eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
103 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعاکه از صبح تا شب دارم جون میکنم به شماها درس بدم بعد الان میایید😭
جواب رو میگم خدمتتون...
این‌رفیقمون‌خفنه‌کلا😂
- نویسنده ِ مبهم .
بله
چرا‌ازم‌کوچیکتری؟!
این سوال نکته انحرافی داشت اخه مستطیل قطر داره؟ بعد عباس اقا اخه چرا باید مستطیل بکنه ببره به چه درد میخوره
😂😂😂😂😂😂
وقت‌پارت
پارت‌نمیاد‌بچها
وقسم‌به‌امنیتی‌که‌اتفاقی‌نیست! ب‍‍ہ ن‍‌ام ن‍‍‌ام‍‍ے ف‍‍‌اط‍‍‌م‍‍ہ💙🌱 امنیت‌خفته²🔥 𝐏𝐀𝐑𝐓۷: ببین‌اقا‌ممداگه‌شما‌دامادتو‌نمیشناسی‌من‌پسرموخوب‌میشناسم _اقا‌اول‌اینکه‌رسول‌قبل‌اینکه‌دامادم‌باشه‌پسرمه‌! _خیلی‌خب!من‌میدونم‌اون‌از‌اول‌ازکامی‌من‌خوشش‌نمیومد _شما‌یه‌جوری‌‌حرف‌میزنید‌انگار‌ازش‌غضب‌دارید _ازجونم‌‌بیشتر _خب‌پس‌چیه _من‌که‌میدونم‌پسرمو‌فرستادی‌عملیات‌گزاشتی‌پای‌این! _پسر‌منم‌بود!درضمن‌عملیات‌فقط‌بادونفر!. اگرعملیات‌بود‌چرا‌پس.. چرا‌پس.. چرا‌پس‌اون‌پسر‌دیگه‌جواب‌دخترتونونمیده؟ رسول‌غیرت‌حالیشه! خوددخترتون‌اعتراف‌کرده‌اونوقت‌شما‌میخوایدبزنید‌زیرش؟ اینا‌اصلا‌به‌من‌ربط‌نداره! _درست‌میگی‌اصلا! _ولی‌توهین‌شما‌به‌شغل‌من‌جواب‌داره! _خیلی‌خب‌اقا‌حوصله‌حرفای‌شماروندارم! _یاعلی قطع‌کردم‌سوار‌ماشینم‌شدم‌وپیش‌به‌سوی‌خانه دم‌خونه‌نگه‌داشتم‌ودرزدم _جانم‌بابا‌اومدم _جانت‌به‌سلامت. دروباز‌کرد‌پریدبغلم. _بسه‌دختر‌شوهرکردی‌باز‌دست‌از‌اینکارا‌برتنیداری؟ _نچ _خرس‌گنده! رفتم‌تو _بابا! _جون. _مارال‌اینجاست _چرا؟ _نمیدونم‌گفته‌با‌شما‌ومامان‌حرف‌داره _این‌هم‌دست‌از‌سرمون‌برنمیداره رفتم‌تو‌درزدم _محمدجان‌بیا دروکنار‌زدم‌رفتم‌تو‌مارال‌رومبل‌نشسته‌بود‌کنار‌عطیه‌نشستم. _میدونم‌شایدمزاحمم‌ولی‌اومدم‌عذر‌بخوام! _چه‌عذرخواهی؟ _اقا‌محمد..من..اشتباه‌کردم‌قبوله.. من‌یعنی‌بچم‌میخوام.. _مهدی‌از‌سن‌قانونی‌گذشته‌درجریانی‌دیگه؟ _میدونم..اومدم‌اجازش‌وبگیرم. میخوام‌برم‌خارج..اونم‌بایدباهام‌بیاد! _چی؟!چی‌گفتی؟ مهدی‌من‌وببری‌خارج؟ _اره‌خب!اون‌بچه‌منم‌هست _نکنه‌توبزرگش‌کردی؟ _انقدربهم‌سرکوفت‌نزن‌محمد!. _جدی‌میگم‌عطیه‌من‌چیز‌اشتباهی‌گفتم؟ _چی‌میگی؟!اون‌اسمش‌تو‌شناسنامه‌من‌هم‌هست! پسر‌منم‌هست!میدونی‌دیوونشم _تاالان‌که‌وقتی‌کت‌وشلوار‌میپوشیده‌وموهاشو‌ژل‌میزده‌عطیه‌بهش‌میگفته‌قربون‌قد‌وبالات‌توکجا‌بودی؟ مارال‌محکم‌زد‌رومیز _محمد‌ساکت‌شو‌حق‌نداری‌اینطور‌منو‌خوار‌کنی! کوبوندم‌رومیز _من‌خوارت‌نکردم! حقته!حرف‌حقه! _محمد‌اینطورنکن‌با‌من! _میدونی‌اشتباه‌من‌چی‌بود؟ اینکه‌با‌دیوانه‌ایی‌مثل‌توازدواج‌کردم!. خداروشکرمیکنم‌که‌مهدی‌ودارم‌وخدارو‌شکرمیکنم‌که‌توروازدست‌دادم‌که‌عطیه‌روداشته‌باشم! عطیه‌بلندشد _الان‌‌دارین‌سر‌یه‌پسر‌۲۰‌ساله‌بحث‌میکنید؟ مگه‌خودش‌عقل‌نداره؟ زیون‌نداره؟ فهم‌نداره؟.شماهاچتونه‌باباااا! ادامه‌دارد..
اره دیگه بزرگترید افرین