eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
102 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش متفاوت به آخر برسیم ! وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست...
من شدم‌عاشق‌تویاتوشدی‌عاشق‌من؟لطف‌ارباب‌به‌نوکر چه‌زیاداست‌زیاد:)'!
«عندما أفكّرُ فيك يأتي طيـرٌ و يهبـطُ على حافّة قلبـي» به تو که فکر می‌کنم پرنده‌ای می‌آید می‌نشیند گوشه‌ی قلبم :))♥️
اطلاعات‌شهید: آیدی:@Miadgharib21
شهیدشناسی‌امروز:
شهید بابک نوری هریس، متولد 1371 در استان گیلان است که، به جمع مدافعان حرم در سوریه پیوست و توسط گروه داعش به شهادت رسید. دانشجوی غیور بسیجی و یکی از اعضای سپاه قدس بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و در روز شهادت امام رضا (ع) در عملیات آزادسازی منطقه بوکمال در سن بیست و پنج سالگی به شهادت رسید شهید «بابک نوری هریس» جوان خوش چهره و خوش سیمای گیلانی که همیشه به مادرش میگفت: جانم به قربان پاهایت که به‌ خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب دیده میشود در نبود من اشک‌هایت را سرازیر مکن. یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانال های تلگرامی و صفحه های پرطرفدار در اینستاگرام، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی که می گفتند در سوریه شهید شده؛ شهید مدافع حرمی به اسم بابک نوری هریس. قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است. حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن به این دنیا، بابک از همه دل مشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب(س) و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند.
سلام، فقط همینقدر میدونم که وقتی ورزش می‌کرد موزیک نمیذاشت. با مداحی تمرین می‌کرد... مادرشون بهشون می‌گفتن بابک جان شما جوونی، چرا مداحی میزاری، شاد بزار مثل بقیه، اما بابک دوست نداشت (دقیق یادم نیست چرا...) و اینکه هیچکس خبر نداشته که عضو بسیجه... کتاب‌پیشنهادی‌: بیست‌وهفت‌روز‌ویک‌لبخند حتما‌مطالعه‌کنید‌خیلی‌زیباست
|~•🌱💚•~| قشنگی بیش از حد 🥺
صالح‌مهدی‌زاده نوجوان‌خوش‌چهره‌محفل پس‌از‌یونس‌شاهمرادی‌درسال‌گذشته‌به‌مسابفات‌عطرالکلام‌عربستان‌دعوت‌شد‌و۵۰میلیارد‌وعده‌دادند ماشاالله🔥
جز حسین کیست که در سایه‌ی مهرش برویم؟! رحمت اوست که هر لحظه پناه من و توست:)!
«رأيتكِ أماناً، و الدنيا كلها حروب...» در دنيايی كه سراسر جنگ است، تو پناهگاه منی... :)
°•🕊✨•° در من کسی فراق تـو را داد میزند؛ فکری به حالِ پاسخ این بی جواب کن...:)) ..
تولدت مبارک؛ نورِ چَشم های ما...:))) پ.ن:  رهبر انقلاب چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ در مشهد متولد شدند. به گزارش اقتصادنیوز، تاریخ تولد رهبر انقلاب در شناسنامه روز ۲۴ تیرماه سال ۱۳۱۸ ثبت شده است اما ایشان در یکی از دیدارهایشان فرمودند که تاریخ تولدصحیح‌‎شان روز ۲۹ فروردین است....
enc_16944142691877834956724.mp3
6.52M
الوعده وفا... دیدی گفتم میرسم به کربلا..🚶🏻‍♀❤️‍🩹
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاآخرببینید این‌گنبدِاینجانشسته 🤣🤣
رمان‌بادیگارد‌متوقف‌شد✔️
به‌نام‌او ؛ رمان-دخترقرتی،پسرطلبه۲ _ پارت‌یک: کار‌اتوی‌لباسش‌تموم‌شده‌بود‌ نگاهی‌به‌لباس‌هاانداخت‌یه‌تیشرت‌سفید‌باکت‌‌زرشکی‌وشلوار‌مشکی‌وکفش‌های‌واکس‌زده پوفی‌کشید‌ودستی‌درموهایش‌فرو‌برد _اه‌لعنت‌به‌هرچی‌بخت‌واقباله _باور‌کن‌نمیخوان‌منو‌بدزدن‌رها _رها‌وکوفت‌رها‌ودرد!حتما‌باید‌خوشتیپ‌کنی‌بری؟ _استاددانشگاه‌شده‌شوهرت‌بده؟ _اینکه‌من‌شاگردشم‌ته‌بدبختیه اصلا‌کی‌گفته‌خوشتیپ‌کنی؟خوشم‌نمیاد‌دخترای‌دانشگاه‌چپ‌چپ‌نگات‌کنن _ارتقاشون‌میدم‌به‌آیهان _الکی‌به‌اون‌بنده‌خداگیرنده‌اون‌دلش‌پیش‌‌سونیا‌گیره _حالاحرص‌نخور‌خانمی‌بده‌بپوشم‌که‌بریم _حالا‌چرا‌نباید‌بفهمن‌که‌من‌وتو‌زن‌وشوهریم؟‌وبچه‌توراهی‌داریم؟ _چون‌محیط‌خونه‌با‌سرکار‌فرق‌داره _ارمان‌تو‌طلبه‌ایی‌میدونی‌که؟ _حوزه‌به‌جاش‌دانشگاه‌به‌جاش من‌الان‌۲۳سالمه‌استاددانشگاهم _ببین‌من‌فقط‌ببینم‌پشت‌سرت‌حرف‌میزنن _اصلا‌میخوای‌چشمام‌وچپ‌کنم؟ _لوس‌نشو‌حوصلتو‌ندارم لباس‌ها‌و‌دست‌آرمان‌سپرد‌وتواینه‌نگاهی‌به‌خودش‌انداخت‌نگران‌‌شوهرش‌بود‌ یه‌مقنعه‌مشکی‌با‌مانتوی‌تازانو‌و‌شلوار‌بگ‌مشکی‌.چادرش‌‌وسر‌کرد‌و‌کفش‌های‌تمیز‌واکس‌زده‌وبرداشت دم‌درکفش‌هاش‌وپوشید‌ومنتظر‌ارمان‌بود _ارماااان‌خوشتیپ‌نکنننن طولی‌نکشیدکه‌قامت‌ارمان‌نمایان‌شد موهاش‌وبه‌چپ‌متمایل‌کرده‌بود‌و‌باادکلن‌دوش‌گرفته‌بود _ارمان‌مگه‌نگفتم‌خوشتیپ‌نکن؟ _خوشتیپ‌نکردم! _حرصم‌نده‌! _حتما‌بفرمابانو از‌ساختمان‌خارج‌شدند‌وسوار‌ماشین‌شدند حرفی‌رد‌وبدل‌نشد‌تادم‌دانشگاه _ارمان‌باید‌ها‌ونبایدهارو‌مشخص‌کردم. طبق‌دستورات‌من‌پیش‌میری! _چشم‌بانو‌بفرمایید‌برید‌تو‌منم‌میرم‌مدیریت _اوکی‌برو‌ولی‌حواسم‌بهت‌هست‌چارچشمی! _چشم! ارمان‌لبخندی‌زد‌که‌باعث‌نمایان‌شدن‌چال‌گونه‌اش‌شد‌قندی‌دردل‌رها‌اب‌شد‌و‌نکته‌ایی‌یاداور‌شد _اها‌نمیخندی! _اون‌دیگه‌چرا؟ _چون‌چالت‌مشخص‌میشه‌چشت‌میزنن _چشم‌دو پیاده‌شدند‌وازهم‌فاصله‌گرفتند‌رها‌روی‌یکی‌از‌نیمکت‌هانشست‌ومنتظر‌شروع‌کلاس‌بود حرفای‌دودختر‌به‌گوشش‌رسید _بابامیگن‌این‌استاد‌جدیده‌هم‌جوونه‌هم‌خوشتیپ! _پامیده؟یابچه‌مثبته؟ _هرچی‌هست‌خیلی‌جذابه‌ _من‌که‌خیلی‌منتظرم‌ببینمش رهاازخشم‌دندان‌بردندان‌میسابید از‌حساسیت‌ش‌خندش‌مبگرفت برگشت‌سمت‌دودختر‌دانشجو _کی‌بهتون‌گفته‌درمورد‌پسرمردم‌نظربدین؟ _حرص‌وجوش‌نخور‌شماها‌خیلی‌گوش‌تلخین _گوش‌تلخ‌نیستیم‌اگه‌شما‌چرت‌نگین نگاهی‌به ساعت‌کرد‌کلاس‌درابتدای‌شروع‌شدن‌بود وارد‌کلاس‌شد‌۵تاپسر‌۸تادختر‌بودن برای‌انالیز‌کردن‌رفتار‌های‌استاد‌طلبه‌یا‌شوهرش‌جلوی‌جلونشست آرمان‌کاملا‌جدی‌وارد‌شد‌و‌سلام‌خشکی‌کرد ازلبخند‌های‌موذیانه‌دخترای‌‌قرتی‌کلاس‌که‌قبلا‌خودش‌جزعی‌ازاونها‌بود‌ازار‌میدید _بسم‌الله.سلام‌بنده‌ارمان....هستم استاد‌جدید‌شما‌‌دو‌جلسه‌درهدمت‌شما‌هستم‌‌بعداستاد‌سابق‌میان‌ معرفی‌کنید نگاهی‌به‌رها‌انداخت‌که‌اولین‌نفر‌بود _رها....هستم همه‌ی‌کلاس‌از‌تشابه‌اسمی‌تعجب‌کرده‌بودن _ببخشید‌استاد‌نسبتی‌دارید؟ _مسائل‌شخصی‌کلا‌به‌کلاس‌مربوط‌نیست‌یک‌تشابه‌اسمی‌ایجاد‌شده ازلفظ‌قلم‌حرف‌زدن‌ارمان‌لذت‌میبرد‌و‌از‌کلاسی‌که‌تنها‌چادری‌انجا‌بود‌ازار . یکی‌یکی‌معرفی‌کردند‌ارمان‌به‌صورت‌هیچ‌یک‌از‌دخترای‌دانشجونگاه‌نمیکرد تااینجای‌کار‌از‌ارمان‌راضی‌بود درس‌وشروع‌کرد‌و‌ابتدا‌مبحثی‌خلاصه‌از‌درس‌وتوضیح‌داد‌‌صدای‌پچ‌پچ‌دخترا‌به‌گوشش‌میرسید . اهمیتی‌نداد‌درس‌تموم‌شد‌و‌مشغول‌جمع‌کردن‌وسایلش‌بود متوجه‌نزدیک‌شدن‌دو.پسر‌شد _این‌کلاغ‌سیاه‌چرا‌تو‌لونه‌گنجشک‌مانشست؟مگه‌کلاغا‌چیزی‌بلدن؟ پسردومی‌میخندید‌بشدت‌عصبی‌شده‌بود _ببین‌اقاپسربار‌دیگه‌به‌این‌خانوم‌نزدیک‌بشی‌وچرت‌وپرت‌حواله‌کنی! یه‌جوری‌میزنمت‌افریقا‌پیدات‌کنن! بی‌نزاکت! برگشت‌سمت‌صدا‌ارمان‌بود‌که‌یقه‌پسر‌بی‌ادب‌وگرفته‌بود‌وبه‌دیوار‌چسباند _ببخشید‌تکرار‌نمیشه‌استاد سریع‌فرارکردند‌دخترا‌به‌بهانه‌سوال‌پرسیدن‌خودشون‌وبه‌ارمان‌نزدیک‌میکردن رها‌ازاین‌موضوع‌لذت‌نمیبرد ارمان‌خشک‌جواب‌داد‌و‌از‌کلاس‌خارج‌شد رهاهم‌به‌مزخرفات‌دخترای‌کلاس‌اهمیتی‌نداد‌وخارج‌شد. کلاس‌دیگه‌ایی‌نداشت‌تمام‌کلاس‌های‌مهم‌تموم‌شده‌بود‌وتاپایان‌ترم‌فقط‌جلسه‌فردا‌مونده‌بود پیش‌ماشین‌ایستاد‌ومنتظر‌ارمان‌موند بلاخره‌‌رسید‌ونشست‌توماشین _خب‌بریم‌یه‌چی‌بخوریم؟ _نمیخوام‌بریم‌خونه‌سریع! _عصبی‌هستیا _ارمااااان‌ خنده‌ریزی‌کرد‌وراه‌افتاد‌از‌ترس‌رها‌حرفی‌نزد.دم‌خونه‌منتظر‌بازشدن‌در‌پارکینگ‌بود _آرمان‌بریم _اومدیم‌خونه‌کجا‌بریم؟ _شیرکاکائو‌میخوام _الان؟! _شیر . کا . کا .ئومیخواااام _میگم‌ایهان‌بخره‌بیاره‌خونمون _ایهان‌سلیقش‌مثل‌خودشه من . میخوام .خودت‌میخری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حآجـت‌ کہ زیـٰاد اسـت‌وَلـۍ چَـنـد صبـٰاحۍ سـت . . دآغ‌ سـفَـر ِ ڪَربُبلا بَـر دلمـٰان‌ اَسـت💔!
نوشتہ بود: توکل، مفهوم خیلے‌ قشنگی داره .. یعنی خدایا من نمی‌دونم چجوری ولی خودت درستش ڪن : ) 🌿🤍
ما‌گُم‌شُدِگانیم‌ک‌ِاَندَرخَم‌ِدُنیا .. تَنهاهُنَرِ‌ماست‌ک‌ِمَجنونِ‌حُسِینیم♥️(:
انتظاریعنۍ... یعنۍاینکه‌‌ببینۍ در‌جایگاهۍکه‌هستۍ باتوانایۍهایۍکه‌‌دارۍ چه‌کارۍازدستت‌برمیاد تابراۍامام‌‌زمان‌‌انجام‌بدۍ، این‌رو‌براۍهمیشه‌به‌خاطر‌بسپار؛ انتظارتوقف‌نیست‌... حرکتۍروبہ‌جلوست🤍
● عَزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى سخت است برای من که همه را ببینم و تو را نبینم🌿✨️