‏دوست شهید صدرزاده : مصطفی سه تا خصلت مهم داشت؛ یکی اینکه اصلا غیبت نمی کرد دوم اینکه دست و دلباز بود و سوم اینکه دو به هم زن نبود «کتاب قرار بی‌قرار» #شهیدمصطفی_صدرزاده

یک‌نفرنیست‌توراقسمت‌من‌گرداند؟ کارخیراست‌اگراین‌شهرمسلمان‌دارد!

دعا‌کنید‌کتابام‌برسه..:) معلوم‌نیست‌کجاست‌..گمش‌کردن..

https://harfeto.timefriend.net/16967859072249 پیش‌بینی‌تون‌از‌رمان‌چیه؟! و‌سوالاتتون؟

لایقِ‌وصلِ‌توکه‌من‌نیستم اذن‌به‌یک‌لحظه‌نگاهم‌بده.. ‹♥️ ⇢#امام‌رضای‌دلم› ‹🌷 ⇢#استوری› #چهارشنبه_های_امام_رضایی

دقت‌کردید‌خیلی‌همکاری‌نمیکنید؟!

‏دوست شهید صدرزاده : مصطفی سه تا خصلت مهم داشت؛ یکی اینکه اصلا غیبت نمی کرد دوم اینکه دست و دلباز بود و سوم اینکه دو به هم زن نبود «کتاب قرار بی‌قرار» #شهیدمصطفی_صدرزاده

مواظب باشیم دلمان جایی نرود که اگر رفت بازگرداندن آن کار سختی است وگاهی محال است.اگر برگردد معمولاً مجروح و معلول بازمی‌گردد.باید مراقب باشیم،دلِ آدم سر به هوا و خیلی عاشق پیشه است و خیلی سریع انس می‌گیرد. اگر غفلت کنیم،میرود و خودش را به چیزهای بی ارزش وابسته می‌کند [استاد پناهیان]

نوشته‌بود: هرکه‌دارد‌هوس‌ِ‌گونیِ‌ما‌:بسم‌الله

•⸾👶🏻💔⸾• ماچه‌میدانیم‌معنی‌دلتنگی‌را:)

وقسم‌به‌امنیتی‌که‌اتفاقی‌نیست! ب‍‍ہ ن‍‌ام ن‍‍‌ام‍‍ے ف‍‍‌اط‍‍‌م‍‍ہ💙🌱 امنیت‌خفته²🔥 𝐏𝐀𝐑𝐓۲۶: _نه‌بابا _کامی‌صدات‌‌چرا‌میلرزه؟چیشده؟ بغضم‌شکست‌و‌نتونستم‌تحمل‌کنم _مهیا‌بیا‌پیشم _کامی‌حال‌مامانم‌بده‌وگرنه‌میومدم _چرا‌چیشده؟! _میام‌تا‌۱۰‌دقیقه‌دیگه‌اونجام قطع‌کرد‌دقیقا‌یه‌ربع‌شده‌بود‌زنگ‌در‌به‌صدا‌دراومد. ‌‌صداش‌اومد‌بالا‌یهو درو‌باز‌کرد با‌دیدن‌چهرش‌برق‌از‌سرم‌پرید _مهیا‌خودتی؟ _قربونت‌برم‌معلومه _خیلی‌لاغر‌شدی‌چرا‌انقدر‌زردی‌! _یکم‌مریض‌شدم _واسا‌ببینم..توگفتی‌مامانم‌مریضه؟ برا‌عطیه‌جون‌چه‌اتفاقی‌افتاده؟ _چیزی‌نیست..مهدی‌تو‌فرانسه‌زندونی‌شده. _چ...چی؟حالیته‌چی‌میگی؟!.. _حال‌هممون‌بده‌معلوم‌نیست‌زنده‌ست‌یا‌مرده‌معلوم‌نیست‌برگرده‌یا‌نه تودستش‌چیزی‌دیدم _این‌چیه‌محیا؟ _این‌انگشتر‌مهدیه‌قبل‌رفتنش‌داده‌بود‌به‌مامانم _خیلی‌قشنگه‌میدیش‌به‌من؟ _اوم‌.. _اشکالی‌نداره‌میدونم‌بهم‌اعتماد‌نداری. محیا‌من‌خسته‌شدم‌از‌این‌لباسا‌از‌این‌وسایلا‌از‌این..‌هدیه‌ها _چرا‌انقدر‌خودتو‌اذیت‌میکنی؟ _محیا‌توخیلی‌رسول‌و‌دوست‌داری؟ _اوم..چرا‌اینو‌میپرسی معلومه _رسول‌هم‌تورو‌خیلی‌دوست‌داره.. پس‌میدونی‌عاشق‌شدن‌یعنی‌چی.. _خب؟! ببینمت؟نکنه.. _اهوم..نمیتونم‌ازفکرش‌بیرون‌بیام _اونم..؟ _نه‌اصلا.. _قربونت‌برم‌میشناسیش؟ _توبیشتر‌میشناسیش محیا‌موضوع‌و‌فهمید..مغزم‌داشت‌میپاشید 《محمد》 _وقتشه!برو‌تواتاق‌محمد. _بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خدایا‌کمکم‌کن‌دروباز‌کردم‌رفتم‌تو _اوه‌مای‌گاد‌محمد‌خیلی‌خوشحالم‌تورو‌میبینم _بلاخره‌تونستم‌بگیرمت‌تو‌چنگام! _اوم‌موفق‌شدی! _خب‌کار‌خاصی‌باهم‌نداریم‌فقط‌باید اعترافاتت‌و‌یک‌بار‌دیگه‌تکرار‌کنی _من؟اعتراف؟چشم‌حتما! صدا‌ضبط‌شده‌رو‌پخش‌‌کردم _نکنه‌این‌برادردوقلوته؟ _محمد‌تو‌دیگه‌نمیتونی‌زندگی‌کنی _اونو‌تو‌مشخص‌نمیکنی‌درجریانی‌دیگه؟! _آره‌آره‌میدونم ولی‌اگر‌پسرت‌کشته‌شه‌توهم‌کشته‌میشی _اون‌کشته‌نمیشه _دولت‌فرانسه‌عمرا‌بزاره‌اون‌زنده‌از‌زندان‌های‌فرانس‌دربیاد _آقای‌میل‌تو‌همیت‌الانش‌هم‌حکمت‌اعدامه! پس‌بهتره‌باما‌همکاری‌کنی _اگه‌نکنم‌چی‌میشه؟! رفتم‌سمت‌در‌بازش‌کردم‌وبرگشتم _اعدام‌میشی. رفتم‌بیرون‌ودرو‌بستم‌روی‌صندلی‌نشستم با‌دستام‌سرمو‌ماساژ‌دادم‌که تلفنم‌زنگ‌خورد همون‌شماره‌خارجی اینم‌برا‌ما‌دردسر‌شدااا _الو‌بله _سلام‌عمو خاطراتی‌‌که‌ازش‌داشتم‌و‌به‌دنیا‌اومدنش‌با‌کلمه‌عمو‌توذهنم‌مرور‌شد _جانم _من‌حلش‌کردم‌ممکنه‌خودم‌لوبرم.. _یعنی‌چی‌درست‌حرف‌بزن‌وریا! _یعنی..یعنی..اون‌از‌دولت‌فرانسه‌آزاد‌شد چند‌نفرو‌بفرست‌مرز‌‌سپردمش‌دست‌چند‌نفر امشب‌قاچاقی‌میفرستمش‌مرز _وریا‌برات‌خطرناکه! _میدونم‌..ولی‌این‌برای‌عشقیه‌که‌به‌وطنم‌دارم صدرصد‌دیگه‌زنده‌نمیمونم.. بدی‌خوبی‌دیدید‌حلال‌کنید دیر یا‌زود‌میفهمن‌من‌اینکارو‌کردم‌. _خودت‌هم‌همراه‌مهدی‌به‌ایران‌میای! _نه‌نه‌نمیتونم‌من‌همه‌زندگیم‌اینجاست _همرو‌بفروش‌و‌بیا‌ایران. یا‌خودت‌میای‌یا‌مهدی‌هم‌نمیفرستی! _عمو‌من‌نمیتونم‌بیام.. _این‌یه‌دستوره!پس‌فرداشب‌مرز‌ایران‌منتظرم _چشم! قطع‌کردم سریع رفتم‌تو‌اتاق‌آقای‌عبدی ادامه‌دارد