eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
103 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ وَالذین‌آمَنُواأشَدُّحُبًّالِله.. › +آن‌هاكہ‌ايمان‌دارند.، عشقشان‌بہ‌خداشديدتراست..🤍 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم داریم نزدیک میشیم به عزای عزیز پیامبر مونس علی همدم زینب پشتوانه حسین و حسن نزدیک است که علی تنها شود و روزهای پر از غم برای حسن وحسین و زینب بیاید 🖤
○درزمآنِ‌حیآت‌براے‌جنگیدن‌زندھ‌ایم؛ ○درزمآنِ‌مرگ‌براے‌شھآدت🥲🤌🏻!" 🌿
زندگیت‌روبه‌خدابسپار که‌اگه‌زندگیت‌رو‌به‌خدابسپاری سریع‌بهش‌می‌رسی.. -شهیداحمدمحمدمشلب-🌱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بـاخـٰامنہ‌اےعھدِشھادت‌بستیم جان‌برڪف‌وسربندِولایت‌بستیم ڪافےست‌اشاره‌اےڪنـــدرهبرِمـا بـےصبروقراردݪ‌بـرایش‌بستیـم...😍🤍
هدایت شده از - حائر .
وقسم‌به‌امنیتی‌که‌اتفاقی‌نیست! ب‍‍ہ ن‍‌ام ن‍‍‌ام‍‍ے ف‍‍‌اط‍‍‌م‍‍ہ💙🌱 امنیت‌خفته²🔥 𝐏𝐀𝐑𝐓۳۳: _خودتم‌الان‌میری‌میخوابی ۲‌هفته‌مرخصی‌رد‌کردم‌برو‌عروسی‌بچت _چشم‌آقا‌فقط‌پس‌فردا‌فراموش‌نکنید _باشه‌باشه‌برو خارج‌شدم‌و‌رفتم‌تونماز‌خونه‌رسول‌کنار‌امیر‌علی‌خوابیده‌بود‌سرش‌پتو‌گزاشتم‌و‌بینشون‌دراز‌کشیدم چشمامو‌بستم‌اما‌هرکاری‌کردم‌خوابم‌نبرد خدابگم‌چیکارت‌نکنه‌داوود‌اگه‌این‌تاصبح‌بهوش‌نیومد‌چیکار‌کنم! بعداز‌کلی‌فکر‌بیدار‌شدم‌رسول‌و‌بیدار‌کردم هرچی‌امیرعلی‌و‌صدا‌زدم‌‌بیدار‌نشد رسول‌آب‌اورد‌ریختیم‌روش‌نه‌بابا داوود‌از‌استرس‌داشت‌میمرد‌رسول‌وفرستادم‌که‌دکتر‌و‌بیاره دکتر‌معاینه‌اش‌کرد‌و‌با‌خنده‌گفت _چیکارش‌کردین؟ _قرص‌بیهوشی‌دادن‌خورد‌۴۸‌ساعته _این‌اصلا‌تواین‌دنیا‌نیست بهش‌یه‌تورگی‌زدم‌تا‌بیدار‌شه چون‌ضعف‌میکنه‌اگر‌بیشتر‌از‌این‌بیهوش‌بمونه‌اگه‌بهوش‌نیاد‌گرفتارین _چقدر‌دیگه‌وایسیم‌‌؟ _تا‌نیم‌ساعت‌دیگه‌باید‌بهوش‌بیاد _داوود...پوووف ۱۰‌دقیقه‌ای‌موندیم‌که‌یهو‌یه‌دستی‌چشمام‌و‌از‌پشت‌گرفت این‌نرمی‌و‌زخامت‌و‌میشناختم‌مهدی‌من‌بود _مهدی دستاشو‌گرفت _کجایین‌پس یه‌هودی‌لیمویی‌با‌شلوار‌لی‌پوشیده‌بود‌موهاش‌هم‌زده‌بود‌بالا وریا‌هم‌یه‌هودی‌سفید‌با‌پافر‌مشکی‌ _خوشتیپ‌کردین _حسودی‌قیافه‌نداری‌رسول؟ _من‌اگه‌قیافه‌نداشتم‌خواهر.شما‌عاشقم‌نمیشد _رسول‌ببند‌گاله‌رو این‌چشه؟ _داوود‌دیشب‌بهش‌قرص‌بیهوشی‌۴۸‌ساعته‌داده! وایسیم‌اا‌بهوش‌بیاد بعد‌نیم‌ساعت‌‌دست‌امیرعلی‌تکون‌خورد‌و‌چشماشو‌باز‌کرد _ظهر‌شد‌بچه‌بیدار‌شو‌دیگه بزور‌لباشو‌تکون‌داد _آب‌بدین ادامه‌دارد
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.64M
یکمی حرف بزن علی نمیره . . . حرف رفتن نزن علی میمیره . . . 💔:).
- وماراعمری‌ست‌دست‌به‌دامانِ‌رقیه (:❤️‍🩹
آخرین‌دعای‌حضرت‌مادر : خدایاتوراقسم‌به‌گریه‌های‌ حسن‌وحسین«ع»در‌فراق‌من‌ گناه‌شیعیان‌من‌و‌شیعیان فرزندانم‌را‌ببخش!♡
enc_1681585089197123864554.mp3
3.27M
زخم‌سرم‌هرچی‌که‌باشه . . آی‌زخم‌‌میخه‌در‌نمیشه💔:)
¦•السلام‌علیک‌یابقیہ‌اللھ‌فےارضھ؛°السلام‌علیک‌یا‌حجةاللھ‌فےارضھ؛ •السلام‌علیک‌یا‌الحجة‌اللھ‌الثانےعشر؛ °السلام‌علیک‌یا‌نور‌اللھ‌فےالظلمات‌الارض؛•السلام‌علیک‌یا‌مولای‌یا‌صاحب‌الزمان؛ °السلام‌علیک‌یافارس‌الحجاز؛ •السلام‌علیک‌یا‌خلیفہ‌الرحمن‌و‌یا‌ °شریڪ‌‌القرآن‌و‌یاامام‌الانس‌و‌الجان¦ ✋🏻 سلام آقای‌من…!💔✨
می‌گُفت: چادُر یادِگار حَضرت زهرا است.. ایمانِ یڪ زَن وَقتی کامِل می‌شَود ڪه حِجاب را کامِل رعایَت کُند..| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چه قصه ی تلخی در... دیوار... میخ... آتش... حسن... مادر... مادر... مادر... بمیرم برات مادر... بین در و دیوار موندی ولی علی رو تنها نزاشتی با جون نداشته تا مسجد دویدی ولی علی رو تنها نزاشتی به شوق دیدار پدر پر کشیدی آخ... چه شوقی... شدی اولین نفری که به پیامبر پیوست اصلا باید وفاداری رو از شما یاد گرفت وفادار به پدر وفادار به همسر... تا دست علی بسته شد جنگیدی، با بازو و پهلو ی کبود جنگیدی ولی علی رو تنها نزاشتی واااای مادرم....
وقسم‌به‌امنیتی‌که‌اتفاقی‌نیست! ب‍‍ہ ن‍‌ام ن‍‍‌ام‍‍ے ف‍‍‌اط‍‍‌م‍‍ہ💙🌱 امنیت‌خفته²🔥 𝐏𝐀𝐑𝐓۳۴: بچها‌بهش‌آب‌دادن _خجالت‌بکش‌۲۴‌ساعته‌خوابیدی پاشو‌دیره بلند‌شد‌مهدی‌از‌پشت‌‌بغلش‌کرد _وایییی‌مهدی! محکم‌همدیگرو‌بغل‌کردن‌و‌وریا‌بزور‌حداشون‌کرد دیگه‌عضوی‌از‌خونواده‌من‌بود..از‌امروز! بلاخره‌از‌سایت‌حرکت‌کردیم‌و‌تا‌۲۰‌دقیقه‌پیش‌خونه‌بودیم درخونه‌رو‌فشردم رسول‌و‌مهیا‌رفتن‌دنبال‌خرید‌عروسی‌و تحویل‌سفارشات فردا‌عروسی‌بود زهرا درو باز‌کرد‌و‌تا‌۱۰‌دقیقه‌بهمون‌زل‌زده‌بود _زهرا‌آبجی؟خوبی؟ _عطیه‌جوووووون‌بیاین‌مهدی‌اومد! بدو‌بدو‌رفت‌داخل‌دم‌در‌وایسادم‌و‌نگاشون‌کردم.. وریا‌اومد‌کنار‌گوشم‌و‌آروم‌با‌نجابت‌گفت _اجازه‌میدید‌زحمتموکم‌کنم؟ _چی‌میگی‌پسر؟من‌میزارم‌توبری؟ حق‌نداری‌بری‌تواز‌الان‌جزعی‌از‌خونواده‌منی! _نه‌نیازی‌نیست..من‌میرم _میزنمت‌بچسبی‌به‌دیوار! _پس‌بزارین‌برم‌‌یه‌خونه‌بخرم‌‌همه‌سرمایه‌امو‌باخودم‌آوردم _فرداصبح _خیلی‌خب‌چشم‌بااجازه 《امیرعلی》 _اه‌تکون‌نخور‌دیگه‌‌بزار‌توفیلم‌قشنگ‌بیفتی _باشه درباز‌شد‌وعروس‌خانم‌اومد‌همراه‌با‌زهراخانم‌و‌ضحا رسول‌اونور‌خیابون‌ایستاده‌بود‌مهدی‌داشت‌فیلم‌میگرفت منم‌‌کنار‌مهدی‌رسول‌در‌وباز‌کرد _خب‌عروس‌خانم‌چه‌حسی‌داری؟ _حس‌...خوشبختی _اوم‌خوبه توچند‌لحظه..نفهمیدم‌چیشد‌یهو‌مهیا‌با‌دوتا‌دستاش‌زد‌به‌سینه‌منو‌مهدی‌پرت‌شدیم‌پیش‌بلوار‌سرم‌خورده‌بود‌به‌جدول صدای‌جیغ‌و‌بوق‌ماشین‌و‌سرعت‌و... ‌آروم‌بلند‌شدم‌دستمو‌گرفتم‌به‌سرم تویه‌لحظه‌مهیا‌رو‌غرق‌خون‌دیدم‌دیگه‌چیزی‌نشنیدم 《وریا》 رسول‌خشک‌شده‌بود‌و‌زل‌زده‌بود‌به‌مهیا‌غرق‌درخون.. نمیدونستم‌باید‌چیکار‌کنم بیشتر‌خانما‌‌از‌جیغ‌از‌حال‌رفته‌بودن زهرا‌خانم‌داشت‌زار‌میزد‌و‌به‌مهدی‌التماس‌میکرد مهدی‌خواهرشو‌بغل‌کرد‌و‌عین‌دیوونه‌ها‌میچرخید ماشین‌فرارکرده‌بود‌رفتم‌پیش‌مهدی _مهدی‌پلیس‌و‌آمبولانس‌اومدن باگریه‌بلند‌بلند‌گفت _امیرعلی‌رو‌ببر..ببررررررش امیرعلی‌رو‌گزاشتم‌توامبولانس‌دوم دوتاامبولانس‌حرکت‌کردن‌دیدم‌رسول‌اونجا‌زل‌زده‌به‌دیوار‌مهدی‌و‌خانما‌رفته‌بودن دستشو‌گرفتم‌و‌کشیدمش‌تو‌ماشین _کجااااا‌دارییییی‌میرییی _بیمارستان‌میفهمی! _بریم‌تالار.. _چی‌میگی‌رسول؟ _بریم‌تالار 《امیرعلی》 چشمامو‌باز‌کردم‌دیدم‌تواتاق‌جداگونه‌ام سرم‌دستمو‌کندم‌و‌رفتم‌بیرون یهو‌صدای‌جیغ‌و‌داد‌شنیدم‌رفتم‌طرف‌صدا از‌اتاق‌عمل‌بود وسط‌سالن‌ایستادم..ازچیزی‌که‌میدیدم‌مطمئن‌نبودم.. زهرا‌ازحال‌رفته‌بود‌وضحا‌کف‌بیمارستان‌زجه‌میزد مهدی‌بلند‌بلتد‌هق‌هق‌میکرد‌درباز‌شد‌و‌یه‌تخت‌که‌روش‌پارچه‌سفید‌کشیده‌بود.. دستی‌ازش‌اویزون‌بود دستش‌انگشتر‌بود..مهیا..به‌همین‌زودی؟! مهدی‌دستشو‌گرفت‌و‌بلند‌خدارو‌صدا‌زد ضحا‌چشمش‌به‌من‌افتاد آروم‌لب‌زد _مهیا‌مر...د رو‌زمین‌زانو‌زدم..
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لالایی،لالایی‌،لالایی‌محسنم نذاشتن‌که‌حتی‌به‌دنیا‌بیایی. نشدآخرش‌هم‌ببینم‌که‌تو شبیه‌علی‌یاشبیه‌منی....🥲💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوونای اونا دارن ایمان میارن به اسلام جوونای ما هنوز فک میکنن بی دینی کلاس داره:/🗿🤦🏾‍♀️
رفاقت‌بچه‌مذهبیا: تا‌وقتی‌برپاست‌که‌هئیت‌برپاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قصه ی تلخی در... دیوار... میخ... آتش... حسن... مادر... مادر... مادر... بمیرم برات مادر... بین در و دیوار موندی ولی علی رو تنها نزاشتی با جون نداشته تا مسجد دویدی ولی علی رو تنها نزاشتی به شوق دیدار پدر پر کشیدی آخ... چه شوقی... شدی اولین نفری که به پیامبر پیوست اصلا باید وفاداری رو از شما یاد گرفت وفادار به پدر وفادار به همسر... تا دست علی بسته شد جنگیدی، با بازو و پهلو ی کبود جنگیدی ولی علی رو تنها نزاشتی واااای مادرم....
گرچه‌رویَش‌سرخ‌بودازردِسیلی‌هـای‌اشك‌ گوشه‌ای‌هم‌جـابرایِ‌خنده‌ی‌حاشـاگُذاشت . . _ اللھم‌عجل‌منتقم‌مـادر _
‹ ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها›🪔🩹
فـاطمـیه بلنـدتـرین‌فـریـاد عمـیق‌تـرین‌سکــوت. . .
هدایت شده از  - نویسنده ِ مبهم .
https://harfeto.timefriend.net/16967859072249 انتقادات،نظرات،پیشنهادات باما‌درمیان‌بگذارید