eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
103 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
پک پروفایل مخلوط(حرم،شهید و...)👇
Eitaa@rainbow_cityw -4.7.5.apk
21.27M
ایتا فونت دار🍒🌸 ׂکپی با عضویت
1_563906289.apk
5.63M
کیبورد فونت دار 😍🌸 کپی با عضویت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش‌یعنی‌برایِ‌زینب✋🏿 یعنی‌زیر‌بارون‌یعنی‌دم‌ایوون♡ امشب‌میلاد‌عقیله‌بنی‌هاشمِ🙂 دخترخانومایی‌که‌اسمشون‌زینب‌هست‌ویا‌پرستار‌هستند‌تشریف‌بیارن‌پیوی‌جایزه‌ناقابلی‌بهشون‌از‌طرف‌خانواده‌بزرگ‌خادم‌الشهدا‌و‌مدافعان‌حرم‌تقدیم‌کنیم💙:) @Ahmad_mashlab21
وقسم‌به‌امنیتی‌که‌اتفاقی‌نیست! ب‍‍ہ ن‍‌ام ن‍‍‌ام‍‍ے ف‍‍‌اط‍‍‌م‍‍ہ💙🌱 امنیت‌خفته²🔥 𝐏𝐀𝐑𝐓۳۱: _هیچی!توتافردا‌اینجا‌میمونی _دااااییی _مرگ‌کاری‌نداریم‌دیگه همه‌از‌طرز‌صحبت‌کردن‌من‌با‌دایی‌چشاشون‌زده‌بود‌بیرون _اونوقت‌چه‌مزایایی‌داره؟میخوای‌بیشتر‌سکتشون‌بدی؟ _نه‌تواینجا‌میمونی‌اوناهم‌نگرانت‌میشن تا‌صبح‌دنبالت‌میگردن‌‌صبحش‌هم‌باهم‌میریم تا‌فرداش‌هم‌عروسی‌رسول‌و‌مهیا‌و‌میگیریم _دایی‌عروسیه‌هاا _از‌قبل‌همچی‌آماده‌بود‌تاریخ‌دقیقش‌‌پس‌فرداست حتی‌توکارتها‌هم‌نوشته _خیلی‌خوبه‌باشه‌ولی‌من‌اینجا‌بمونم؟ دایی‌شما‌منو‌با‌چشم‌بند اوردین‌اونوقت‌باید‌اینجا‌باشم؟ _همونجایی‌‌که‌من‌هستم‌توهستی _کجا؟ _همینجا _بیخیال‌دایی‌اینجا‌من‌چیکار‌کنم؟ _امیرعلی _بلههه _داری‌میری‌بچهارو‌کلافه‌نکنیااا نخوریشون! _مگه‌‌من‌لولو‌خور‌خوره‌ام‌دایی _باز‌دم‌اون‌گرم _دایی بسه‌آبروم رفت _بدو‌برو‌تواتاق‌من داوود‌ببرش‌تواتاق‌یکم‌چیز‌بده‌دستش‌بخوره _گوشیم‌کو _اینجا‌ممنوعه‌گوشیش‌و‌بهش‌ندین _داییییی _مرض‌حرف‌نباشه داوود بلند‌شدم و‌همراه‌داوود‌راه‌افتادم 《محمد》 آخر‌شب‌بود‌خسته‌و‌کوفته‌از‌رو‌میز‌پاشدم باید‌یه‌سری‌به‌وریا‌و‌مهدی‌میزدم خودمم‌هنوز‌ندیده‌بودمشون ساعت‌حوالی‌۱۲‌بود‌طرف‌درخروجی‌رفتم دری‌که‌به‌سمت‌یه‌بیمارستان‌که‌مخصوص‌سپاه‌بود‌باز‌میشد دروبستم‌و‌قفل‌کردم راه‌افتادم‌و‌وارد‌سالن‌‌تاریک‌شدم یه‌سالن‌بود‌که‌فقط‌افرادی‌که‌نباید‌چهرشون‌یا‌وضعشون‌مشخص‌باشه‌اونجا‌درمان‌میشدن پرستارهای‌مخصوص‌و‌با‌کلی‌نیرو‌محافظت رفتم‌جلو‌‌سرباز‌ها‌در‌و‌واسم‌باز‌کردن دوتا‌تخت‌بود وریا‌روتختش‌بود‌‌مهدی‌هم‌تخت‌بعدی وریا‌رنگش‌زرد‌بود‌ولباش‌خشک مهدی‌تمام‌سر‌وصورتش‌زخمی‌بود‌ رفتم‌نزدیک‌،صدای‌قدم‌هام‌‌چشمای‌مهدی‌وباز‌کرد _بابا؟! بی‌اختیار‌سرمو‌انداختم‌پایین‌شرمندش‌بودم تلاش‌میکرد‌از‌رو‌تخت‌پاشه‌و‌هی‌بابا‌بابا‌میکرد _بابا..بابا چشماموبستم‌حالا‌دیگه‌وریا‌هم‌بیدار‌شده‌بود رفتم‌ومهدی‌و‌چنان‌به‌خودم‌فشردم‌که‌از‌دردچهرش‌جمع‌شد _خوبی‌‌پسرم؟ روی‌زخماش‌و‌نوازش‌کردم‌چیشده‌بود؟ ‌از‌روی‌زخمای‌تنش‌مشخص‌بود.. دستاش‌بسته‌بود برگشتم‌دیدم‌وریا‌سرش‌و‌پایین‌انداخته چهرش‌باید‌زیبایی‌قبل‌و‌می‌داشت.. شبیه‌ایتالیایی‌ها‌بود. چشماش‌و‌بهم‌دوخت _عمو‌خودتونید؟ رفتم‌نزدیک‌و‌دستاش‌و‌گرفتم _سلام‌وریا؟! _سلام‌عمو. بغلم‌کرد _چرا‌انقدر‌زردی؟ _چیزی‌نیست‌خوبم _مهدی‌وریا‌حاضر‌باشید‌فردا‌ظهر‌میام‌دنبالتون الان‌باید‌برم‌امیر‌علی‌رو‌اوردم‌اینجا‌میترسم‌سایت‌گزاشته‌باشه‌روسرش _باشه‌فقط‌زود‌برگرد چشمکی‌زدم‌و‌رفتم‌بیرون
گِریہ نَڪن! «دُختــَـــرڪَم۔۔۔𔘓» دَر خَرابہ هـــــآ؎ غَزه۔۔ دَر شبهـــــآ؎ بےمـــᰔــآدر؎۔۔! فِرشتـــــگٰان مو؎ تُو را ؛ شٰانہ خوٰاهند ڪَرد۔۔😭❣
"اَللَّهُمَّ‌‌فَارهَمْ‌قَلبي.. هوای‌دلم‌را‌داشتھ‌باش کھ‌تنها‌تورا‌دارم♥️! اســــتـورے ! story🖇📱 ♥️ 🤍 ❤️‍🩹
دَر «غـَــــزه..‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀» ۔۔۔ تَبـــــریک ولٰادت اینچِنین أست۔۔ ﴿قَدم شَهیـــــدِ نُورَسیده مُبٰارک۔۔𑁍﴾
یجایی‌‌استاد‌پناهیان‌میگفت: بعضیـٰاوقتےگرفتار‌میشن‌میگـن: خدایـاااا..! مگه‌من‌چیکارکردم‌ڪه‌بـاید انقدربدبختۍبکشم...؟! اینابـاید‌درست‌حـرف‌بزنن! بـایدبگن: خدایااا..! مگه‌من‌بدنمـٰازمیخونم که‌انقدرگرفتارمیشم‌..!
خطاب به قلبم: یکم دیگه طاقت بیار؛ فاطمیه نزدیکه :)💔
. . . . 🕊