eitaa logo
- نویسنده ِ مبهم .
108 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
863 ویدیو
72 فایل
نویسندگی؟! خیر! ترشحات‌ذهنِ‌انسان . مینویسم‌از‌اعماق‌قلب . اندکی‌نویسنده‌و‌کمی‌عکاس . کپی؟! باذکر‌نامِ‌نویسنده .
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله رمان‌دختر‌قرتی‌،پسرطلبه🔥 پارت‌۴۲: صدای‌سرفه‌اومد‌الهی‌بمیری‌رهام‌‌با‌حرمله‌محشور‌بشییییی _اع‌سلام با‌چشم‌برارهام‌خط‌و‌نشون‌کشیدم _ببخشید‌چه‌خبره؟ _اجی‌ره.. قبل‌اینکه‌کلمه‌‌‌کامل‌بشه‌یکی‌زدم‌توپهلوش‌که‌زانوش‌خالی‌کرد _اوعخ.. _چیزی‌شده؟ _نه‌حاج‌اقا‌شما‌بفرمایید آرمان‌رفت‌تواتاقش _بمیری‌رهام‌با‌حرمله‌محشور‌بشی‌چرا‌داشتی‌زر‌میزدییی _مگه‌چیکار‌کردم‌اوعخخخ‌درد‌اومد _حقت‌بود‌خوب‌زدم! _آجی‌دلت‌میاد؟ _ببین‌پرو‌میدم‌رو‌میشیااا یهو‌ترکید‌از‌خنده _چیه‌دیوونه‌ یو‌آر‌ ِ‌ کِرِیضی؟(انگلیسی) _رو‌...رو‌میدم‌پرو‌میشه.. _خب‌مگه‌من‌چی‌گفتم _پرو‌میدم‌رو‌میشه یهو‌از‌خنده‌منفجر‌شد‌دوباره‌آرمان‌از‌اتاقش‌اومد‌بیرون ایندفعه‌با‌یه‌تیشرت‌سفید‌که‌روش‌سیوشرت‌کلاه‌داره‌چهارخونه‌قرمز‌و‌سیاه‌پوشیده‌بود با‌شلوار‌‌سیاه‌موهاش‌هم‌مرتب‌کرده‌بود _تیپ‌زدی _تیپ‌چی‌بابا‌دارم‌میرم‌خونه‌رفیقم _اره‌راست‌میگی تقصیر‌تونیست‌توگونی‌هم‌بپوشی‌بهت‌میاد عین‌سگ‌این‌حرفش‌و‌قبول‌داشتم رهام‌داشت‌حرف‌منو‌میزد‌نه‌بهتره‌بگم‌حرف‌دل کجا‌داری‌میری‌منم‌ببرررر _خب‌رهام‌داداش‌کاری‌نداری؟ _نه‌دمت‌گرم _درد‌که‌نداری؟ _گذراست..‌بلاخره‌خودش‌خسته‌میشه‌میره _ببخشید‌دماغت‌چیشد؟ _خوبه‌سلام‌میرسونه بی‌مزههههه‌جدی‌پرسیدم‌‌‌چرا‌نمیفهمی‌نفهم‌عاشقتممم رهام‌پخی‌زد‌زیر‌خنده‌مرگ‌رو‌اب‌بخندی‌بچه _ممنونم‌ بعد‌از‌کنارم‌رد‌شد‌این‌عطر‌همیشگیش‌تا‌مغزم‌میرفت از‌در‌که‌رفت‌بیرون‌طلبکار‌برگشتم‌سمت‌رهام _اقای‌اسکل‌براچی‌میخندی؟ _خب‌شوخی‌کرد‌خندیدمااا _غلط‌کردی‌رو‌آب‌بخندی‌بچه _من‌بچم‌مگه. _۱۸‌سالته‌داداش‌من‌بچه‌نیستی؟ هنوز‌از‌طفولیت‌بیرون‌نیومدی _رها _جونم _خیلی‌خوشگل‌میشی‌وقتی‌حجاب‌میکنی.. _وای‌من‌قربونت‌شما‌بلم _دیدی‌خر‌شدی! _کثافتتتتتتتتت کفگیر‌و‌از‌تواشپز‌خونه‌گرفتم‌و‌افتادم‌دنبالش کل‌خونه‌چرخوندمش _اخ‌رها‌دستم‌درد‌میکنه‌‌نکن‌وووویییی _مرگ‌دستم‌درد‌میکنه‌پس‌وایسا‌عین‌مرد‌کتک‌بخور ایستاد‌جلو‌در‌کفگیر‌و‌پرت‌کردم‌همون‌لحظه‌در‌باز‌شد‌وآیهان‌اومد‌تو‌و‌کفگیر‌با‌کله‌خرابش‌برخورد‌کرد‌دادش‌رفت‌هوا _وای‌رها‌خراب‌کردیم _نترس‌تا‌من‌اینجام‌از‌چی‌میترسی‌این‌یارو‌خودش‌از‌من‌میترسه _رها‌نمیخوای‌دست‌از‌سر‌من‌بدبخت‌برداری؟ _بااحترام‌خیر _سرم‌درد‌میکنه‌نامرد _یکاری‌نکن‌لفظ‌قدیمی‌کپک‌و‌به‌کار‌ببرمااا _رها‌من‌اینجوری‌نمیزارم‌زنداداشم‌بشی _ببیننننننن بالش‌و‌از‌رو‌میز‌گرفتم‌و‌پرت‌کردم‌براش _چرا‌میزنی _چون‌زر‌اضافی‌میزنی‌برادر _اذیتم‌نکن‌دیگههه‌مردم‌زنداداش‌دارن‌ماهم‌داریم _یه‌بار‌دیگه‌به‌من‌بگی‌زنداداش‌میدونی‌چیکارت‌میکنم؟ _باشه‌باشه‌غلط‌کردم _‌سه‌سه‌تا‌۹تا _باشه‌بابا‌ _حالا‌بگو‌کجا‌بودی _کار‌زندگی‌دارم‌مثل‌شما‌بیکار‌نیستم‌که با‌خنده‌نگاهش‌کردم _آخ‌ایهان‌داداش‌کارت‌ساختس اون‌کفگیر‌هم‌سهم‌من‌بود‌‌الان‌این‌لبخند‌یعنی‌پدرتو‌در‌میارم آیهان‌فرار‌کرد‌تواتاقش‌زنگ‌درو‌زدن‌هیشکی‌جز‌ما‌سه‌تا‌نبودن‌خونه رفتم‌درو‌باز‌کنم‌یه‌خانمی‌پشت‌در‌بود آیفون‌و‌گزاشتم‌سر‌جاش‌چادر‌رنگیمو‌سر‌کردم‌و‌رفتم‌پایین. حیاط‌انقدر‌مسافت‌داشت‌‌که‌ادمو‌دیوونه‌میکرد‌رسما‌. بلاخره‌به‌تهش‌رسیدم‌و‌درو‌باز‌کردم‌یه‌خانومی‌با‌یه‌مانتو‌قرمز‌شیک‌و‌شال‌مشکی‌با‌خطر‌های‌سفید‌و‌عینک‌دودی _بفرمایید _سلام‌شما‌باید‌رها‌باشید _بله‌شما؟ _میشه‌بغلت‌کنم؟ بغلم‌کرد‌و‌بعد‌چند‌ثانیه‌ازم‌جدا‌شد _با..آرمان‌کار‌داشتم عصبی‌شدم‌بابا‌کشمش‌هم‌دم‌دارهههه _میشه‌بفرمایید‌چیکار‌دارید؟؟ _نترس‌‌اون..اون..نمیخوام‌کاری‌کنم.. کاری‌ندارم..فقط‌میخوام‌بچمو‌ببینم _چی؟شما..شما..مادرشون..هستید؟ همونی‌که‌بابام‌تعریف‌میکرد عینکشو‌دراورد‌خیلی‌خوشگل‌بود‌و‌فهمیدم‌که‌آرمان‌من‌به‌کی‌رفته‌بود _آره..من‌همونم‌خودم‌رفتم‌پیش‌بابات‌و‌گفتم‌بزاره‌من‌یچهامو‌ببینم.. میدونم‌پدر‌بزرگ‌و‌مادر‌بزرگت‌رفتن.. بگو‌جفتشون‌بیان‌پایین‌نگو‌من‌کی‌ام _آرمان‌نیست..همین‌الان‌رفت _کجا‌رفت؟ _میگفت‌خونه‌رفیقش _آیهانم‌هست؟ _بله‌منتظربمونید از‌در‌اومدم‌بیرون‌و‌آیفون‌و‌زدم منتطر‌موندم‌صدایی‌که‌مشخص‌بود‌داره‌میلومبونه‌از‌آیفون‌بلند‌شد _چیه‌اجی _رهام‌بگو‌آیهان‌بیاد‌پایین _مزاحمه‌داداشت‌عین‌شیر‌اینجاس _اره‌شیر‌پاکتی‌ببند‌برو‌آیهانو‌صداش‌کن‌بیاد _اوکی‌الان تعارف‌کردم‌و‌اومد‌تو‌درو‌بستم _خیلی‌بزرگ‌شدن؟ _خب‌معلومه.. _خیلی‌قشنگن‌نه؟اخه‌اونا‌هردوشون‌تودل‌برو‌بودن وای‌باورت‌نمیشه‌اصلا‌نمیشد‌که‌ما‌جایی‌میریم‌این‌دوتا‌تب‌نکن‌از‌بس‌خوشگل‌و‌شیرین‌بودن لبخندی‌زدم‌و‌بهش‌چشم‌دوختم _البته‌خودتون‌هم‌خوشگلین.. _نظر‌لطفته‌گلم‌ولی‌دیگه‌پیر‌شدم.. عمرم‌زندگیم.. آیهان‌‌داشت‌میومد‌یه‌هودی‌آبی‌پوشیده‌بود‌و‌با‌شلوار‌لی‌مشکی‌خوب‌بلد‌بود‌چطور‌تیپ‌بزنه‌مامانش‌براش‌بمیره
جایی بمون که قلبت میخنده:)))❤️‍🩹✨
https://daigo.ir/secret/312385058 حرفی؟سخنی؟👀✨
- نویسنده ِ مبهم .
https://daigo.ir/secret/28076431
نظر‌ندید‌‌پارت‌بعد‌که‌خواستگاریه‌و‌نمیزارم
- - -ویــرانه‌تر از ایــن ‌نکن..🥲✨ - -
ای ترجمان صبر خداوند بر زمین؛ بازآ‌ که جانِ مردم دنیا، صبور نیست💔
چادرت ‌را‌ در مشتت ‌بگیر ‌بانو...! -بدان‌ که ‌چشم ‌شهیدان ‌به ‌توست♥️:)!
شهادت‌آمدنی نیست رسیدنی است! باید آن قدر بدوی تابه آن‌برسی... اگر بنشینی تابیاید همه السابقــون می‌شوند می‌روندو تو جا می‌مانی...🌱 _حاج‌حسین‌یڪتا
«عشق و عاشقی اونی نیست که دو نفر به هم نگاه کنن عشق و عاشقی زمانی درسته که دو نفر به یه نقطه نگاه کنن، شهدا همشون نگاهشون به یه نقطه بود اونم "قرب الهی" »🙂🤍
با من بمان و سایه‌ی مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به مهرِ تو ای مهربانِ من..🥹❤️‍🩹
اصلادردای‌توبه‌منم‌مربوطه‌ رفیـق‌توحق‌نداری‌ ناراحتیتوباهام‌تقسیم‌نکنی🧡💊!
بی‌دردی‌ست دردِ من در به در شده بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید...
میگفت‌‌ڪه‌:‌خدایا‌اگه‌یه‌وقت‌جهنمی‌ شدیم‌مارو‌از‌مسیری‌ببر‌جهنم‌ڪه امام‌حسین‌مارو‌‌نبینه:))💔
. +می‌گفت‌حاج‌آقای‌مسجدمون‌توسجده‌نمازش دعای‌خیلی‌قشنگی‌‌می‌خونه: " الهے! ارحم عبدڪ العاشق ♥️ " -خدایا! رحم‌کن‌به‌بنده‌ی‌عاشقتツ ..
"🔗🕊'' وَخداخواست‌،که‌یعقوب‌نبینَدیک‌عمر... شهربی‌یار،مگرارزشِ‌دیدن‌دارد...؟! قصّه‌ی‌دست‌وترنج‌است،تماشاگهِ‌عشق... شکرِ‌وصلِ‌رُخَت،جامه‌دریدن‌دارد... دیدنِ‌رویِ‌تو،راهِ‌دِگَری‌میخواهد... شرحِ‌دیدارِ‌توازشعربریدن‌دارد... السلام‌علیک‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- 🌼⃟🔗¦↫ 🌿
توجبران نمی شوی حتی به گریه های عمیق؛🌑💙
. . . 🙃
بسم‌الله رمان‌دختر‌قرتی،پسرطلبه🔥 پارت‌۴۳: سلامی‌سردی‌به‌مادرش‌کرد‌ولی‌مادرش‌اشکهاش‌روون‌شده‌بود.. _چیکارم‌داری؟رها‌بخدا‌خستم‌الان‌وقت‌شیطونی‌نیستاا _ببین‌خفه‌شو..سلام‌کن _به‌کی؟ _اسکل‌مادرت! روشو‌کرد‌‌سمت‌مادرش‌و‌خوب‌بهم‌زل‌زدن _شما‌...م..مادر‌..منی؟ _قربون‌قدت‌برم‌مامان..آخرین‌بار‌که‌دیدمش‌قنداقی‌بودی.. _کجا‌بودی‌تا‌الان؟ _یه‌جای‌دور..به‌اجبار.. همدیگرو‌بغل‌کردن‌و‌حالا‌اشکای‌منم‌روونه‌شده‌بود _میدونی‌چند‌وقته‌صدای‌قلبتو‌نشنیدم‌؟ اونموقع‌بچه‌بودی..خیلی‌‌کوچولو.. ازهم‌جدا‌شدن‌و‌آیهان‌هی‌میخندید _شما‌چقدر‌خوشگلین.. _شماهم‌به‌من‌رفتین‌دیگه.. _اگه‌بدونین‌آرمان‌چقدر‌دلش‌میخواد‌شمارو‌ببیته _خودش‌ضرر‌کرد _میشه‌بیای‌بالا؟ _اگه‌بابابزرگت.. _تومادرمی‌اگه‌تونباشی‌منم‌نیستم.. دستشو‌گرفت‌و‌برد‌سمت‌خونه‌منم‌پشتشون‌میرفتم وارد‌خونه‌شدیم‌رهام‌متعجب‌نگامون‌میکرد _ببخشید‌شما‌اسمتون‌چیه؟ _شیلان‌هستم _شیلان‌جون‌این‌هم‌برادر‌منه‌رهام _خوش‌بختم‌‌اقا‌رهام _ههه..منم‌همینطور.. _میشه‌بشینی؟ نشست‌رو‌مبل‌رفتم‌تواشپز‌خونه.. نمیدونستم‌روزه‌میگیره‌یا‌نه.. براهمین‌دوتا‌چایی‌ریختم‌براشون‌یکی‌برارهام چادرمو‌دراوردم‌و‌سینی‌و‌گرفتم‌و‌رفتم‌طرفشون سر‌آیهان‌وگزاشته‌بود‌رو‌سینش‌و‌موهاشو‌نوازش‌میکرد سینی‌و‌گزاشتم‌جلوش‌..روزه‌نداشت _رهام‌داداش‌بیا‌یه‌چایی‌بخور‌حداقل باید‌قرص‌بخوری‌ضعف‌میکنیااا خیلی‌ضعیف‌شدی‌بیا رهام‌کنارم‌‌نشست‌یکی‌از‌چایی‌‌هارو‌برداشت شیلان‌جون‌هم‌یکی‌دیگه‌رو گرفت‌سمت‌آیهان آیهان‌پس‌زد _ممنون‌روزه‌ام.. یه‌لحظه‌مادرش‌سرخ‌شد‌و‌گمراه.. چایی‌و‌گزاشت‌زمین‌و‌دیگه‌بهش‌دست‌نزد _میشه‌برامون‌کامل‌تعریف‌کنید؟ _سر‌همون‌دعوا.‌.بابا‌بزرگتون‌این‌شرط‌و‌برا‌زنده‌موندن‌من‌گزاشت..‌باید‌چیکار‌میکردم؟ آرمان‌و‌آیهان‌فقط‌۱۱‌ماهشون‌بود.. هنوز‌شیر‌میخوردن‌و‌به‌عنوان‌یه‌مادر‌نمیتونستم اما‌بابابزرگتون‌چه‌قبول‌میکردم‌‌چه‌نه... بچه‌هامو‌ازم‌میگرفت‌از‌همون‌اول‌با‌ازدواج‌من‌و‌پدرتون‌مخالف‌بود‌.‌ من‌دختر‌رقیبش‌بودم‌و‌اون‌نمیخواست‌اعتبار‌خودش‌واز‌دست‌بده وقتی‌فهمید‌باردارم‌گفت‌بندازم باباتون‌قبول‌کرد‌اما‌بهم‌گفت‌نگه‌دارم همونموقع‌رفتیم‌کانادا‌‌‌نزدیک‌های‌زایمانم‌بود‌‌که‌برگشتیم‌ایران‌اما‌توهمون‌نگاه‌اول‌به‌کشورمون.. توفرودگاه‌بابابزرگت‌و‌دیدیم‌که‌فهمیده‌بود.. باهامون‌راه‌اومد‌اما‌بعد‌اون‌قضیه‌بخدا‌عمد‌نبود‌ من‌عاشق‌پدرتون‌بودم ولی..میدونستم‌نمیتونم‌خوشبختتون‌کنم خودم‌و‌میتونستم‌از‌لجنی‌که‌توش‌گرفتار‌بودم‌بکشم‌بیرون‌ولی‌میدونستم‌یکیتون‌و‌از‌دست‌میدم.. همش‌چهره‌اتون‌جلو‌چشمام‌بود.. اینی‌که‌جلوتون‌نشسته‌دیگه‌اون‌قبلی‌نیست.. دیگه‌داشتم‌میمردم‌از‌دوری‌وقتی‌فکر‌میکردم‌الان‌۲۱‌سالتونه‌بزرگ‌شدبن..‌خوشگل‌شدین.. دستشو‌برد‌سمت‌ته‌ریش‌های‌‌آیهان‌دستی‌کشید‌و‌دستشو‌قالب‌صورت‌پسرش‌کرد _وقتی‌این‌چهره‌رو‌تجسم‌میکردم‌کیلو‌کیلو‌قند‌تو‌دلم‌آب‌میشد.. پیشونی‌پسرش‌و‌بوسید‌و‌منم‌نفسی‌کشیدم‌ از‌سختی‌که‌این‌زن‌کشید‌از‌دست‌دادن‌عشقش‌و‌ثمره‌های‌عشقش‌.. ادامه‌دارد
https://daigo.ir/secret/28076431 گفتم‌که‌پارت‌خواستگاری‌و‌نمیزارماااا
حالا‌خودم‌میرم‌بخونم اگه‌دیدم‌تاشب‌نظربه‌۱۰‌رسید.. یه‌پارت‌هدیه
نامرددد گفتی این پارت خواستگاریهه ______________ یهو‌که‌نمیشه‌رفت‌۴‌روز‌بعد‌که😂 صبر‌اندکی‌صبر‌سحر‌نزدیک‌است..
خیلیی بددددددددددددددددددی پارت بعدی هم بدهههههههههههههههههههههههههههههههه ______________ گفتم‌اگه‌تاشب‌تظر‌به‌۱۰‌رسید‌چشم
«💚🍃»
‌مۍگفت : قبل‌ازشوخی نیت‌ تقرّب‌ کن وتوی دلت‌ بگو : دل‌ یه‌ مؤمنُ‌ شاد میکنم ، قربةاِلےاللّٰھ . این‌شوخیاتم‌میشه‌عبادت'!- -شھیدحسین‌معزغلامی'!
❤️ جز در خانه‌ی تو در نزنم جای دگر نروم جز در کوی تو به مأوای دگر من که بیمار غم هجر توأم میدانم جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر