اونجایی که محمود درویش میگه:
« در قطار صندلی هارا عوض کردیم
تو پنجره را میخواستی و من میخواستم به تو نگاه کنم .»
جانان
دل تنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
عاشق نشدى، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
جانان
عاشق نشدى، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى ؟
جانان
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى ؟
بى اسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم