eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
103 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
«عندما أفكّرُ فيك يأتي طيرٌ ويهبط على حافّة قلبي» به تو که فکر می‌کنم ؛ پرنده‌ای می‌آید می‌نشیند گوشه‌ی قلبم🫀🕊: امام حسین قلبم♥️>
بالی دهید به وسعت هفت آسمان مرا من هرچه میدوم به شهیدان نمیرسم ... :)💔
′ اِذا دَخلتم القُلوب ، فأحسنوا اسکٰانَهٰا ′ وقتی وارد قلب ها شدید ، در آنها به نیکویی زندگی کنید. :)
عمامه ها عمار ها میسازند . .
شروع حركت از لحظه‌اى است كه تو مى‌فهمى از همۀ چيزهايى كه با آنها مأنوس هستى، بزرگ‌ترى. [ عین‌صاد/حرکت-ص۲۱ ]
قول میدی🤝 اگه خوندی؛🙂 تویکی ازگروه‌ها یــا کانالها که هستی کپی کنی؟🙂 اللهم!(: عجل!(: لولیک!(: الفرج!(: اگه پای قولت هستی کپی کن تا همه برا ظهور حضرت مهدی(ع)دعا کنن...🌱❤️‍🩹
🔴برای حمیدرضا علیمی و طرفداران او 👆جناب حمیدرضا علیمی! ⬅️انتقاد و اعتراض ما به شما بخاطر توییت‌هایتان علیه گرانی و تورم و مسئولین فاسد نیست، ⬅️بلکه بخاطر توئیت‌هایی است که چند نمونه اش را بالا منتشر کرده ایم! ⬅️با آسمون ریسمون بافتن و از مایه گذاشتن نمیشه این مواضع رو توجیه یا انکار کرد! ⬅️لطفا ابتدا از این مواضعتان تبری بجوئید و بقول رهبری در صدد جبران برآیید تا ما هم بتوانیم حرفهای دیگرتان را قبول کنیم.....😏😏
💢شاید میخواستند به یاد روزهای گذشته، آخرین سواری از دوش پدر رو تجربه کنند..
طرف عکس هاو فیلماشو میفروخته! چطور میشه شلاقش بزنن و شلاقش رد انداخته باشه اما عکسی ازش منتشر نکرده باشه؟
هدایت شده از - حائر .
بسم‌الله رمانِ‌میراثِ🕳بی‌بهانه پارت۷: لبخندی‌زد ورفت‌‌تعارف‌کردن _مهدی‌میای‌بریم‌بیرون‌یه‌گشتی‌بزنیم؟ _خطرناکه‌بابا‌نرین _ازمحدوده‌خارج‌نمیشیم! دست‌کمیل‌و‌گرفتم‌و‌باهم‌رفتیم‌بیرون نشستیم‌رو‌دوتا‌‌آجر _میگما‌کمیل‌به‌نظرت‌همه‌باهم‌سالم‌برمیگردیم به‌آسمون‌نگاهی‌کرد‌موهاش‌رو‌چشماش‌رفته‌بود‌‌باد‌شدیدی‌‌اینکارو‌باموهامون‌‌کرده‌بود لبخندی‌زد‌وگفت _نه! چشمام‌‌و‌فشار‌دادم‌باد‌دماغمو‌تحریک‌به‌عطسه‌میکرد چفیه‌گردنمو‌گذاشتم‌رو‌سرم‌خدایی‌خانوما هم‌حال‌میکنن‌سرشون‌روسریه _یعنی‌شهید‌میدیم؟ _نمیدونم‌ببینیم‌خدا‌چی‌میخواد _من‌که‌جانباز‌۱۰۰‌درصدی‌محسوب‌میشم‌با‌اینهمه‌ترکش‌و‌زخم‌توبدنم خندید‌ _یه‌بار‌هم‌خواستیم‌بریم‌توحس‌تونزاشتی گوشیش‌صدای‌اذان‌و‌پخش‌کرد _به‌وقت‌اینجاست؟ _آره‌پاشو‌بریم‌نماز‌ 《عطیه》 زنگ‌در‌به‌صدا‌دراومد‌‌نشون‌دهنده‌این‌بوده که‌رسول‌و‌ضحا‌اومدن _امیرجااان‌در وباز‌کن‌بی‌زحمت عارفه‌بچه‌بغل‌داشت‌‌برنج‌می‌پخت _عارفه‌نکن‌نمیخواد‌بابا _عطیه‌جون‌یکبار‌دیگه‌بگی‌همینجا‌میشینم‌‌خورش‌هم‌درست‌میکنم _امان‌ازدست‌تودختر صدای‌فاطمه‌اومد‌که‌بلند‌بلند‌داد‌میزد‌مهدی‌زنگ‌زده عذا‌رو‌ول‌کردم‌رفتم‌سمتش ضحا‌و‌رسول‌هم‌اومدن‌بالا ساعت‌۸‌شب‌بود _مهدی‌مامان‌اینجاست گوشی‌رو‌گرفتم‌سالم‌‌بود‌‌و‌سلام‌کرد _سلام‌پسر‌قشنگم‌خوبی؟حالت‌خوبه؟ _خوبم‌مامان‌نگران‌نباشید‌اینجا‌همچی‌امنه معصومه‌اومد‌سمتمون _مهدی‌جان‌کمیل‌من‌کجاست؟ _سلام‌زنعمو‌اینجاست کمیل!! کمیل‌هم‌به‌قاب‌تصویر‌اضافه‌شد مادرش‌نفسی‌از‌آسودگی‌کشید _نگران‌هیچی‌نباشین‌اینجا‌امنه. صدای‌انفجار‌ی‌اومد کمیل‌و‌مهدی‌دویدن‌و‌گوشی‌خاک‌رو‌می‌گرفت قطع‌شد! معصومه‌نشست‌رو‌مبل _چیزی‌نیست‌خیالم‌راحت‌شد.. 《مهدی》 حمله‌کرده‌بودن‌و‌من‌گوشیم‌افتاده‌بود‌بیرون کمیل‌اسلحه‌و‌گرفت‌و‌رفت‌توراهرو‌تا‌ازاونجا‌بزنه این‌حمله‌ها‌دیگه‌عادی‌شده‌بود‌برامون یک‌هفتس‌که‌هرشب‌حمله‌میکنن‌و‌دیگه‌جونی‌براما‌نمونده! امشب‌پنجشنبه‌ست‌‌و‌ما‌از‌یکشنبه‌یه‌عذای‌گرم‌نخوردیم خیلی‌سرده‌و‌هرشب‌با‌لرز‌میخوابیم‌گرچه‌من‌شبا‌میبینم‌که‌بابا‌پتوشو‌میندازه‌سر‌منو‌کمیل بابا‌و‌عمو‌حامد‌و‌حسین‌و‌مسعود‌تو‌طبقه‌دوم‌ فرمانده‌و‌دوتا‌از‌نیروهای‌فاطمیون‌پایین‌ تو‌تیرس‌دشمن کمیل‌رفته‌بود‌توراهرو‌که‌کم‌کم‌به‌اونا‌ملحق‌بشه منم‌این‌وسط‌تنها‌میزدم بی‌هدف‌شلیک‌میکردم‌شاید‌یکیش‌خورد یکی‌از‌کنار‌صورتم‌عبور‌کرد متوجه‌شدم‌سابیده‌شد‌به‌پوستم خون‌صورتم‌و‌پاک‌کردم‌و‌ادامه‌دادم میخواستم‌برم‌پیش‌کمیل از‌راهرو‌ها‌عبور‌کردم‌دیدمش‌هنوز‌توراهرو‌ها‌بود‌اما‌پیشرفت‌کرده‌بود میخواستم‌صداش‌بزنم‌هنوز‌کامل‌اسمشو‌نگفته‌بودم‌که‌پرت‌شد‌سمت‌پایین بلند‌با‌فریاد‌صداش‌زدم تو‌هدف‌گلوله‌یه‌بیشرف‌بودم زدمش‌‌سریع‌رفتم‌پایین‌کمیل‌‌به‌پشت‌افتاده‌بود‌روخاکا از‌پله‌ها‌پریدم‌تا‌پایین‌برش‌گردوندم‌رو‌دستام تیر‌خورده‌بود‌به‌کتفش _حاجییییییی فرمانده‌روشو‌برگردوند‌سمتم‌متوجه‌منظورم‌شد‌دونفرو‌فرستاد‌جلوم‌ایستاده‌بودن‌تا‌من‌بتونم‌کمیل‌و‌ببر‌م‌بالا گرفتمش‌رو‌کولم‌و‌سعی‌کردم‌از‌پله‌ها‌برم‌بالا هرلحظه‌ممکن‌بود‌بیوفتم _یا‌بی‌بی‌زینب..یاابلفضل‌..کمکم‌کن عمو‌حامد‌تصادفا‌منو‌دید‌مات‌بود _عمو‌تروخدا بیا‌کمکم با‌دستش‌کوبید‌به‌پیشونیش‌اومد‌سمتم‌کمکم‌کرد‌رفتیم‌بالا‌یه‌جای‌امن کمیل‌و‌گزاشتم‌رو‌زمین‌و‌رفتم‌‌کمک بابا‌آرپیجی‌و‌گرفت‌و‌زد‌به‌ماشینشون. این‌شهر‌نفس‌میخواست..ولی‌نمیزاشتن.. فرمانده‌و‌نیروها‌جمع‌شدن تومقر _شماها‌دیگه‌برید!!این‌اخرین‌حمله‌بود بچها‌‌اعزام‌شدن‌دیگه‌تنها‌نیستیم محاصره‌شکسته‌شد‌و‌این‌شهر‌امنیت‌پیدا‌کرد نگران‌چیزی‌نباشید‌کمیل‌و‌باید‌سریعا‌انتقال‌بدید‌تهران _اما‌حسین.. _محمد‌چیزی‌نگو‌این‌بچه‌اگه‌اینجا‌درمان‌بشه‌شهید‌میشه‌اگه‌جونشو‌میخواین‌ببرینش‌تهران‌خودتون‌هم‌برید اینجا‌الان‌امنه‌‌برید‌یاعلی! ادامه‌دارد
https://harfeto.timefriend.net/16967859072249 انتقادات،نظرات،پیشنهادات باما‌درمیان‌بگذارید
ازاونجایی‌که‌تمام‌پیامهای‌ناشناس‌مربوط‌به‌رمانه‌کلی‌میگم چشم‌دارم‌تایپ‌میکنم‌میزارم توبرنامه‌ریزیهام‌روزی‌یه‌پارت‌هست پس‌فردا‌میشه
بسم‌الله چند‌وقتی‌هست‌که‌دشمن‌جنگ‌رسانه‌و‌شروع‌کرده . . . ماهم‌رزمنده‌های‌این‌جنگ‌هستیم! جنگ‌رسانه‌خیلی‌هراسناک‌تر‌از‌چیزیه‌که‌فکرشو‌میکنید فکرکنید‌این‌جنگ‌ترسناک‌یکی‌از‌شاخه‌های‌جنگ‌اصلی‌یعنی‌جنگ‌نرم‼️ جنگ‌بی‌سر‌وصدا🤫 گفتم‌که‌اینو‌بگم!هرچیزی‌رو‌که‌تورسانه‌میبینیم‌باورنکنیم👀 ولله‌که‌این‌جنگ‌خطرناکه!! براهمینه‌میگن‌برای‌کودکان‌موبایل‌خطرناکه! چون‌از‌طریق‌موبایل‌به‌همچی‌خواهند‌رسید از‌طریق‌فیلمای‌کودکانه‌‌و‌انیمیشن! آموزش‌‌دادن‌و‌‌مریض‌کردن‌ذهن🧠🗣 ایلیومناتی‌رو‌نبایددست‌کم‌گرفت🤌 عکسهایی‌که‌پخش‌میکنید! مطالبی‌که‌توی‌کانالتون‌مینویسید! همه‌و‌همه‌باید‌‌سنجش‌شده‌باشه دیدید‌که‌توی‌حادثه‌کرمان‌۱۲‌ساعت‌نشده‌عکسی‌پخش‌شد‌که‌حروف‌عبری‌و‌علامت‌های‌شیطانی‌نقش‌بسته! مطالبی‌که‌پخش‌میکنید‌ببینید‌بخونید چشم‌و‌گوش‌باز‌کنید سرباز‌جنگ‌نرم‌‌بودن‌جرأت‌میخواد! به‌شخصه‌تهدیدهم‌شدم فوش‌هم‌خوردم‌؛‌ولی‌سرباز‌بودن‌چی‌میشه؟ مراقب‌باشید‌چی‌پخش‌میکنید چی‌میگید‌و‌چی‌گوش‌میدید یک‌جمله‌میتونه‌یک‌کشور‌و‌زمین‌بزنه! مراقب‌جنگی‌که‌توش‌هستیم‌باشید فقط‌برای‌یادآوری نویسنده:غریب‌طوس|gharib یاعلی‌مدد
هدایت شده از خادم‌الشہداء|khadem .
بنر‌سازی‌خادم‌الشهدا @Dokhtarhagy مارو‌به‌دوستانتون‌معرفی‌کنید. برای‌سفارش‌بنر: @Ahmad_mashlab21 @khadamatkhadem کانال‌رضایت🥲
حبل المتین عالم.mp3
9.93M
حبل المتین عالم...🕊️🤍 🎙️حاج سیدرضا‌نریمانی🌿♥️ قبل از خواب خود را شارژ کنید ❤️‍🩹
ما پدر گم کرده ایم . . 💔!
آنچه‌ ما کردیم‌ با‌ خود‌، هیچ‌ نابینا‌ نکرد! در‌ میان‌ِ خانه‌ گُم‌ کردیم‌ صاحب‌‌خانه‌ را