‌و‌دستی‌به‌موهاش‌کشید _سید‌بیا‌بریم‌یه‌درمونگاه‌بعدش‌هم‌میریم‌کلانتری _نیازبه‌درمونگاه‌نیست‌‌زخم‌عمیق‌نیست دوروغ‌میگفتم‌عین‌خر‌خیلی‌میسوخت‌ودرد‌داشت منم‌از‌خون‌بشدت‌میترسیدم‌ _باز‌کن‌دستتو _چیزی‌نیست‌دیگه‌مشت‌کنم‌بهتره _باز‌کن‌دستتو‌بهت‌میگم‌رنگت‌پریده‌پارچه‌خونی‌خونی‌شده! دستمو‌آروم‌باز‌کردم‌با‌دیدن‌زخم‌عمیق‌کف‌دستم‌فشارم‌افتاد‌و‌افتادم‌زمین _خاک‌توسرت‌کنن‌از‌خون‌میترسی دوید‌ورفت‌داخل..تقصیر‌من‌نبود‌که‌ازخون‌میترسم
https://daigo.ir/secret/28076431 نظر‌می‌پذیریم*
سلام حقیقتش رو بگم رمان قبلی خیلی بهتر از این رمان بودش امیدوارم ناراحت نشده باشید 🙏 . . سلام‌علیکم،اتفاقا‌باهمین‌انتقاد‌ها‌‌بنده‌قلمم‌روان‌و‌صریح‌شده‌و‌برای‌همه‌نظرات‌احترام‌خاصی‌قاعل‌هستم؛ عرضم‌به‌خدمتتون‌که‌دختر‌قرتی‌وپسر‌طلبه‌حقیقتا‌یک‌فصلی‌بود‌ورفقا‌درخواست‌دادن‌فصل‌۲‌وبنویسم‌که‌‌..باید‌خیلی‌درموردش‌فکر‌کنم بنده‌نظر‌سنجی‌گزاشتم‌اکثرا‌فرمودید‌عاشقانه‌طنز
توضیحی‌بدم‌خدمتتون داستان‌درمورد‌و‌شخص‌هست‌که‌درکودکی‌همدیگر‌و‌دیدن‌و‌بعدچندین‌سال‌فراموش‌شدند ازطرفی‌رقابت‌تنگاتنگی‌بینشون‌درحال‌رخ‌دادن‌هست‌و‌این‌باعث‌جذابیت‌رمان‌میشه
🔥😍 نفسی‌بیرون‌دادم‌و‌کمی‌فکر‌کردم..بشکنی‌زدم _بروبالا _بله؟❗️ _میگم‌بپر‌از‌دیوار‌برو‌بالا😐 _اما‌دستم‌زخمیه‌نمیتونم‌برم😢 _خب..پس..خم‌شو _بله؟ _کوفت‌وبله‌میگم‌خم‌شو😏 خم‌شد‌پامو‌گزاشتم‌بالای‌کمرش‌🔥🤓 _آاااااخ😳‌آلا‌خانم‌کمرم اهمیت‌ندادم‌وسر‌کشیدم‌تابفهمم‌کجا‌بردنش😎 _دودقیقه‌بتمرگ‌تکون‌نخورمیوفتم😡 . . °•°•°•@M_HARAM_313°•°•° °•°•°•@M_HARAM_313°•°•° رمان‌جذاااب‌بادیگارد🔥 داستان‌دو‌نفر‌باورژن‌پت‌ومت😂💔 که‌حس‌پلیسی‌شون‌گل‌کرده‌وازهم‌متنفرن😎
وقتی اینجوری عاشق باشی،از همه طرف میخرنت و آخرش میشی عزیز دل همه....❤️‍🩹🫀 🌱
یه تیکه از کتاب قصه‌‌‌ی دلبری بود که میگفت : امام رضا تنها کسیه که هر چی به صلاحت نباشه به صلاحت می‌کنه💛✨:)) آقای امام رضا،پس همون که خودت میدونی...
1_9649694679(1).mp3
3.94M
کربلا قطعا جنت الاعلامه🥲💔
˺بسم اللھـꨄ︎˻