eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
100 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
صلوات‌جلیلی‌بفرستید😂 😂
ب‌نام‌او؛ رمان‌پنج‌گربه؛ پارت‌دهم: علی‌داشت‌عین‌پرفسور‌ها‌کتاب‌میخوند‌ میعاد‌خوردنش‌تموم‌شده‌بود‌گفت‌تا‌نماز‌ظهر‌‌چرت‌بزنه منم‌زیر‌کولر‌به‌فکر‌کردن‌میپرداختم _چیکار‌میکنی‌مهدی؟ _فکر _تو؟فکر؟زرشک‌یکم‌از‌این‌علی‌یادبگیر _پیامبرفرمودند‌یک‌ساعت‌فکر‌بهتر‌از‌هفتاد‌سال‌عبادته _اره‌اما‌فکر‌مفید؛توفقط‌قلبت‌مفیده که‌اونم‌برای‌پیوند‌استفاده‌میشه _مهدیابیشعوری‌رسما _ازتویادگرفتم رفتم‌سراغ‌میعاد‌تکونش‌دادم‌تابیدارش‌کنم _میعاد‌میعاد‌معوود‌معاد‌هوی‌یارو مع‌مع _ای‌زهر‌مار‌بزار‌بخوابم‌مهدی _درد‌مهدی‌خب‌بیدار‌شو‌حوصلم‌سررفت _الان‌من‌بیدار‌بشم‌چ‌بدرد‌تومیخوره؟ _علی‌رو‌اذیت‌میکنیم علی‌درحالی‌که‌دمر‌داشت‌درس‌مخوند‌یهم‌سرش‌وگرفت‌بالا _ای‌بدبخ‌علی _معووودمیعاااد‌مع‌مع‌داداااش پاشو‌خبرتو‌دیگه میعاد‌‌باموهای‌‌روی‌صورت‌ریخته‌بلند‌شد‌نشست‌وباقیافه‌برزخی‌نگام‌کرد _چته‌روان‌پریش _میعاد‌بیا‌علی‌و‌اذیتش‌کنیم‌حوصلم‌سررفت _تروخدادودقیقه‌بزار‌کپه‌مرگم‌وبزارم _میتونی‌بزاری‌ولی‌شب‌بزار‌نه‌صبح‌الطلوع _خفه‌شو‌مهدی‌گمشو‌نبینمت‌ _معووود _ای‌کوفت‌ای‌مرض‌ای‌یرقااان‌نگیری _اسکل‌اصلا‌قهر‌قهر‌تاقیامت گمشو‌مریض‌شو‌ازدستت‌راحت‌شم میعاددوباره‌کپید‌منم‌پاشدم‌برم‌یه‌آبی‌ب‌دست‌وصورتم‌بزنم مهدیا‌درحال‌آشپزی‌بود‌بوی‌سبزی‌عجیبی‌پیچید..
هدایت شده از خادم‌الشہداء|khadem .
درمحضر‌هشتمین‌اختر‌تابناکِ‌آلِ‌رسول؛ امام‌رضای‌دلم ؛‌ سلیمان‌پارس به‌یاد‌همه‌بچه‌های‌خادم‌الشهدا ؛ وچنل‌های : سدنا ؛ بهشت‌زهرا ؛ فرزندانقلاب ؛ طلبه‌مملکت ؛ مهدیا ؛ شقف ؛ قلب‌قرآن ؛ فرزند‌روح‌الله ؛ حاج‌مهدی‌رسولی ؛ سید‌حسنین‌الحلو علی‌اکبرقلیچ ؛ حدیث‌عشق ؛ تالیا تراب‌الحسین ؛ پلوتون ؛ مبهم ؛ مداحیام ؛ کلبه‌ای‌درمریخ ؛ کهکشان ؛ آرمان‌علی‌وردی ؛ عشاق‌الرضا ؛ سبک‌شهدا ؛ اولادحیدر ؛ دخت‌پاییز ؛ رئوفی‌نیا ؛ نجوای‌مجنون ؛ فن‌جم‌الثاقب ؛ هواداران‌نجم‌الثاقب وگپ‌های : رفاقت‌تاشهادت ؛ اکیپ‌ما تبادلات‌میعاد ؛ ادمین‌های‌فرزند‌روح‌الله ؛ فن‌پیج‌های‌علی‌اکبرقلیچ ؛ ادمین‌های‌حدیث‌عشق ؛ فن‌پیج‌های‌حسنین‌الحلو ؛ گروه‌قاسمیون‌وعماریون ؛ واکانت‌های : اَمانه ؛ سید‌مهدی ؛ مهدیا ؛ هانیه‌خانم‌؛ ریحانه‌خانم ؛‌ فاطمه‌خانم . آمال‌ ؛ خانم‌میم‌ ؛ عماد ؛ وهمچنین‌کسانی‌که‌‌پیام‌دادن ؛ وهمه‌بر‌وبچ‌پایه‌ایتا💓😃 سید‌میعاد - مدیر‌چنل‌خادم‌الشهدا
هدایت شده از خادم‌الشہداء|khadem .
پادکست.mp3
6.3M
صدای‌مارا‌از‌تریبون‌آزاد‌رسانه‌میشنوید . . انتخاب‌درست ! اولین‌کار‌رسانه‌ایی‌خادم‌الشهدا ؛ باصدای : خانم‌جهاد ؛ خادم‌الحسین و‌خانم‌گمنام ؛ تهیه‌وتنظیم :‌گروه‌رسانه‌ایی‌خادم‌الشهدا انتشارش‌باشما🔥 [ @Dokhtarhagy ]
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌یازدهم: نهار‌وخوردیم‌‌و‌رفتم‌لباس‌بپوشم یه‌تیشرت‌‌زرد‌پوشیدم‌با‌‌سیوشرت‌کلاه‌دار‌چهارخونه‌زرد‌وآبی‌ومشکی باشلوار‌لی‌مشکی‌؛اوف‌بابا‌تیپو‌نیگا _سید‌میعاد‌حال‌نمیکنی‌داداشت‌انقدر‌خوشتیپه _خفهشو‌مهدی‌حالم‌خوب‌نیست _چ‌مرگته‌دوبازه _حالت‌تهوع‌دارم _از‌بس‌چیز‌کوفت‌کردی‌میخوای‌بگم‌مهدیا‌بیاد‌معاینت‌کنه؟ _نه‌بخوابم‌حل‌میشه _من‌رفتم _کجا _پیش‌طاها‌بعدش‌هم‌سرکار‌مثل‌تو‌بیکارنیستم‌که فرداعید‌غدیره‌شب‌هم‌باید‌بریم‌پایگاه‌کمک _کلی‌مهمون‌داریم‌پس _اره‌خودتو‌ردیف‌کن‌منم‌میرم‌خرید یکم‌لباس‌بخرم‌برای‌فردا _برامنم‌بخر‌بعداحساب‌میکنم _غلط‌میکنی‌حساب‌کنی‌یک دواینکه‌چی‌بخرم _هرچی‌براخودت‌خریدی‌برامنم‌بخر _باشه‌بگیر‌بخواب در‌اتاق‌وبستم‌ورفتم‌بیرون‌مامان‌وبابا‌برگشته‌بودن _مامان‌من‌دارم‌میرم‌بیمارستان‌بعدش‌یه‌سری‌به‌کارم‌میزنم‌بعدش‌میرم‌پایگاه‌کمک‌قبلش‌هم‌میرم‌‌خرید _خرید‌چی‌مامان‌جان _فرداعید‌غدیره‌میرم‌براخودم‌ومیعاد‌بخرم بابا‌کارتش‌وداد‌دستم‌ _نه‌بابا‌نیازی‌نیست‌من‌دارم‌ _هیچوقت‌بابات‌هست‌از‌جیب‌خودت‌خرج‌‌نکن ! _چشم پیشونیم‌وبوسید‌و‌کارت‌وگرفتم‌وزدم‌بیرون یه‌گل‌گرفتم‌و‌راهی‌شدم ساعت‌حوالی۲بود‌رسیدم‌بیمارستان حاجی‌هنوز‌بیمارستان‌بود _حاجی‌سلام‌چرا‌هنوز‌هستید.. _سلام‌پسر‌جان..‌چرا‌دوباره‌برگشتی برادرت‌خوبه؟ _ممنون‌حاجی‌بهتره‌چه‌خبر.. _درد‌داره‌دیگه..دکتر‌گفته‌روده‌هاش‌اسیب‌دیدن‌باید‌ترمیم‌بشن
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌دوازدهم : _ای‌بابا ؛ شرمنده‌حاجی‌نتونستم‌بمونم _دشمنت‌شرمنده . _حاجی‌بابا‌نتونست‌بیاد . .خودتون‌میدونید‌دیگه ؛ شرایط‌امنیتی‌نگزاشت _بلاخره‌بابای‌شما‌هم‌امنیتش‌مهمه بادیگارد‌داره صدایی‌اومد _کاش‌یکم‌از‌مخ‌بابای‌دانشمندش‌واین‌ومیعاد‌داشتن محسن‌بود‌آخ‌توروحت _سلام‌داداش _به‌اقا‌محسن‌خسته‌نشدی‌که‌حاجی‌وتنها‌گزاشتی‌رفتی؟ _سید‌بقران‌خونه‌عمم‌دعوت‌بودیم _اوخ‌اوخ‌عمه‌فرق‌داره . حاجی‌کمی‌خندید‌منم‌کار‌داشتم‌خداحافظی‌کردم‌ورفتم . یه‌سری‌به‌اداره‌زدم‌کار‌خاصی‌نداشتم فرمانده‌بهم‌مرخصی‌داده‌بود . رفتم‌پاساژ‌خرید‌ . دوتا‌پیراهن‌سبز‌گرفتم‌و‌دوتا‌چفیه‌سبز دوتاشلوار‌جذب‌مشکی‌هم‌گرفتم . دوتاکفش‌اسپرت‌سفید‌همخریدم روهم‌شد‌۱وخوردی‌میلیون . راه‌افتادم‌سمت‌خونه ؛ خریدارو‌به‌میعاد‌تحویل‌دادم‌کسی‌خونه‌نبود‌همه‌رفته‌بودن‌تدارکات‌جشن _میعاد‌پاشو درحال‌ردیف‌کردن‌کمدم‌بودم _میعااااد‌پاشو‌بپوش‌بریم _خوابم‌میااد _ای‌مرگ‌پاشو‌خریدامو‌ببین تلفن‌خونه‌زنگ‌خورد‌ _میعاد‌جواب‌بده _لاحوصله‌ _ای‌مرگ رفتم‌وبرش‌داشتم _بله‌بفرمایید _سلام‌علیکم‌اقای‌محمد‌؟ _بفرمایید‌مهدی‌هستم‌ _آها‌پسرجان‌گوشی‌ومیدی‌به‌پدرت؟ _نیسن‌ایشون _کجارفتن‌بدون‌اجازه‌ما؟ _شما؟ _رئیس‌محافظتی‌ایشون _امشب‌جشن‌غدیرداریم‌لطفا‌خرابش‌نکنید‌یاعلی . قطع‌کردم‌بامیعاد‌لباسامون‌وپوشید‌یم.قبلش‌هم‌وضو‌گرفتیم . میعاد‌مشغول‌مرتب‌کردن‌موهاش‌بود منم‌ساعتم‌وگزاشتم‌دستم عین‌هم‌شده‌بودیم‌وخوشتیپ چفیه‌هم‌انداختیم‌دور‌گردنمون دیگه‌غروب‌شده‌بود‌راه‌افتادیم‌سمت‌مسجد‌همینکه‌وارد‌شدیم‌همه‌میومدن‌دست‌میدادن‌وبغل‌میکردن .
به‌نام‌او ؛ رمان‌پنج‌گربه ؛ پارت‌سیزدهم : کلا‌برای‌سیدای‌محل‌احترام‌خاصی‌قائل‌میشدن‌مخصوصا‌خاندان‌ما ازهرکی‌پرسیدم‌میگفت‌صدقه‌سری‌پدربزرگم‌انقدر‌احترام‌میزارن . آخرش‌نفهمیدم‌قضیه‌از‌چه‌قراره . حاج‌آقا‌هم‌بود‌منبر‌داشت‌سخنرانی‌میکرد.انگار‌نه‌انگار‌‌پسرش‌بیمارستانه‌و‌دیشب‌ونخوابیده . موقعی‌ک‌از‌آل‌رسول‌میگفت‌مشکلات‌دنیوی‌و‌فراموش‌میکرد‌ دوست‌داشتم‌علی‌مثل‌حاج.آقابشه.. مشغول‌مولودی‌‌وجشن‌بودیم‌‌که‌بابا‌یهو‌زد‌بیرون _میعاد‌بابا‌کجارفت _فکر‌کنم‌بهش‌زنگ‌زدن‌ازاینجا‌بره‌بیرون _بیمارستان‌هم‌بودن؟ _بابا‌من‌چشام‌باز‌نمیشد‌اما‌هر‌یه‌ساعت‌یکی‌میومد‌تواتاق‌دور‌میزد‌میرود موقعی‌ک‌رفیقم‌نبود‌میومد‌میرفت بعدم‌که‌بابا‌اومد‌ندیدمش . _پس‌خودشونن‌‌کی‌میخوان‌دست‌از‌سربابابردارن؟ _بلاخره‌بابا‌دانشمند‌هسته‌اییه ! نباید‌بزارن‌براش‌اتفاقی‌بیوفته _چه‌اتفاقی‌بابا ! _مهدی‌توآخر‌بااین‌بیخیالیات‌سرهممون‌وب‌بادمیدی . شکلات‌ریختن‌رو‌سرمون‌‌ماهم‌حواسمون‌رفت‌پی‌جشن . بعداز‌جشن‌رفتیم‌توحیاط‌بابچها‌حرف‌میزدیم‌که‌علی‌اومد _کجابودی‌شیخ‌الشیوخ _خونه‌عمم‌خب‌بودم‌حوزه‌دیگه جشن‌تموم‌شد؟ _نه‌هنوز‌نشد‌ولی‌همه‌رفتن _مسخره‌بیریخیت میعاد‌میدونستی‌جواب‌امتحانت‌اومده؟ میعاد‌یهو‌دستش‌وگزاشت‌رو‌کتف‌من _چته‌روانی _وای‌یهو‌سرم‌گیج.رفت خب‌بنال‌علی‌چیشد همین‌لحظه‌مهدیا‌وآیه‌ومامان‌اومدن‌بیرون _خیلی‌برات...متاسفم..قبول‌نشدی‌میعاد‌رد‌شدی میعاد‌سر‌خورد‌بعد‌با‌کمر‌خورد‌زمین _وا‌چته‌میعااد‌میعاد‌غلط‌کردم‌بمولا‌قبول‌شدی.. دست‌به‌کمر‌نیم‌خیز‌شد‌ونشست _بگوتروخدا _بانمره‌خیلی‌خوبی‌قبول‌شدی‌ب‌جون‌علی‌‌مهدیو‌کفن‌کنن‌راست‌میگم _مهدیییییی‌آع‌کمرم دستشو‌گرفتم‌بلندش‌کردم‌و‌بغلش‌کردم قلبش‌خیلی‌تند‌میزد _سپاهی‌شدنت‌مبارک‌داداشی.. یهو‌یه‌جیغ‌فرابنفشی‌‌کشید _هوهوهووووومن‌سپاهی‌شدمممم هووووبابااا‌سپاهی‌شدمممم بابا‌وارد‌حیاط‌مسجد‌شد‌که‌میعاد‌پریدبغلش _تو‌اون‌بچه‌پنج‌ساله‌نیستی‌روگردن‌من‌پلاس‌باشیا‌چیکار‌میکنی‌خرس‌گنده _بابا‌قبول‌شدمممم _واقعا؟مبارکه‌پس‌شیرینی‌بده‌شدی _ب‌همه‌ی‌تهران‌شیرینی‌میدممممم مهدیاااااا‌قبول‌شدمممم علییییی کلی‌دور‌خودش‌چرخید‌و‌بابا‌ومامان‌فقط‌میخندیدن بعدخوشحالی‌های‌جناب‌راه‌افتادیم‌سمت‌خونه وسط‌راه‌میعاد‌یادش‌افتاد‌گوشیش‌وجاگزاشته . باهم‌برگشتیم‌مسجد‌خدایی‌چقدر‌ترسناک‌بود‌محل‌این‌وقت‌شب من‌بیرون‌ایستادم‌میعاد‌رفت‌گوشیش‌وبیاره . صدای‌خش‌خشی‌شنیدم‌میترسیدم‌برم‌پیش‌میعاد‌بفهمه‌ترسیدم . لعنت‌برشیطون _اعوذ‌بالله‌رحمان‌الرحیم وای‌این‌چه‌سمی‌بودد _اعوذ‌بالله‌من‌الشیطان‌رجیم -میعاد- رفتم‌تو‌مسجد‌تابردارم‌یه‌صدایی‌شنیدم گوشیمو‌گزاشتم‌رو‌سایلنت‌ورفتم‌طرف‌صدا . طرف‌‌جعبه‌فیوز‌بود‌صدا ؛ عجیب‌بود . رفتم‌سمتش‌که‌سه‌نفر‌ودیدم‌سریع‌پشت‌دیوار‌قایم‌شدم ‌. داشتن‌دستکاری‌میکردن گوشیمو‌گزاشتم‌روحالت‌فیلم‌و‌توی‌لباسم‌قایمش‌کردم‌وجوری‌تنطیم‌کردم‌از‌لای‌چفیه‌فیلم‌بگیره از‌همچی‌فیلم‌گرفت‌ . ‌. یه‌چیزی‌و‌شبیه‌جعبه‌انفجار‌گزاشتن‌تومسجد یه‌کنترل‌دستشون‌بود‌که‌‌هرموقع‌دوست‌داشتن‌فعالش‌میکردن باید‌صبرمیکردم‌برن‌تاخنثی‌ش‌کنم چیزی‌زیادی‌از‌خنثی‌کردن‌نمیدونستم . اما‌کارباکامپیوتری‌که‌اینا‌باهاش‌اینو‌راه‌انداختن‌آب‌خوردن‌بود . دیگه‌داشتن‌جمع‌میکردن‌برن . داشتن‌میومدن‌سمت‌من‌که‌برگشتم‌وخودمو‌چسبوندم‌دیوار‌اما‌‌یکی‌از‌‌همونا‌داشت‌نگام‌میکرد _شما‌کی‌هستید؟دارید‌چیکار‌میکنید؟ _هیس ! سید‌میعاد‌حسینی ! هیس ! یهو‌‌مشت‌زد‌توشکمم‌و‌باپشت‌اسلحه‌زد‌ب‌پیشونیم . سایه‌خونی‌ک‌از‌پبشونیم‌جاری‌شد‌آخریت‌تصویری‌بود‌ک‌دیدم . ‌. -مهدی- خیلی‌گذشت‌و‌میعاد‌نیومد‌راه‌افتادم‌داخل هرچی‌صداش‌زدم‌جواب‌نداد همه‌جارو‌گشتم‌نبود . پسره‌خل‌وچل‌منو‌تنها‌گزاشت‌کجا‌رفت رفتم‌دستشویی‌وموتور‌خونه‌وگشتم‌بعد‌ رفتم‌سمت‌اتاق‌برق‌وجعبه‌فیوز اونجا‌هم‌نبود‌‌داشتم‌برمیگشتم‌که‌پام‌ویه‌چیزی‌‌نم‌داد . اهمیت‌نداد‌م‌ورفتم‌‌بیرون در‌زدم‌ورفتم‌تو‌‌.‌همه‌در‌شروع‌خوابیدن‌بودن _کجاست‌این‌پسره‌گاو _کی؟ _میعاد _پسرجان‌میعاد‌باتو‌اومد‌از‌ما‌میپرسی؟ _رفت‌تومسجد‌دیگه‌نیومد غیب‌نشده‌که‌من‌همه‌جارو‌گشتم ؛ _یعنی‌چی‌مهدی؟ _یعنی‌همین‌دیگه‌علی‌ . _چیز‌مشکوکی‌شنیدی‌یادیدی‌بابا؟ _مشکوک..آره‌یه‌صدایی‌اومد‌من‌از‌ترسم‌نرفتم ‌همین‌دیگه..آها‌رفتم‌‌سمت‌جعبه‌فیوز‌‌و‌اینا...‌یه‌چیزی‌پامو‌نم‌داد‌اهمیت‌ندادم _کدوم‌پات؟ _چپ علی‌اومد‌سمتم‌‌بلندم‌کرد‌گزاشت‌رو‌مبل _داداااش‌مگه‌بچمم جورابمو‌دراورد‌و‌کف‌پامو‌دید جورابم‌لکه‌قرمز‌داشت _بابا‌بریم‌مسجد.. دویدن‌بیرون‌منم‌‌رفتم‌دنبالشون همین‌که‌ازخونه‌خارج‌شدیم‌سه‌نفر‌ریختن‌سرمون‌ک‌بابا‌نمیتونه‌بیاد بابا‌رفت‌بهشون‌یه‌چی‌گفت‌ک‌همشون‌دنبالمون‌راه‌افتادن‌رفتیم‌داخل‌مسجد کلشو‌گشتن‌منم‌پشتشون‌رفتم ؛ توموتور‌خونه‌یه‌دریچه‌بود دریچه‌وباز‌کردن‌دیدیم‌میعاد‌اون‌توانداخته‌ . .