#ریحانه
می گفتː «حالا که جَوونم دلم می خواد جوونی کنم؛ خوش باشم. از همه خوشگل تر باشم 💅💄👠همه فقط به من نگاه کنن .»
دلم نمی خواد مثل مادر بزرگ ها یه #چادر چاقچور بکشم سرم و بِچَپَم تو خونه اون وقت هیچ کس سراغم نمیاد😠اونوقت افسرده میشم ...
خُب وقتی سنم کم کم رفت بالا ,به چهل، پنجاه که رسیدم یه سفر می رم مکّه و بعدش #توبه می کنم🙏.نماز می خونم؛ روسری سر می کنم .
حالا کــــووو تا اون موقع⁉️خیلی وقت دارم ...😏
بنده خدا اصلا فکرش رو هم نمیکرد مهلت زنده بودنش خیلی محدوده ...
بعد ازاون تصادف حتی یک لحظه هم فرصت برای #استغفار پیدا نکرد ....😔
▪️◾️◼️⬛️◼️◾️▪️
❌ #حجاب فریضه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد☝️☝️☝️
#داستانک
#پایان_مهلت
قرارگـــاهفرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌷🌷مومنان همچون یک پیکرند و آبرویشان، آبروی همدیگر است
☺️👇باهم ببینیم:
🕋لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبينٌ
🌼🌼 چرا وقتى آن بهتان را درباره همکیش خود شنیدید، مردان و زنان مؤمن در حق او که از خودشان به شمار مى رفت گمان نیک نبردند
🌸🌸و نگفتند: این بهتانى آشکار است؟
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🚫📛پس طبق این آیه وقتی علیه یک نفر شایعه ای منتشر میشود حتی با قراین و شواهد! کسی حق بدگمانی نسبت به وی نباید بکند
✅✅و باید مفاد شایعه را حمل بر وجه خیر نماییم.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــــعـــلــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_نه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ زهره خانم بلند آرش را صدا زد: ــ آرش بیا درو باز کن
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_ده
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر روی زمین افتاده بود رفت،صغری را کنار زد و سر سمانه را در آغوش کشید،با صدای بلند صدایش کرد و روی صورتش می زد.
ــ سمانه خانمی،سمانه صدامو میشنوی جوابمو بده سمانه
رد خون بر روی پیشانی اش را که دید دیوانه شد ،نمی دانست چه کاری بکند تا قلبش آرام بگیرد،پشت سرهم با صدای بلند سمانه را صدا می زد و خدا را قسم می داد که اتفاقی برای او میفتد.
صدای زمزمه آرام سمانه را که شنید به او نزدیک شد و گفت:
ــ جانم ،بگو سمانه ،
سمانه با درد و مقطع گفت:
ــ درد دارم کمیل
ــ کجا قربونت برم کجات درد میکنه
ــ سرم،صورتم داره میسوزه کمیل
کمیل دستی به صورت سمانه کشید به شدت داغ بود و سرخ بود می دانست اسید نیست اما همین هم او را نگران کرده بود،صدای لرزان سمانه او را نابود کرد دوست داشت از دردی که در سینه اش نشسته فریاد بزند.
ــ کمیل صورتم میسوزه،
آرام از درد گریه کرد ،کمیل سرش را در آغوش فشرد و بدون اهمیت به اطراف پیشانی اش را بر سرش گذاشت و اجازه داد اشک هایش پایین بیایند،همسرت با این حال ،ترسیده و پر درد در بین بازوانت گریه کند،بدتر از این درد مگر برای یک مرد وجود دارد؟؟؟
****
دکتر لبخندی زد و گفت:
ــ نگران نباشید حالش خوبه،فقط ترسیده
ــ این ماده ای که روی صورتش ریختن چیه؟میدونم اسید نیست اما اثراتی داشته
ــ اسید نیست چون اگه اسید بود کاملا صورتشون از بین میرفت،ماده ی شیمیای هست که سوزش و التهاب روی صورت ایجاد میکنه،و چون از نزدیک روی صورتشون ریختن ،سوزش و التهابش بیشتر شده،نمیگم خطرناک نیست اتفاقا اگه چشماشونو به موقع نمیبستن ممکن بود بینایی خانمتون مشکل پیدا کنه ولی خداروشکر به خیر گذشت
ــ سرش چی؟
ــ زخم شده ،پانسمانش کردم، الان سرم بهشون وصله،به خاطر امنیتش الان از خانه خارج نشه بهتره،مشکلی پیش اومد بگید خودم میام
کمیل با او دست داد وبعد از تشکر به اتاق رفت،سمانه با دیدنش دستش را به سمتش دراز کرد،کمیل دستش را گرفت و آرام بوسید،کنارش روی تخت نشست و موهایش را که بر روی چشمانش افتاد را کنار زد.
ــ گریه کردی کمیل؟
ــ نه مگه مرد هم گریه میکنه
ــ چشمای سرخت چی میگن پس؟
کمیل نگاهی به صورت سرخ سمانه و موژه های خیسش کرد و گفت:
ــ گریه کمترین چیز بود،اون لحظه از درد قلبم نزدیک بود سکته کنم
ــ خدانکنه
ــ لعنت به من که تورو به این حال انداختم
ــ کمیل چه ربطی به تو داره آخه؟
ــ ربط داره خانمی،الان ذهنتو درگیر نکن بخواب
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #مردها_نگاه_نکنن #داستانک 👇🌸👇🌸
#ریحانه
#پوشش هر کسی به خودش مربوطه، مردا #نگاه نکنن چرا من باید رعایت کنم؟!
🌼داشتم بهش خیلی مؤدبانه تذکر میدادم که یهو عصبانی شد و این سوال رو ازم پرسید .
بهش گفتم، شما فکر کن با کالسکه بچت👩👧 بعد از ظهر یه روز تعطیل رفتی بیرون که بچتو ببری پارک؛
از کنار یک کوچه پهن و خلوت آروم قدم میزنی تا به پارک سرخیابون برسی؛
همینطور که تو فکر فرو رفتی یک دفعه یک ماشین🚘 با سرعت ۷۰ تا از کنارت رد میشه و یک بوق بلندم میزنه که یعنی برو کنار
توکه آنی جا میخوری😱 سریع خودتو و بچت و کالسکه رو میکشی کنار و شروع میکنی بدوبیراه گفتن به راننده اون ماشین😮
که فلان فلان شده 😡 این چه طرز رانندگی تو خیابون فرعیه مراعات زن و بچه مردمم نمیکنی، خدا ازت نگذره الان اگر به بچه من آسیب میرسید تو جواب باباشو میدادی .
حالا خوبه اون راننده برگرده بگه به تو چه ربطی داره😑 ،
دوست دارم اینجوری تو کوچه رانندگی کنم؛
تو کنار کوچه راه نرو و حواستو جمع کن😠
یکم فکر کرد و گفت خب چه ربطی به #حجاب داره
گفتم ما هممون تو #جامعه🏘 داریم زندگی میکنیم و نسبت به هم یک سری حقوقی📋 داریم که باید رعایت کنیم
حالا به نظرت من با حجابم حقوق شما رو زیرپا میذارم یا شما با بدحجابیتون حقوق من و #خانوادم رو زیرپا میذاری⁉️
کدومش مضره و مفسده آمیزه⁉️
دیگه چیزی نگفت .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🤔🤔علت اُمّی نامیده شدن پیامبر چیست
🤔🤔یعنی واقعا پیامبرمون نمی توانست بنویسد یا بخواند
🌸👇باهم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 2 سوره جمعه 🌴
🕋هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ
🌸اوست كه در ميان مردم بیسواد، پيامبرى از خودشان مبعوث كرد
👈تا آيات الهى را بر آنان بخواند
👈و آنها را رشد و پرورش داده (از آلودگى شرك و تفرقه پاك سازد)
👈و كتاب آسمانى و حكمت به آنان بياموزد
🔔و همانا پيش از اين در انحراف و گمراهى آشكار بودند.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
☺️☺️ حالا چطور کسی که نمیتواند بنویسد، میتواند کتاب را به دیگران بیاموزد
☺️👇و اما دوستان یک حدیث از امام جواد علیه السلام در مورد این موضوع را با هم ببینیم:
💠💠به خدا قسم رسول خدا (ص) به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان میخواندند و مینوشتند ؛
✴️✴️و به اين دليل به آن حضرت اُمّی میگفتند؛ چون او از اهل مكه بود و مكه در آن زمان. ام القری محسوب میشده است؛ چنانچه خداوند در قرآنش میفرمايد:
🕋(ما تو را فرستاديم) تا اهل ام القری [مكه] را و كسانی كه در اطراف آن زندگی می كنند، انذار كنی
(سوره شوری – آیه ۷).
📙معاني الأخبار، صفحه ۵۳-۵۴، حدیث ۶، طبع انتشارات دارالمعرفة بیروت
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #حیا 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
🔴 تا حالا دیدی بعضیا توی خیابون دارن رانندگی میکنن، اما اونقدر افتضاحه که میگن فلانی اصلا فرهنگ استفاده از ماشین رو نداره❗️
👌اصلا آبروی هر چی راننده است برده❗️
💢بعضی از خانم ها هم فکر میکنن با داشتن چادر با حجاب میشن در حالیکه چادر سر کردن فرهنگ میخواد. اسم فرهنگش #حیا هست. اگر کسی اون رو ندونه با چادر عشوه گری می کنه و آبروی چادریا رو می بره.
🙈مثل بعضی خانم ها که چادر سر می کنن ولی به صورت آرایش دارن و ...
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🌺🌺اینهمه خلقت و تشکیلات، آخرش هم مردن و هیچی به هیچی؟!!
❌ نه هرگز! ❌
🌸🌸 خداوند حق است و هیچ کار لغو و بی هدفی از او صادر نمیشود
👌باهم ببینیم:👇
🕋ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (حج/6)
🔹اين مراحل مختلف خلقت انسان و گياه به خاطر آن است كه خداوند حقّ است و اوست كه مردگان را زنده مىكند و بر هر چيزى تواناست.
💐💐 آری خدا حق است و در ورای این زندگی کوتاه دنیا، قیامت و زندگی ابدی آمدنی است بدون شک همان ساعتی که ما را بیرون میکشند از قبرهایمان جهت حسابرسی.
📛👇حالا دوستان به این دو تا آیه دقت کنید لطفا:
🕋ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ (حج/10)
🔹در قيامت به او گفته مىشود: اين عذاب سوزان، به خاطر چيزى است كه دستهايت از پيش فرستاده است، و قطعاً خدا به بندگانش ظلم نمىكند.
🕋هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (حج/11)
🔹اين همان زيان آشكار است.
😔😔 اگر واقعا به این قبروقیامت یقین داریم، کمی آرامتر...جهنم و عذابهای آخرت، چاهی است که خودمان با همین دستها کنده ایم از سر غفلت و جهالت
🔔🔔 دقت کنیم چه توشه ای پیش میفرستیم با دستهایمان؟!
قرارگــــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_ده ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل با شتاب در را باز کرد و به طرف سمانه که بر رو
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_یازده
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
در باز شد،کمیل سرش را بالا آورد و با دیدن امیرعلی که با شرمندگی او را نگاه می کرد،سری تکان داد ومشغول برسی پرونده شد.
ــ سلام بیا تو چرا اونجا ایستادی؟
امیرعلی در را بست و روی صندلی روبه روی میزکار کمیل نشست.
ــ کمیل،شرمندم
ــ برا چی؟
ــ دیشب
کمیل اجازه نداد حرفش را ادامه بده
ــ هرچی بود برای دیشب بود،موضوع تموم شد دیگه
ــ به مولا شرمندتم دیشب خونه پدر خانوم بودیم ،گوشیم هم تو خونه مونده بود
کمیل که می دانست امیرعلی چقدر از این اتفاق ناراحت است،لبخند زدو گفت:
ــ شرمندگی برا چی آخه،مگه عمدا جواب ندادی؟امیر اومد کارا هم انجام شد.
ــ آره پرونده رو ازش گرفتم
ــ خب؟
امیرعلی پرونده را به سمت کمیل گرفت و گفت:
ــ اونایی که اومدن دم در خونه مادربزرگت دو نفرن،روی موتور هم بودن،معلومه از ریختن این ماده شیمیایی فقط میخواستن همسرتو بترسونن ،اما قضیه دعوا واقعی بوده،اوناهم از این موقعیت استفاده کردن،
کمیل متفکر به پرونده خیره شده بود،امیرعلی آرام گفت:
ــ کمیل میدونم به چی فکر میکنی،من مطمئنم این کارِ تیمور و آدماشه،والا کی میدونه تو مامور اطلاعاتی
ـــ چیز دیگه ای نیست ؟
ــ نه
ــ خب خیلی ممنون
با صدای گوشی ،کمیل گوشی خود را از کتش بیرون آورد،چند تا عکس برایش ارسال شده بود،تا عکس ها را باز کرد،از شدت خشم و عصبانیت محکم مشتش را برروی میز کوبید،امیرعلی سریع از جایش بلند شد ،با نگرانی گفت:
ــ چی شده کمیل؟
نگاهی به دستان مشت شده ی کمیل و چشمان به خون نشسته اش انداخت.
ــ بگو چی شده کمیل
کمیل بدون هقچ حرفی گوشی را به طرف امیرعلی گرفت و از جایش بلند شد،پنجره را باز کرد و سرش را بیرون برد ،احساس می کرد کل وجودش در حال آتش گرفتن است.
امیرعلی با دیدن عکس ها چشم هایش را عصبی بست،دوباره صدای گوشی کمیل بلند شد،امیرعلی با دیدن شماره ناشناس گفت:
ــ کمیل فک کنم خودشون باشن؟
کمیل به سمت گوشی خیز برداشت،
ــ کمیل صبر من بزار ردیابی کنیم
کمیل سری تکان داد و منتظر امیرعلی بود،با جواب بده ی امیرعلی سریع دکمه اتصال را لمس کرد:
ــ الو
ــ به به جناب پاسدار،سرگرد،اطلاعاتی،اخوی،بردارد،چی بهت بگم دقیقا کمیل
و شروع کرد بلند خندیدند
ــ عکسا چطور بودن؟؟
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram