eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
96 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم میگفت🌱 حتی‌اگه یـه‌ درصد احتمـال‌بِـدی‌که یـه‌ نفر یه‌ روزی‌برگـرده‌ و توبه‌کنـه... حـق‌نداری‌راجبش‌قضاوت‌کنی! قضاوت‌ فقط‌ کار‌ خداست! فلذا‌ حواسمـون‌ باشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ يا بُنَيَّ، اِحذَرِ الحَسَدَ فَلا يَكونَنَّ مِن شَأنِكَ، وَاجتَنِب سوءَ الخُلُقِ فَلا يَكونَنَّ مِن طَبعِكَ، فَإِنَّكَ لا تَضُرُّ بِهِما إلاّ نَفسَكَ 🔅 اى پسرم! از حسد بر حذر باش، كه در شأن تو نيست، و از بداخلاقى دورى كن، كه از سرشت تو نيست؛ زيرا تو به وسيله آن دو، جز به خودت ضرر نمى زنى. 📚 بحارالأنوار
| رأی به جمهوری 🔹 رهبر انقلاب: رأی به هر نامزدی، رأی به جمهوری اسلامی است؛ رأی اعتماد به نظام و سازوكار انتخابات است
یه‌نام‌او؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌پنجم: برداشتم _سلاااام‌اخوی‌ممد‌طاهای‌گل _سلام‌داداش‌چطوری‌ردیفی؟ _قربان‌شما‌چ‌عجب‌این‌وقت‌شب _چیکارا‌میکنی؟ _هیچی‌بابا‌روانی‌شدم‌همه‌دارن‌درس‌میخونن‌این‌علی‌هم‌باصدای‌بلند‌داره‌‌میخونه‌سرسام‌گرفتم‌بولله طاها‌پشت‌تلفن‌میخندید‌میخواستم‌پباده‌برم‌تاخونشون‌جرش‌بدم _طاها‌ببند‌دهنتو‌تو‌درس‌نداری؟ _من‌درسم‌کجا‌بود‌به‌طلبه‌مملکت‌بگو‌بابام‌میگه‌امتحان‌فردا‌کنسله _وجدانا؟ _اره _بهش‌نمیگم‌تا‌عین‌خر‌بخونه‌ _از‌دست‌تو‌از‌میعاد‌چ‌خبر؟ _هیچی‌اون‌عین‌گراز‌نشسته‌داره‌درس‌میخونه‌کارش‌از‌خر‌گذشته _گراز‌مگه‌میشینه؟ _نمیدونم‌میشینه؟ _فکر‌کنم‌باباااگراز‌میشینه؟....بابام‌میگه‌همه‌چی‌میشینه _وا‌یعنی‌تمساح‌هم‌میشینه؟نمیشه‌که _وای‌دلم‌ولم‌کن‌جان‌جدت _دهبار‌میگم‌با‌جد‌من‌کاری‌نداشته‌باش _دور‌جدت‌هم‌میگردم‌چشم _گمشو‌حالا‌پیشته‌پیشته _مهدی‌جد‌شما‌وصل‌میشه‌به‌کی؟ _امام‌‌جواد _نه‌بابا؟میشین‌از‌نوادگان‌امام‌رضا؟ _حتما‌دیگه‌ _چه‌جالب‌حالا‌خداحافظ‌تورا‌با‌یک‌کوهی‌از‌غصه‌تنها‌میگزارم _صبح‌باید‌برم‌اداره‌کلی‌کار‌دارم‌فعلا قطع‌کردم‌و‌خوابم‌میومد بلند‌شدم‌‌یه‌لگدی‌به‌علی‌زدم‌اونم‌یه‌بیشعوری‌نثارم‌کرد‌و‌رفتم‌اشپز‌خونه‌ یه‌لیوان‌اب‌خوردم‌و‌رفتم‌تواتاق میعاد‌همچنان‌داشت‌درس‌مبخوند _چشات‌از‌حدقه‌درنیومده؟ _نه دراز‌کشیدم‌رو‌تختم _سروصدا‌نکن‌صبح‌باید‌برم‌اداره همین‌که‌چشمم‌وبستم‌خوابم‌برد.. موقع‌نماز‌صبح‌با‌هشدار‌گوشیم‌پاشدم چندباری‌پلک‌زدم‌تا‌ویندوزم‌بیاد‌بالا میعاد‌همچنان‌داشت‌درس‌مخوند _درس‌خوندی؟ _خوندم‌دارم‌مرور‌میکنم‌ _دیوانه‌ایی‌بمولا‌پاشو‌نماز رفتم‌تو‌اشپز‌خونه‌وضوگرفتم‌علی‌روی‌دفترکتاباش‌خوابیده‌بود‌مامان.سرش‌پتو‌گزاشته‌بود . بالگدبیدارش‌کردم‌نماز‌خونه‌ ب‌ندرت‌همه‌بیدار‌شدن‌وپشت‌علی‌نماز‌خوندیم دوباره‌به‌اغوش‌گرم‌رخت‌خواب‌بازگشتم ساعت۶صبح‌بود‌هشدار‌گوشیم‌فعال‌شد میعاد‌رفته‌بود‌پاشدم‌ابی‌ب‌دست‌وصورتم‌زدم‌روی‌تیشرت‌سفیدم‌پیراهن‌خاکی‌مو‌با‌شلوار‌همرنگش‌پوشیدم دستی‌به‌موهام‌زدم‌و‌راه‌افتادم‌سمت‌اداره
به‌نام‌او؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌ششم: به‌اداره‌رسیدم‌پیاده‌شدم‌و‌رفتم‌تو _سلام‌حاجی _به‌به‌سلام‌اقاسید‌چطوری _قربان‌شما‌حاجی‌یه‌عرضی‌داشتم _جان‌بگو کل‌قضیه‌حوزه‌وبهش‌گفتم‌از‌سیر‌تاپیاز _واقعا؟خب‌زمین‌توطرحه‌درست‌ولی‌حوزه‌حرمت‌داره‌و‌البته‌زمینش‌وقفه _اره‌حاجی‌فعلا‌من‌یه‌مجوز‌میخوام شماهم‌هرکاری‌از‌دستت‌بر‌میاد‌بکن‌دیگه‌دریغ.نکن _چشم‌آقا‌سید‌امر‌دیگه‌یی؟ _اهم‌ببخشید‌شرمنده _اشکال‌نداره‌باشه‌حواسم‌هست متن‌مجوز‌واماده‌کن‌بیار‌امضا‌بزنم _ممنون‌حاجی داشتم‌میرفتم‌بیرون‌که‌باصدای‌حاجی.برگشتم _مهدی _جان‌حاجی _اقامحمد‌زنگ‌زده‌بود‌پدرت _خب؟ _برات‌سه‌روز‌مرخصی‌خواست _سه‌روووز؟حاجی‌من‌یه‌دیروزو‌از‌بیکاری‌داشتم‌دق‌میکردم _دیگه‌پدرت‌بود‌منم‌حرفشو‌زمین‌ننداختم _چشم‌‌حاجی‌من‌میرم‌سراغ‌پرونده‌ها بعدنماز‌با‌بچها‌میریم‌کوه‌تمرین _باشه‌ رفتم‌بیرون‌و‌مستقیم‌به‌اتاق‌خودم‌رفتم -میعاد- همه‌سوالات‌ونوشته‌بودم‌و‌همش‌واز‌بر‌بودم‌‌وتنها‌دلیل‌‌نگرانیم‌این‌بود‌که‌شاید‌اشتباه‌باشن..این‌شاید‌ها‌تومغزم‌تکرار‌میشد‌خواستم‌بلند‌شم‌‌برگه‌وبدم‌‌که‌سرم‌گیج‌رفت‌و‌افتادم‌زمین‌سایه‌مراقب‌و‌که‌صدام‌میزد‌تار‌میدیدم..دیگه‌نتونستم‌ببینم.. -مهدی- ساعت‌ها‌مشغول‌پرونده‌هابودم‌که‌یهو‌در‌باز‌شد‌یه‌گاوی‌مثل‌علی‌وارد‌شد _بسم‌الله‌چته‌طاها _به‌به‌مهدی‌جون‌چطور‌مطوری _گاو‌میش‌دارم‌‌تحقیق‌میکنم‌برو‌بیرون _به‌خودت‌فشار‌نیار‌دوساعته‌نشستی‌پیش‌اینا پاشو‌پاشو‌بریم‌کوه‌نوردی _کوه‌نوردی‌چی؟اذان‌بشه‌بعد _حواست‌نیستا‌داداش‌اذان‌شده _وای‌بریم‌بریم‌که‌دیره پاشدم‌باهم‌وضو‌گرفتیم‌و‌تونماز‌خونه‌نماز‌خوندیم‌سوار‌ماشین‌شدیم‌و‌راه‌افتادیم‌.سمت‌کوه توماشین‌لباس‌کوه‌نوردی‌وپوشیدم _طاها‌خدایی‌بد‌کیف‌میده‌بهم _ولی‌میدونی‌بیوفتی‌میپوکی؟ _اره‌میدونم‌توروحت‌که‌بهم‌یاداوری‌میکنی _استرس‌نداشته‌باش‌من‌اینجام _زرشک‌بااحترام _بیتربیتی‌. از‌ماشین‌پیاده‌شدیم‌امروز‌تمرینمون‌سخت‌تر‌بودفرمانده‌شروع‌کرد‌به‌حرف‌زدن‌ویاداوری‌نکات‌ایمنی _دیگه‌تکرار‌نمیکنم‌خلاصه‌مراقب‌خودتون‌باشید‌ارتفاع‌زیاده! راه‌افتادیم‌سمت‌کوه‌و‌شروع‌کردیم طاها‌از‌من‌بالاتر‌بود‌و‌من‌نفسم‌بند‌اومده‌بود‌دیگه‌هوا‌بشدت‌گرم‌بود دوقلوپ‌اب‌خوردم‌و‌دوباره‌شروع‌کردم یهو‌یه‌سنگ‌خورد‌وسط‌کلم _اااعخ‌سرم.. سرم‌وبلند‌کردم‌به‌طاها‌فوش‌بدم‌دیدم‌کنترل‌از‌دستش‌خارج‌شده‌و‌کمربند‌ایمنیش‌‌باز‌شده داشت‌سقوط‌میکرد‌از‌ترس‌وشوک‌صدام‌درنمیومد _فرمااااااندهههه‌محسننننن‌امیرررر محسن‌پایین‌تر‌از‌من‌بود‌متوجه‌شد‌سعی‌کردم‌بگیرمش‌ولی‌خورد‌به‌یه‌سنگ‌ورفت‌پایین‌تر کمربندم‌وشل‌کردم‌اومدم‌پایین‌تر محسن‌‌دستش‌وگرفته‌بودو‌کم‌کم‌نمیتونست‌وزنش‌وکنترل‌کنه‌با‌یه‌دست! رفتم‌پایین‌تر‌اومدم‌بگیرمش‌که‌‌افتاد‌پایین‌تر کنارش‌فرود‌اومدم‌خواستم‌بلندش‌کنم‌که‌فرمانده‌و‌بقیه.بچها‌دویدن‌سمتمون _دست‌نزن‌بهش‌ممکنه‌‌شکسته‌باشه امیررررر‌امبولانس!!‍! _طاها..طاها‌بیدار‌شوطاها‌نفس‌بکش! شکه‌شده‌بودم‌ونمیفهمیدم‌چی‌دارم‌میگم سر‌وصورتش‌زخمی‌شده‌بود‌.. _طاها‌جوا‌ب‌باباتو‌چی‌بدم‌طاهاااا تورو‌به‌جدم‌پاشو‌طاهااا _مهدی‌بسه!دست‌نزن‌بهش تیم‌‌امداد‌رسیدن‌و‌‌طاها‌و‌‌بردنش نشستم‌رو‌سنگ‌محسن‌اومد‌طرفم _پاشو‌پاشو‌بریم‌بیمارستان _محسن‌من‌چی‌جواب‌باباشو‌بدم؟ من‌الان‌باید‌برم‌خونه‌چی‌بگم‌بهش؟ محسن.. _اع‌مرد‌مگه‌گریه‌میکنه‌پاشو‌چیزیش‌نشده‌که‌اخه!‍! بلند‌شدم‌و‌سریع‌رفتم‌‌سوار‌ماشین‌شدم لباسم‌وعوض‌کردم‌وابی‌به‌دست‌وصورتم‌زدم‌رسیدم‌به‌بیمارستان با‌محسن‌رفتیم‌داخل؛‌فرمانده‌و‌دیدیم‌ دویدیم‌سمتش‌ _فرمانده‌چیشده..چیشده؟ _کلیه‌اش‌اسیب‌دیده‌‌مچ‌دستش‌هم‌شکسته‌.. _یازهرا.. نشستم‌رو‌زمین‌مونده‌بودم‌چی‌بگم‌.. _مهدی‌پاشو‌برو‌به‌پدرش‌بگو‌بیاد _فرمانده‌من‌چی‌بگم؟..بهش‌چی‌بگم؟ _فقط‌خودت‌میتونی..‌شب‌شده‌مهدی برو.. از‌بیمارستان‌زدم‌بیرون‌وراه‌افتادم‌سمت‌خونه زنگ‌زدم‌ورفتم‌بالا‌مامان‌تو‌نگاه‌اول‌فهمید‌.. _چیشده‌مهدی؟مهدی‌مامان؟ بغلش‌کردم‌وبغضم‌وشکوندم علی‌دوید‌سمتم _چیشده‌مهدی؟اتفاقی‌برای‌میعاد‌افتاده؟ _میعاد‌مگه‌خونه‌نیست؟ _از‌وقتی‌رفته‌امتحان‌بده‌نیومده. _نه‌میعاد‌نه..طاها..علی..علی..طاها. _خب‌طاها‌چیشده‌مهدی؟ _رفته‌بودیم‌تمرین‌کوه‌نوردی‌از‌کوه‌سقوط‌کرده.. علی‌دستشو‌گرفت‌به‌سرش _یازهرا..خب‌الان‌چیشده؟ _باید‌به‌پدرش‌بگم..اخه‌من‌چی‌بگم.. _بیا‌باهم‌بریم‌بگیم‌مگه‌میشه‌نشه؟ _نه‌علی‌من‌نمیام..من‌روم‌نمیشه دستمو‌گرفت‌وکشید‌وبرد‌بیرون تا‌خود‌پایگاه‌نمیخواستم‌برم!‌علی‌منو‌میکشید‌اخه‌روم‌نمیشه‌چی‌بگم وارد‌پایگاه‌شدیم‌حاجی‌داشت‌میرفت‌خونه یهو‌سر‌وشکل‌منو‌دید‌چهرش‌نگران‌شد..
اقای‌امام‌حسین گناه‌کردیم‌؛قبول ولی‌ما‌رو‌با‌دوری‌کربلا‌امتحان‌نکن💔
به‌نا‌م‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌هفتم؛ _چیزی‌شده‌سیدعلی؟ _سلام‌حاجی‌مهدی‌خواست‌یه‌خبری‌وبده _چه‌خبری؟اتفاقی‌افتاده؟ _حاجی‌باید‌بریم‌بیمارستان _بیمارستان‌چه‌خبره؟اتفاقی‌افتاده؟ _رفته‌بودیم‌کوه‌نوردی..ط..طاها‌‌از‌کوه‌سقوط‌کرد.. برای‌چند‌ثانیه‌رنگش‌پریدعلی‌دستشو‌گرفت _کجاست؟ _بیمارستان‌بقیه‌الله.. _بریم..بریم‌ از‌پایگاه‌اومدیم‌بیرون‌خواستیم‌سوار‌ماشین‌بابا‌شیم‌که‌دیدیم‌بابا‌بدو‌بدو‌داره‌میادسمتمون _مهدی!!علی!! _چیشده‌بابا؟ _رفیق‌..رفیق‌میعاد‌زنگ‌زده‌گفته‌میعاد‌ظهر‌حالش‌بد‌شد‌سر‌امتحان‌بردنش‌بیمارستان..‌ _ای‌ب‌خشکی‌شانس!‌بیا‌بریم‌بابا علی‌باسرعت‌زیاد‌راه‌افتاد‌سمت‌بیمارستان‌چنتا‌قرمز‌ورد‌کرد‌وما‌نشمردیم! دم‌بیمارستان‌نگه‌داشت‌پیاده‌شدیم‌وبردمشون‌سمت‌فرمانده فرمانده‌به‌حاجی‌دست‌داد _ببخشید‌شرمندم‌حاج‌اقا _دشمنتون‌شرمنده..بچم‌کجاست..؟ _تو‌ای‌سی‌یو..میارنش‌نگران‌نباش حاجی‌دستشو‌گرفت‌به‌دیوار _میتونم‌ببینمش؟ _از‌شیشه! رفتیم‌سمت‌شیشه‌کل‌سر‌وصورتش‌کبود‌بود _کلیه‌اش‌‌اسیب‌دیده؛انشاالله‌نیازی‌به‌پیوند‌نیست.. _انشاالله..‌بهوشه؟ _بهوش‌اومد‌میگم‌خدمتتون.. کمکش‌کردم‌نشست‌رو‌صندلی مارفتیم‌سراغ‌میعاد‌وبگیریم از‌پذیرش‌پرسیدیم‌و‌رفتیم‌سمت‌اتاقش دوتا‌ازرفیقاش‌اونجا‌بودن‌ومیعاد‌با‌رنگ‌زرد‌و‌پریده‌روی‌‌تخت‌بود رفتیم‌نزدیکتر _چیشدی‌تو‌میعاد‌بلاخره‌امتحانتو‌دادی؟ _بابا‌من‌خوبم‌اینا‌منو‌از‌صبح‌نگه‌داشتن _دهبار‌بهت‌گفتم‌نخون‌انقدر _شما‌اینجا‌چیکار‌میکنید‌منکه‌به‌میلاد‌گفتم‌زنگ‌نزنه _اول‌اینه‌ما‌بخاطر‌طاهااومدیم‌پرونشو دوم‌اینکه‌زنگ‌زد _مگه‌بهش‌نگفتم‌نزنه؟ _اونم‌گفت‌چشم ازش‌فاصله.گرفتم‌ورفتم‌سمت‌بابا‌ک‌داشت‌با‌میلاد‌حرف‌میزد _سلام‌مهدی _سلام‌داداش‌چیشده‌قضیه‌چیه _داشتم‌میگفتم‌وسط‌امتحان‌از‌حال‌رفت‌مدیر‌یت‌امتحان‌سریع‌منتقلش‌کرد‌بیمارستان‌اینجا‌هم‌گفت‌تب‌چهل‌درجه‌داره‌مرخصش‌نمیکنیم.. الان‌هم‌تبش‌کم‌کم‌داره‌میاد‌پایین گفتن‌اثرکم‌خوابی‌و‌‌نداشتن‌رشد‌غذاییه _امان‌از‌دست‌این‌میعاد میعاد‌الان‌بلد‌بودی؟ _اره‌بلد‌بودم‌همرو‌نوشتم‌خیالم‌راحته _الحمدالله‌رب‌العالمین من‌رفتم‌پیش‌طاها _طاها‌چش‌شده؟ _از‌کوه‌سقوط‌کرده‌‌علی‌بیا‌بریم رفتیم‌سمت‌طاها‌بهوش‌اومده‌بود‌و‌حاجی‌داخل‌بود‌منم‌رفتم‌داخل دستش‌و‌گرفتم‌‌انگشتاش‌هم‌کبود‌بود _توکه‌هی‌قمپز‌درمیکردی‌من‌بلدم چیشد‌سقوط‌کردی؟ _نمیدونم‌یه‌لحظه‌تار‌دیدم‌همه‌جارو ول‌کردم‌طنابو _الان‌‌جایبت‌درد‌نمیکنه‌؟ _میکنه‌پهلوهام‌بشدت‌درد‌میکنه _الان‌استراحت‌کن‌فرمانده‌بیرونه بنده‌خدا‌از‌ظهر‌علاف‌شماست _وای‌مهدی‌نمیدونی‌چقدر‌پهلوم‌درد‌میکنه _دلت‌وخوش‌نکن‌توجانباز‌هم‌نمیشی _عجب‌ادمی‌هستی‌تو _‌مهربونم‌میدونم‌ دردداشت‌وسر‌به‌سرش‌میزاشتم‌گاهی‌وقتا‌عربده‌میکشید‌از‌درد؛ ساعت‌شده‌بود۲ونیم‌شب‌و‌هنوز‌حکم‌مرخص‌میعاد‌و‌نداده‌بودن‌بریم‌خونمون دکتر‌‌طاها‌فوری‌اومده‌بودو‌‌سریع‌گفت‌‌دیالیز‌شه حاج‌اقا‌نشسته‌بود‌روی‌صندلی‌وسرش‌وداشت _حاجی‌غصه‌نخور‌چیزیش‌نیست.. _تورو‌به‌جدت‌دعاکن‌مهدی..‌جد‌تو‌خیلی‌بزرگه . . _من‌کی‌باشم‌دعا‌کنم.. _اگه‌نیازی‌به‌پیوند‌باشه‌من‌نمیتونم.. کلیه‌اش‌او‌منفیه..از‌کجا‌پیدا‌کنیم؟ _منم‌او‌منفی‌نیستم‌؛تو‌خانواده‌ما‌فقط‌میعاد‌ومهدیا‌او‌منفی‌ان.. _برو‌مهدی‌جان‌برو‌خسته‌شدی.. _نه‌حاجی‌این‌چه‌حرفیه..ببخشید رفتم‌سمت‌اتاق‌میعاد‌بلاخره‌بعد۱۴ساعت‌دکتر‌‌تشخیص‌داد‌تبش‌اومد‌پایین _آقای‌دکتر‌الان‌میتونیم‌ببریمش؟ _این‌سرم‌اخریه‌تموم‌شه‌بله تاکارهاش‌تموم‌شه‌ساعت‌شد۳شب از‌حاجی‌خداحافظی‌کردیم‌و‌رفتیم‌سمت‌خونه محسن‌اومده‌بود‌پیش‌حاجی‌بود‌نگران‌نبودم؛
ب‌نام‌او؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌هشتم: حدس‌میزدیم‌بقیه‌خواب‌باشن‌درو‌اروم‌باز‌کردیم‌ورفتیم‌تو هر‌سه‌تاشون‌بیدار‌بودن‌مامان‌رفت‌سمت‌میعاد مهدیا‌هم‌جون‌ب‌جونش‌کنن‌باز‌عشقش‌علیه خسته‌بودیم‌هممون‌ودیگه‌نای‌حرف‌زدن‌نداشتیم رفتم‌تواتاقم‌میعاد‌‌هم‌لباسش‌و‌با‌یه‌تیشرت‌آبی‌عوض‌کرده‌بود‌وخوابیده‌بود یه‌تیشرت‌زرد‌پوشیدم‌و‌خوابیدم‌روتخت جنازه‌بودم‌‌سریع‌خوابم‌برد _مهدییییییی..مهدی‍‍ی‍ی‍ییی _ای‌مرگ.. باصدای‌گوش‌خراش‌علی‌‌که‌داشت‌نعره‌میزد‌بیدار‌شدم دیگه‌صدای‌میعاد‌هم‌دراومده‌بود _ای‌زهر‌مار‌نمیفهمی‌‌ملت‌خوابن؟ علی‌وارداتاق‌که‌شد‌از‌تیپ‌سم‌اش‌هردومون‌رو‌‌تخت‌غلت‌میزدیم‌از‌خنده _ای‌زهر‌عقرب‌چمه‌مگه‌میخندین یه‌تیشرت‌زرد‌پوشیده‌بود‌‌با‌شلوار‌راحتی‌مشکی یه‌پیش‌بند‌گل‌گلی‌تنش‌بود‌‌با‌کلاه‌گل‌گلی یه‌کفگیر‌هم‌دستش‌‌بود‌که‌سمی‌ماجرا‌و‌بیشترش‌میکرد _بانو‌مشغول‌آشپزی‌هستی؟ دوباره‌زد‌زیر‌خنده‌ای‌خدا‌نکشتت‌میعاد علی‌عصبی‌شد‌و‌حرص‌میخورد _حرص‌نخور‌کوچولو‌پیرمیشی _اینجوریه؟مهدیااااا _برو‌برو‌به‌بزرگترت‌بگو‌بیاد _میعاد‌خفهشو‌دارم‌میمیرممم مهدیا‌خشن‌وارد‌شد _اوه‌اوه‌مهدی‌سریع‌وخشن‌۱۰‌شروع‌شد _میعااااااد‌میکشمتووووون‌! _مهدیا‌افتاد‌دنبالمون‌ک‌فرارکردیم دور‌خونه‌مارو‌چرخوند‌و‌یه‌دهباری‌بادمپایی‌زد‌توسرمون _مگه‌دهبار‌نگفتم‌علی‌و‌اذیت‌نکنید؟ مگه‌نگفتم‌علی‌خط‌قرمزههههه؟ _غلط‌کردیم‌اجی‌مهدیا‌مارو‌ب‌کوچکتری‌خود‌ببخش _میعاد‌من‌تورو‌جوونمرگت‌میکنممم _زرشک میعاد‌زد‌زیرخنده‌و‌فرارکرد‌سمت‌اتاق غافل‌‌از‌اینکه‌اتاق‌مهدیا‌بود مهدیاپیداش‌کرد‌و‌تامیتونست‌میعاد‌ومورد‌عنایت‌قرارداد _مهدیییی‌کمککک _نمیتونم‌بیام‌یه‌شمری‌جلومن‌ایستاده _ای‌بی‌وفا‌زمونه علی‌برزخی‌نگاه‌میکرد‌انگار‌میخواست‌سرمو‌ببره مهدیا‌گوش‌میعاد‌وگرفت‌اورد‌جلو _عذرخواهی‌کن‌از‌بزرگترت _غلط‌کردم‌علیییی _علی‌میبخشیش‌یا‌دوباره‌بندازمش‌انفرادی؟ _نه‌علی‌جون‌جدت‌نه‌من‌نمیرم‌تودستشویی _رحم‌میگنم‌بهش؛بخشش،اعدامش‌نکنید ! _میشه‌از‌منم‌بگذرید؟ _خیر‌امکانش‌نیست‌شما‌باید‌یه‌آب‌زردچوبه‌بخوری‌بعد _اوخ‌اوخ‌مهدی‌خدابیامرزدت _میعاد‌ب‌دادم‌برس _من‌کتکام‌وخوردم‌همه‌جام‌درد‌میکنه متاسفم‌برادر علی‌رفت‌یه‌لیوان‌اب‌زرد‌چوبه‌اورد _بخور‌‌زودباش _نمیخورم‌تروخدا‌رحم‌کنید _علی‌چیکار‌کنم؟ _کرم‌اصلی‌از‌میعاد‌بود‌براهمین‌دوتاشون‌باید‌بخورن _نهههه _همینی‌که‌هست دهنمو‌باز‌کردن‌بزور‌سه‌قلوپ‌ریختن‌تو‌حلقم‌همه‌دل‌ورودم‌داشت‌بالامیومد سه‌قلوپ‌هم‌ریختن‌تو‌حلق‌‌میعاد _من‌برم‌انفرادی _نههه‌میعاد‌بزار‌من‌برممم میعاد‌رفت‌تو‌و‌من‌‌هر‌لحظه‌امکان‌بود‌دیگه‌نیازی‌به‌انفرادی‌نداشته‌باشم علی‌و‌مهدیا‌میخندیدن‌و‌میخواستم‌کلشون‌وبکنم؛دارم‌برات‌علی میعاد‌از انفرادی‌دراومد‌و‌من‌رفتم‌ نوبتی‌ادامه‌میدادیم‌حالا‌مگه‌دل‌پیچه‌مون‌خوب‌میشد؟ مامان‌اومد‌و‌بهمون‌اب‌جوش‌نبات‌داد قرص‌هم‌خوردیم‌تا‌جلوی‌نفخ‌معده‌مون‌وبگیره _اخ‌همه‌ی‌عضلات‌شکمم‌از‌کار‌افتاده _تاشما‌باشیدعلی‌واذیت‌نکنید دونفری‌روی‌مبل‌افتاده‌بودیم‌بهم‌میپیچیدیم
'پروفایل‌کربلایی'