eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
100 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/shaghaff/2999 ممنونم‌ازشقف‌عزیزم‌بابت‌تقدیمی🤍
به‌نام‌او ؛ رمان-دختر‌قرتی،پسرطلبه۲- پارت‌نهم: _دیگه‌نیازی‌نیست‌چیزی‌بگی الان‌کجا‌زندگی‌میکنی؟ _اژ‌وقتی‌حال‌روحیم‌بدشده‌بابا‌اون‌خونه‌رو‌فروخته‌ویکی‌بزرگترش‌وگرفته هرروز‌روانشناس‌میاورد‌اونم‌برااینکه‌من‌ساکت‌بمونم‌فقط‌بیهوشی‌بهم‌میزد. اوناهم‌نفهمیدن‌درد‌من‌چیه. _مدرکی‌چیزی‌اژ‌تصادف‌داری؟ به‌نظرت‌عمدی‌بوده؟ _من‌که‌نیازی‌ندارم‌برای‌انتقام . آرتا‌خودش‌خواست‌.وگرنه‌اون‌سالم‌موند اون‌حتی‌به‌منم‌رحم‌نکرد.اخرین‌بار‌پیشونیم‌وبوسید‌ودستم‌تودستش‌بود‌که‌کار‌خودشو‌تموم‌کرد.. _چرا‌فراموشش‌نمیکنی‌تو؟ _چون‌نمیشه .‌توچقدر‌آیهانو‌دوست‌داری؟منم‌همونقدر‌بلکه‌بیشتر‌دوسش‌داشتم اره‌یه‌تصویر‌دارم‌خودم‌گرفتم. باهم‌رفته‌بودیم‌بیرون‌اینا‌قراربود‌برن‌ازپشت‌یکی‌از‌رفیقای‌ارتا‌و‌سوپرایز‌کنن به‌من‌گفتن‌فیلم‌بگیر‌منم‌داشتم‌میگرفتم چون‌حالم‌بدبود‌کسی‌ازم‌اون‌فیلم‌ونخواست‌کسی‌نمیدونست‌که‌بخواد _خودت‌دیدیش‌تاحالا _مگر‌اینکه‌خل‌باشم‌دوباره‌اون‌فیلم‌کوفتی‌وببینم. _برام‌بفرستش‌ گوشیم‌زنگ‌خورد‌برداشتم‌آیهان‌بود _ایهان‌من‌یه‌ساعت‌نمیتونم‌صدای‌تورو‌نشنوم؟ _کجایی‌داداش‌بچهات‌دارن‌میان _چی؟کجا‌میان؟ _میگم‌دارن‌بدنیا‌میان‌رها‌حالش‌بد‌شد‌باسونیا‌اوردیمش‌بیمارستان میگن‌توباید‌امضا‌بزنی‌هرچی‌میگم‌من‌میزنم.گوش‌نمیدن _کدوم‌بیمارستاااان؟ اسمشو‌گفت‌سریع‌باعرفان‌خداحافظی‌کردم‌وراه‌افتادم‌سمت‌‌بیمارستان باسرعت‌زیاد‌رفتم‌که‌راه۲۰دقیقه‌ایی‌رودقیقه‌رسیدم دویدم‌داخل‌ایهان‌دستمو‌گرفت‌ومستقیم‌منو‌برد‌سمت‌برگه‌ایی‌که‌باید‌امضا‌میزدم سریع‌امضاش‌زدم‌و‌رها‌وبردن رهام‌زنگ‌زده‌بود‌به‌پدر‌مادرش اونا‌گفتن‌تواولین‌فرصت‌بلیط‌میگیرن‌میان . چهل‌دقیقه‌ایی‌گذشت‌وهمچنان‌داشتم‌راه‌میرفتم..استرس‌زیادی‌داشتم اصلا‌متوجه‌نبودم‌دور‌واطرافم‌چی‌میگذره ازبس‌راه‌رفتم‌سرم‌گیج‌رفت‌آیهان‌ازپشت‌گرفتتم _داداش‌چته‌بچت‌داره‌بدنیا‌میاد‌چرا‌انقدز‌استرس‌داری _چقدر‌مونده _نمیدونم‌مگه‌دکتر‌زنان‌زایمانم؟ رهام‌نزدیک‌شد _مامان‌اینا‌ساعت۱۰پرواز‌دارن _رهام‌نمیدونی‌کی‌تموم‌میشه؟ _داداش‌من‌دکترم؟ _اعع‌جفتتون‌خفه‌شین‌دیگه‌ کمی‌بیشتر‌راه‌رفتم‌نمیدونم‌چقدر‌دیگه‌گذشت‌که‌یکی‌اومد‌بیرون سریع‌رفتم‌طرفش _نگران‌نباشید‌هرسه‌سالم‌هستن
به‌نام‌او ؛ رمان-دختر‌قرتی؛پسرطلبه۲- پارت‌دهم: _الحمدالله‌رب‌العالمین . . وضو‌داشتم‌رفتم‌نماز‌خونه‌ودور‌رکعت‌نماز‌شکرخوندم . تسبیح‌زدم‌وبلند‌شدم‌ولباس‌روحانیتمو‌پوشیدم‌وخارج‌شدم مستقیم‌رفتم‌سمت‌اتاقی‌که‌رها‌وبچه‌بودن درزدم‌وارد‌شدم‌رها‌خواب‌بود‌و‌یه‌روسری‌آبی‌اسمونی‌بود‌روسرش خیلی‌قشنگ‌شده‌بود‌تواین‌روسری پرستار‌اومد‌داخل‌بهم‌گفت‌رها‌باید‌استراحت‌کنه‌بهم‌گفت‌برم‌تو‌اتاق‌کناری‌که‌بچه‌هست. یواش‌وارد‌شدم.. دیدم‌رهام‌و‌آیهان‌رو‌بچه‌هازوم‌شدن دست‌به‌سینه‌ایستادم _نه‌رهام‌به‌نظرم‌به‌ارمان‌رحم‌کنیم اسم‌دختر‌ومیزاریم‌فاطمه‌سلما _اوکیه‌پسر‌چی؟ _بریم‌بهت‌میگم‌توراه خواستن‌برگردن‌سریع‌قایم‌شدم‌رفتن‌بیرون من‌اینجام‌اینا‌دارن‌برا‌بچه‌هام‌اسم‌انتخاب‌میکنن‌خدایا‌منو‌در‌اغوش‌خود‌محو‌کن نزدیک‌تر‌شدم‌و‌نگاهی‌انداختم‌لبخند‌به‌لبم‌نشست.. _قربونتون‌برم‌من.. انگشتم‌وروی‌صورتشون‌کشیدم‌خیلی‌نرم‌وقشنگ‌بودن.. احساس‌قشنگی‌بهم‌دست‌داده‌بود در‌باز‌شد‌و‌مامان‌و‌اقاجون‌ومامانجون‌وارد‌شدن هنوز‌باهم‌خوب‌نشده‌بودن‌اما‌همین‌که‌اجازه‌میداد‌مامان‌مارو‌ببینه‌خیلی‌خوب‌بود خلاصه‌بغلم‌کرد‌و‌رفت‌سمت‌بچها _مبارکت‌باشه‌بابا..براشون‌اسم‌انتخاب‌کردی؟ _نه‌هنوز _پس‌توگوششون‌اذان‌بگو. اول‌دخترم‌وگرفتم‌توبغلم..خیلی‌احساس‌قشنگی‌بود‌دوست‌داشتم‌ساعت‌ها‌نگاهشون‌کنم در‌گوشش‌بسم‌الله‌گفتم‌وشروع‌کردم.. اذان‌واقامه‌وگفتم‌بعدش‌اسم‌۱۲‌امام‌وگفتم. اخرش‌هم‌سلامی‌به‌امام‌حسین‌گفتم‌. و‌تموم‌کردم اروم‌زمزمه‌کردم _باید‌نوکر‌اقای‌امام‌حسین‌باشی‌،باشه‌بابا؟ گزاشتمش‌سرجاش‌وهمین‌اذکار‌و‌تو‌گوش‌پسرم‌تکرار‌کردم . اینکه‌‌اسم‌نداشتن‌اذیتم‌میکرد. پرستار‌صدامون‌زد‌که‌رها‌بهوش‌اومده بچه‌هارو‌برد‌تو‌اتاق‌رها‌ماهم‌رفتیم _مامان‌کوچولو‌اینم‌بچه‌هات.. _ممنونم.. بچهارو‌گرفت‌بغلش‌و‌بو‌کرد. _اسم‌نمیزارین‌براشون؟ _چرا‌نمیزاریم؟ولی‌هنوز‌به‌توافق‌نرسیدیم رها‌اروم‌لبخندی‌زد‌وتوانتخاب‌اسم‌کوتاه‌نیومد. اقاجون‌ومامانجون‌رفتن‌مامان‌هم‌رفت‌خرید‌کنه _ارمان‌اینم‌از‌بچه‌هات. _بله..بله..دست‌شما‌درد‌نکنه‌مامان‌کوچولو _ارمان‌یبار‌دیگه‌بگی‌مامان‌کوچولو‌همین‌سرم‌وخالی‌میکنم‌تو‌حلقت _بابا‌نترسی‌هااا‌مامانتون‌از‌بچگی‌عصبی‌بود _ارمان‌حرصم‌ندههه _باشه‌باشه‌من‌تسلیم‌بابا‌جون‌مامانتون‌خیلی‌مهربون‌رفتار‌میکنه. _کجا‌رفتی..معلومه‌کجا‌بودی؟ _عرفان‌کلی‌باهام‌حرف‌زد.بودیم‌بهشت‌زهرا _چی‌میگفت _حالا‌بهت‌میگم‌بردارم‌بچه‌هارو؟ _اره‌یه‌لطفی‌کن‌برشون‌دار برشون‌داشتم‌وگزاشتم‌سرجاشون کمی‌گذشت‌در‌باز‌شد‌وایهان‌ورهام‌وارد‌شدن مستقیم‌رفتن‌سمت‌بچه‌ها _خب‌خب‌به‌به‌سلام‌به‌شما‌دوتا‌فیسقیلی‌اقامحمد‌طاها‌و‌فاطمه‌سلما‌خانم _بله‌بلهههه؟اسم‌انتخاب‌کردین‌برابچهای‌مننن؟ _بله‌که‌انتخاب‌کردیم !‌شناسنامه‌هم‌گرفتیم‌تازه‌بهت‌رحم‌کردیم‌اسم‌های‌اونجوری‌نزاشتیم. _چیکارکردین‌شمادوتااااا؟ مگر‌اینکه‌دستم‌بهتون‌نرسههههه دویدم‌دنبالشون‌وکل‌بیمارستان‌ودور‌زدیم‌پرستارا‌همه‌دنبالمون‌بودن‌. اخر‌دستم‌بهشون‌نرسید‌خسته‌شدم‌نشستم
بی‌اختیار می‌کِشدم دل بسوی تو ؛ در عشقِ تو کجاست بکف اختیارِ من ❤️‍🩹.
رفیق‌! شھدایےزندگی‌ڪردن‌به پروفایل‌شھدایی‌نیست...! اینڪہ‌همون‌شھیدی‌که‌ من‌عڪسش‌و‌ پروفایلم‌گذاشتم: -چی‌میگہ‌ -دلش‌ڪجا‌گیر‌بوده‌ -راهش‌چی‌بوده‌و...مهمہ! +درنظر‌بگیریم‌نه‌فقط‌دم‌بزنیم...! 🕊♥️
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لا وطن الّا نجف ، لا مقتدر الّا علي ♥︎ .
به‌نام‌او ؛ رمان-دختر‌قرتی؛پسرطلبه۲- پارت‌یازدهم: _چته‌دیوونه‌خسته‌شدم‌نفسم.. _ایهان‌حرف‌نزن‌میام.. _باشه‌بابا‌مگه‌چیکار‌کردیم‌‌روان‌پریش _رهام‌ببند‌دهنتو‌اعصاب‌ندارم اخه‌شما‌نگفتین‌پدر‌باید‌برا‌بچهش‌شناسنامه‌بگیرههههه؟ مگر‌اینکه‌دستم‌بهتون‌نرسههههه کفشم‌ودراوردم‌وپرت‌کردم‌براشون دررفتن‌و‌جاخالی‌دادن کفش‌مستقیم‌خورد‌تو‌صورت‌یه‌مرد‌ی‌که‌اونجا‌ایستاده‌بود‌خیلی‌هم‌خشن‌به‌نظر‌میرسید _ااعععخ _یاخدا‌بدبخت‌شدم‌ایهان‌قلمت‌میکنم‌میریزم‌توابگوشت. نزدیک‌رفتم _اقاببخشید‌من‌عذرخواهی‌میکنم لباس‌روحانیتم‌ودراورده‌بودم‌‌وقشنگ‌میتونست‌بر‌یغما‌بده‌منو _چی‌چیو‌عذرخواهی‌میکنی؟سرم‌شکست‌احمق _اقا‌اشتباه‌شد‌ببخشید _غلط‌میکنی‌اشتباه‌بزنی‌که‌میگی‌ببخشید‌شماجوونا‌کی‌قراره‌ادم‌بشین؟ _اقا‌شما‌به‌بزرگواری‌خودتون‌ببخشید _زدی‌سرمو‌داغون‌کردی‌میگی‌ببخشید؟ _اقاااا‌خب‌ببخشید‌دیگه _مادر‌نزاییده‌سر‌جمشید‌خان‌داد‌بزنههه یهو‌نزدیکم‌شد‌و‌مشتش‌وزد‌به‌صورتم صورتم‌بی‌حس‌شد ملت‌ازم‌جداش‌کردن‌وبردنش ایهان‌اومد‌بلندم‌کنه‌کلی‌حرس‌ازش‌داشتم _..آی..آیهان‌گمشو‌میزنمتتتتتت ای‌صورتمممممم‌رهام‌زندت‌نمیزارممم فرار‌کردن‌توپارک‌دستم‌بهشون‌نرسید احساس‌کردم‌رفتن‌تو‌دستشویی‌پارک رفتم‌تو‌در‌همه‌توالتا‌روباز‌کردم _رهام‌تشیف‌خرتو‌بیار‌بیرون ایهان‌گمشو‌بیرون‌عین‌انسان‌بیابیرون تواینه‌نگاهی‌ب‌خودم‌انداختم یه‌بادمجون‌گنده‌پاچشمم‌بود _ایهاااااااااااااااااان داد‌فرابنفشی‌کشیدم‌‌وخارج‌شدم میدونستم‌توهمین‌پارکن. کفش‌رهام‌وپشت‌یکی‌از‌درختا‌دیدم دویدم‌سمتش‌ولی‌فرار‌کرد‌جنس‌خراب رفتم‌دنبالش‌باهم‌رفتن‌بالای‌سرسره‌بادی _بیاین‌پایین‌کارتون‌ندارم _دروغ‌میگی‌میخوای‌بزنی _اقااااابفرما‌پایین‌کسب‌وکار‌منهه! این‌وسط‌صاحب‌سرسره‌هم‌شکایت‌میکرد‌ومن‌فقط‌انگیزه‌قتلشون‌وداشتم. _ایهان‌رهام‌بیاین‌پایین‌بچها‌میخوان‌بازی‌کنن بیاین‌کارتون‌ندارم _میخوای‌مارو‌بزنی‌نمیایم _راس‌میگه‌داداش‌نمیایم _بیاین‌پاینننننننن
به‌نام‌او ؛ رمان-دختر‌قرتی؛پسرطلبه۲- پارت‌دوازدهم: _آرمان‌قول‌بده‌نزنی _بیشعور‌تورفتی‌اسم‌بچهای‌منو‌عزیزای‌منو‌من‌خرجشون‌ودادم‌خانمم‌نه‌ماه‌به‌شکم‌کشیده‌شما‌دوتا‌الدنگ‌رفتین‌اسم‌انتخاب‌کردین‌شناسنامه.گرفتیننننننن _خب‌حالا‌خلاف‌شرع‌نکردیم‌که _خلاف‌شرع‌کردیننننننن مگراینکه‌دستم‌بهتون‌نرسهههه ازسرسره‌سر‌خوردن‌ورفتن‌طرف‌شهر‌بازی خسته‌شده‌بودم‌ولی‌یه‌چک‌افسری‌خنکم‌میکرد. اخرین‌بارتوصف‌این‌کشتی‌هایی‌که‌چپ‌وراست‌میشن‌روده‌موده‌ادم‌میپیچه‌بهم‌دیدمشون دویدم‌منم‌رفتم‌توصف‌اینا‌راستی‌راستی‌داشتن‌سوارش‌میشدن . منم‌کم‌نیاوردم‌ورفتم‌تو‌بلاخره‌پیداشون‌کردم‌از‌پشت‌دوتاشون‌وگرفتم _چیکار‌کردین‌شمادوتا؟نفسم‌وبند‌اوردین‌‌ببینین‌زیر‌چشمموو ایهان‌دستشو‌نگه‌داشت‌جلو‌صورتش _داداش‌تروخدا‌بیخیال‌شو‌صورتمون‌وخط‌خطی‌نکن. خواستم‌یورش‌ببرم‌سمتشون‌تا‌اینکه‌این‌کشتیه‌حرکت‌کرد‌ودل‌ورودم‌پیچید‌بهم رفتم‌بغل‌ایهان‌‌اونم‌از‌ترسش‌منو‌ولم‌نکرد _ولم‌کن‌ایهااااان _نه‌داداش‌غلط‌کردم _ایهااااان‌ولم‌کن‌دارم‌بالا‌میارمممم _نمیزنی؟ _ب‌جون‌بچم‌نمیزنم‌ولم‌کنننن ولم‌کرد‌ومن‌پرت‌شدم‌کف‌کشتیه رهام‌چسبیده‌بود‌به‌صندلی‌وفریاد‌میکشید _من‌پام‌ب‌پایین‌برسه‌شمادوتا‌وله‌میکنممم _باشه‌داداش‌بزار‌پامون‌برسه‌به‌زمیننن _دعا‌کن‌نرسههه بلاخره‌تموم‌شد‌وسه‌نفری‌رفتیم‌پایین همه‌دل‌ورودم‌پیچید‌بهم‌وحالت‌تهوع‌بهم‌دست‌داد سریع‌رفتم‌سمت‌دستشویی‌‌وابی‌ب‌دست‌وصورتم‌زدم راه‌افتادیم‌سمت‌بیمارستان‌بهشون‌توجهی‌نکردم‌باید‌تو‌یه‌فرصت‌خوب‌تلافی‌میکردم رفتیم‌تواتاق‌رها‌مامان‌پیشش‌نشسته‌بود . _وای‌قربونت‌برم‌مامان‌چشمش‌چیشده؟ _رهام‌یه‌چی‌بده‌من‌بخورم دست‌گله‌پسرشماست‌مامان‌جون _وای‌ایهان‌کار‌توئه؟ _نه‌مامان‌میخواست‌براما‌کفش.پرت‌کنه‌خورد‌ب‌یه‌بی‌اعصاب. اونم‌این‌بادمجون‌و‌کاشت‌زیر‌چشمش بعدهم‌پخی‌زدن‌زیر‌خنده _مرگ‌نخندین. دیدم‌مامان‌ورها‌هم‌دارن‌میخندن _اع‌شمادیگه‌نخندین‌دیگهههه من‌درد‌میکشم‌شما‌میخندین؟ _باشه‌حالا‌نمیخندیم بعددوباره‌پخی‌زدن‌زیر‌خنده
‌‌شما؟! شماخونه‌ی‌امن‌وپناه‌وتکیه‌گاه‌منی شما...امام‌‌رضای‌‌دلمی:)
در‌ماه‌‌تولدش‌هیچ‌شهادتی‌نیست ؛ درماهِ‌شهادتش‌هم‌هیچ‌ولادتی‌نیست - حسین‌محورغم‌وشادی‌ماست🕊
به‌نام‌او ؛ رمان‌-دختر‌قرتی؛‌پسرطلبه۲- پارت‌سیزدهم: رها‌بااصرارخودش‌مرخص‌شد‌و‌‌تازه‌رسیده‌بودیم‌به‌خونه رها‌رفته‌بود‌حموم‌و‌ایهان‌ورهام‌عین‌بچها‌دمر‌خوابیده‌بودن‌و‌به‌بچهای‌من‌نگاه‌میکردن پا‌چشمم‌درد‌میکرد‌داشتم‌بهش‌کرم‌میزدم . _وای‌رهام‌فاطمه‌سلما‌خیلی‌قشنگه _محمد‌طاهای‌من‌هم‌قشنگه _رهام‌خدایی‌عجب‌اسمایی‌انتخاب‌کردیما _هیس‌هیچی‌نگو‌ارمان‌دارن‌برزخی‌نگامون‌میکنه . یه‌نگاه‌ریز‌بهم‌کردن‌یه‌چش‌غره‌دادم‌وبلند‌شدم‌رفتم‌لباسمو‌با‌یه‌هودی‌‌لیمویی‌عوض‌کردم _بیاید‌اینور‌میخوام‌بچهامو‌ببینم . _اع‌داریم‌بازی‌میکنیم‌دیگه _برید‌اونور‌حوصله‌تون‌وندارم‌میزنم‌درب‌وداغونتون‌میکنم‌ _اره‌توهم‌بلدی‌‌داغون‌کنی‌زرشک _ایهاااااان _مرررررررگ‌کوفتتتت‌چته‌روانی _مامااااااان مامان‌نزدیک‌شد‌‌و‌دستی‌به‌زیر‌چشمم‌کشید _نچ‌نچ‌ایهان‌تو‌مثلا‌از‌برادرت‌بزرگتری‌نباید‌مراقبش‌باشی؟ _دیگه‌باباشد‌من‌مراقبش‌باشم؟ _مهم‌اینه‌از‌توکوچیک‌تره مثل‌تونیست‌که‌‌۲۳سالت‌شده‌هنوز‌جرئت‌‌خواستگاری‌پیدا‌نکردی خجالت‌بکش‌ایهان‌خجالت _اع‌پس‌رهام‌چی؟ _رهام‌چشه؟بچه‌به‌این‌خوبی.والا مامان‌رفت‌منم‌زبونم‌ودراوردم‌رهام‌پخی‌زد‌زیر‌خنده _وای‌خدا‌ااا‌توجواب‌من‌مظلوم‌ودادی‌‌نگاش‌کن‌ارمان‌خدایی‌دمت‌گرم _ایهان‌اقا‌میبینم‌ضایع‌شدینننن _ارمان‌حیف‌یکی‌پشتته‌وگرنه‌بازانو.. استغفرالله‌اخه‌ب‌توهم‌میگن‌شیخ‌مملکت؟ _بله‌که‌میگن‌تو‌خری‌ب‌من‌چه _خدایی‌کدوم‌حوزه‌درس‌خوندی‌بهت‌درس‌اااااادم‌بودن‌وندادن _برو‌بابا نزدیک‌بچها‌شدم‌بادستای‌کوچولوشون‌انگشتم‌وفشار‌میدادن ایهان‌ورهام‌رفته‌بودن‌حیاط‌هوا‌بارون‌میزد‌وخونه‌اقاجون‌‌یابهتره‌بگم‌کاخ‌اقاجون‌باصفا‌شده‌بود . عین‌بچها‌توبارون‌میچرخیدن . _سلام‌بابا..قربونت‌بره‌بابا .قشنگ‌من خدا‌اینارو‌نیگا‌کن..چقدر‌دستت‌نرمه‌بابایی.. دستی‌روی‌شونم‌نشست‌بعد‌هم‌نشست‌کنارم‌مامان‌بود . _حس‌خوبیه‌نه؟بچه‌که‌بودین‌یعنی‌وقتی‌بدنیا‌اومدین‌ما‌خارج‌بودیم..براهمین‌شناسنامه‌تون‌براکاناداست . خونه‌که‌اومدیم‌‌نشست‌کنارتون‌همینطوری‌انگشتش‌وکرد‌تو‌دست‌جفتتون ایهان‌بیدار‌بود‌اما‌توخواب‌بودی ؛ برق‌چشمای‌ایهانو‌دید‌‌گفت‌‌این‌بچها‌باید‌تااخرعمرشون‌خوشی‌ببینن.. شبا‌که‌میومد‌خونه‌یکیتون‌ومیگرفت‌بغلش‌‌و‌بازی‌میکرد . باورت‌میشه‌دوهفته‌اسم‌نداشتید؟ _واقعا؟ _اهوم‌اسم‌نداشتین.‌هفته‌دوم‌ب‌پدرتون‌گفتم‌بابا‌این‌بچها‌اسم‌میخوان بااینکه‌با‌پدرش‌اختلاف‌داشت‌اما‌دلش‌میخواست‌اون‌اسمتون‌وانتخاب‌کنه ب‌من‌گفت‌تو‌چی‌میخوای‌من‌گفتم‌من‌اسم‌آرمان‌وخیلی‌دوست‌دارم. یعنی‌رویا ؛ رویای‌من‌هم‌همین‌دوتان ‌ اونم‌گفت‌باشه‌اسم‌این‌یکی‌که‌چشماش‌رنگی‌تره‌میشه‌آرمان اسم‌اون‌یکی‌که‌موهاش‌بیشتره‌میشه‌آیهان‌. _کاش‌میشد‌میدیدمش‌چ‌شکلی‌بود . _خیلی‌قشنگ‌بود .مثل‌شماها‌که‌همینقدر‌جذاب‌و‌تودل‌برویین‌. _قضیه‌فوتش‌چی‌بود..اگه‌اذیت‌میشین‌نمیخواد‌بگینا.. _تو‌کشور‌که‌وارد‌شدیم‌اقاجون‌باهامون‌ب‌اختلاف‌افتاد . کاری‌کرده‌بود‌و‌انقدر‌تهدیدش‌کرده‌بود‌که‌یه‌شب‌اومد‌خونه‌من‌مثل‌همیشه‌پیش‌شما‌بیدار‌بودم‌ومنتظرش‌بودم . عصبی‌بود‌به‌در‌ودیوار‌میزد‌صدای.گریه‌تون‌هنوز‌توسرمه خواست‌بیاد‌سمت‌شما‌رفتم‌جلوش‌گفتم‌میخوای‌چیکار‌کنی؟گفت‌خسته‌شدم این‌بچها‌موندنی‌نیستن‌ما‌نمیتونیم‌بزرگشون‌کنیم‌میخوام‌بدمشون‌اقاجون‌ببینم‌انقدر‌که‌بااین‌دوتا‌بچه‌مشکل‌داره‌میتونه‌بکشتشون؟ گفتم‌نه‌نمیزارم.‌‌گفت‌میخوام‌ببرمشون‌‌خودمون‌زندگی‌میکنیم‌ودیگه‌بچه‌دار‌نمیشیم‌گفتم‌این‌شوخیه‌داری‌با‌من‌میکنی؟ انتظار‌داری‌من‌بچهامو‌بدم‌بهش‌ببره‌چ‌بلایی‌سرشون‌بیاره؟اونا‌تازه‌راه‌میرن‌یه‌سالشونه گوش‌نمیداد‌و‌داشت‌میرفت‌سمت‌شما میدونستم‌اگه‌ببره‌برنمیگردونه.. اومد‌سمت‌شما‌مجبور‌شدم‌هلش‌بدم‌بره‌عقب.. نمیدونستم‌قراره‌از‌پله‌ها‌بیوفته‌وبراهمیشه‌بره.اون‌رفت‌ومنم‌بردن‌زندان شماهاهم‌دادن‌دست‌اون..لجبازی‌بود.. _خب‌نمیخواد‌دیگه‌تکرار‌کنی‌داری‌اذیت‌میشی‌ _کل‌فکر‌وذکرم‌شمابودین‌‌..فکر‌نمیکردم‌بعد‌۲۰سال‌واقعا‌ببینمتون.. هرتولد‌تون‌که‌میشد‌براتون‌تولد‌میگرفتم تولد‌دیدی‌باگریه‌باشه‍؟من‌دیدم.. _قربونت‌برم‌مامان _خدانکنه‌من‌دورت‌بگردم صدای‌ایهان‌اومد‌دویدم‌پایین‌دیدم‌رهام‌پایین‌پله‌ها‌دراز‌کشیده‌ناله‌میکنه رفتم‌پایین _چیشده‌ایهان؟ _یهو‌از‌رو‌پله‌ها‌سرخورد‌الان‌بهش‌میگم‌پاشو‌میگه‌نمیتونم _رهام‌چته‌پاشو‌‌سرما‌میخوری دستشو‌گرفتم‌میخواستم‌بلند‌کنم‌که‌فریادش‌رفت‌هوا _آرمااااان‌دست‌نزن‌بهم‌دست‌نزن‌آرماان به‌خودش‌میپیچید _کجات‌درد‌میکنه؟ دستشو‌برد‌سمت‌کتف‌ودست‌سمت‌چپش یکوچولو‌دست‌زدم‌دوباره‌فریادش‌رفت‌هوا _تکون‌نخور‌شکسته . _چی‌میگی‌ارمان‌مگه‌از‌۵۰تاپله‌افتاد؟