eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_دوم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بال
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ڪمیلی که خیلے به رفتارش مشڪوڪ بود،حیا و مذهبی بودنش با مخالف نظام و ولایت اصلا جور در نمےآمد. با اینڪه در ایڹ ۲۵ سال اصلا رفتار بدی از او ندیده بود،اما اصلا نمیتوانست با عقاید او ڪنار بیاید و در بعضی از مواقع بحثی بین آن ها پیش مےآمد. به حیاط برگشت و مشغول کمک به بقیه شد،فضای صمیمی خانواده ی نسبتا بزرگش را دوست داشت ،با صدای ڪمیل که خبر از اماده شدن کباب ها مے داد ،همه دور سفره ای که خانم ها چیده بودند ،نشستند. سر سفره کم کم داشت بحث سیاسی پیش می آمد ،که با تشر سید محمود،پدر سمانه همه در سکوت شام را خوردند . بعد صرف شام،ثریا زن برادر سمانه همراه صغری شستن ظرف ها را به عهده گرفتند و سمانه همراه زینب و طاها در حیاط فوتبال بازی می کردند ،سمانه بیشتر به جای بازی، آن ها را تشویق می کرد،با صدای فریاد طاها به سمت او چرخید: ــ خاله توپو شوت کن سمانه ضربه ای به توپ زد،که محکم به ماشین مدل بالای کمیل که در حیاط پارڪ شده بود اصابت کرد،سمانه با شرمندگی به طرف کمیل چرخید و گفت: ــ شرمنده حواسم نبود اصلا ــ این چه حرفیه،اشکال نداره سمانه برگشت و چشم غره ای به دوتا وروجک رفت! با صدای فرحناز خانم،مادر سمانه که همه را برای نوشیدن چای دعوت می کرد،به طرف آن رفت و سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد،و کنار صغری نشست،که با لحنی بانمک زیر گوش سمانه زمزمه کرد: ــ ان شاء الله چایی خواستگاریت ننه سمانه خندید و مشتی به بازویش زد ،سرش را بلند کرد و متوجه خندیدن کمیل شد،با تعجب به سمت صغری برگشت و گفت: ــ کمیل داره میخنده،یعنی شنید؟؟ صغری استکان چایی اش را برداشت و بیخیال گفت: ــ شاید، کلا کمیل گوشای تیزی داره عزیز با لبخند به دخترا خیره شد و گفت: ــ نظرتون چیه امشب پیشم بمونید؟ دخترا نگاهی به هم انداختند ،از خدایشان بود امشب را کنار هم سپری کنند،کلی حرف ناگفته بود،که باید به هم میگفتند. با لبخند به طرف عزیز برگشتند و سرشان را به علامت تایید تکان دادند. ــ ولی راهتون دور میشه دخترا با صحبت سمیه خانم ،لبخند دخترا محو شد،کمیل جدی برگشت وگفت: ــ مشکلی نیست ،فردا من میرسونمشون ــ خب مادر جان،تو هم با آرش امشب بمون ــ نه عزیز جان من نمیتونم بمونم سید محمود لبخندی زد و روبه کمیل گفت: ــزحمتت میشه پسرم ــ نه این چه حرفیه دخترها ذوق زده به هم نگاهی کردند و آرام خندیدند ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 موتور وجودی انسان #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام حسڹ عسڪرے علیہ السلام مي‌فرمایند: 💠وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِڹْ زَادَ عَلَيْہِ فَہُوَ جُبْڹٌ💠 ❌...و دور انديشي و احتياط، اندازه‌اے دارد ڪہ اگر از آڹ فراتـر رود، بُــزدلي است...❗️ 📚 بحار الانوار ج ۶۶، ص ۴۰۷ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠آیا عدم اطاعت زن از شوهر در مسائلی مانند تمیز کردن خانه، پختن غذا و ... موجب ناشزه شدن او می شود؟ ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود☺️ یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی😞 هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون نمی‌خوابید❌ دبستان بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. 🕊|🌹 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : ❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️ 🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔 •🎙• @masjed_gram
#ریحانه 💢 #انتخاب_نگاه 💢 📌دقت کردی پسرای هوسباز و ولگرد همش ‌دنبال دخترای #بد_حجاب و #خودنما می‌گردن ... 🔺میدونی چرا؟ 👈چون نوع لباس پوشیدن آدما معنا داره ... کسی که حجابش رو رعایت نمی‌کنه و جلو چشم نامحرما خودنمایی می‌کنه ... با پوشش و رفتارش از دیگران می‌خواد که بهش توجه کنن و اونو ببینن ...😒 🔺اما، آیا این نگاه‌ها #نگاه_انسانی به زنه؟ یا #نگاه_جنسی؟؟ ☝️اگه حجابت رو رعایت نکنی، خواه ناخواه تو #جامعه بیشتر با جنسیتت شناخته میشی تا شخصیتت⚡️ اما با رعایت #حجاب، با #عفت و #انسانیت شناخته میشی✅ ♻️حالا انتخاب با خودت ... کدوم #نگاه رو می‌پسندی؟؟ #جنسی❌ یا #انسانی✅ ؟؟ 📖برگرفته از :«دختران و مزاحمت‌ها»، ص۴۶ مؤلف :محمود اکبری #پویش_حجاب_فاطمے قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#انتخاب_همسر #مجردها_بدانند 💕شريكى در زندگيت انتخاب كن كه برای خودت خوب باشد؛ نه براى خانواده‌ات و نه براى تصوير اجتماعی‌ات؛ 💗كسى رو انتخاب كن كه زندگيت رو از احساس غنى كنه… 🌸🍃💐❤️💐🍃🌸 💍 @masjed_gram
🌺سبک زندگی قرآنی🌺 🍂در مجالس به دیگران جا بدهید.🍂 🌴 آیه 11 سوره مجادله 🌴 🕋 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ ..... 📣 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه به شما گفته شود به تازه واردها جا دهيد، اطاعت كنيد . 👈 اگر چنين كنيد، خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد، 👈 و در اين جهان، به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد . 🌐💠⚜⚜💠🌐 🌺🌺 دوستان يكى از آداب مجلس این است كه وقتى تازه واردى داخل مى شود، حاضران جمع و جورتر بنشينند، و براى او جا باز كنند . 🌸🌸 ایمان شرایط و لوازمى دارد كه باید رعایت گردد. جا دادن و احترام به تازه واردان، یك ارزش است 💐💐 رعایت آداب اجتماعى، حتّى در نشست و برخاست، مورد سفارش اسلام است . 🌹🌹 در قـرآن مجيد كرارا در كنار مسائل مهم؛ اشاراتى به آداب اسلامى مجالس شده است از جمله آداب تـحـيـت، و ورود در مـجـلس، آداب دعـوت بـه طعام ، آداب سخن گفتن با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و آداب جا دادن به تازه واردان مخصوصا افراد با فضيلت و پيشگام در ايمان و علم است . 🔔🔔 و ايـن بـه خـوبـى نـشـان مـى دهـد كـه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قـائل اسـت، و هـرگـز اجـازه نـمى دهد آداب انسانى معاشرت به خاطر بى اعتنائى افراد زير پا گذارده شود . قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ با رفتن همه،صغری و سمانه حیاط را جمع و جور کردند،و بعد از شستن ظرف ها ،شب بخیری به عزیز گفتن و به اتاقشان رفتند،روی تخت نشستند و شروع به تحلیل و تجزیه همه ی اتفاقات اخیر که در خانواده و دانشگاه اتفاق افتاد،کردند. بعد از کلی صحبت بلاخره بعد از نماز صبح اجازه خواب را به خودشان دادند. ******** سمانه با شنیدن سروصدایی چشمانش را باز کرد،با دستانش دنبال گوشیش می گشت،که موفق به پیدا کردنش شد،نگاهی به ساعت گوشی انداخت با دیدن ساعت ،سریع نشست و بلند صغری را صدا کرد: ــ بلند شو صغری،دیوونه بلند شو دیرمون شد ــ جان عزیزت سمانه بزار بخوابم ــ صغری بلند شو ،کلاس اولمون با رستگاریه اون همینجوری از ما خوشش نمیاد،تاخیر بخوریم باور کن مجبورمون میکنه حذف کنیم درسشو ــ باشه بیدار شدم غر نزن سمانه سریع به سرویس بهداشتی می رود و دست و صورتش را می شورد و در عرض ده دقیقه آماده می شود،به اتاق برمیگردد که صغری را خوابالود روی تخت می بیند. ــ اصلا به من ربطی نداره میرم پایین تو نیا چادرش را سر می کند و کیف به دست از اتاق خارج می شود تا می خواست از پله ها پایین بیاید با کمیل روبه رو شد ــ سلام.کجایید شما؟دیرتون شد ــ سلام.دیشب دیر خوابیدیم ــ صغری کجاست ؟ ــ خوابیده نتونستم بیدارش کنم ــ من بیدارش میکنم سمانه از پله ها پایین می رود ،اول بوسه ای بر گونه ی عزیز زد و بعد روی صندلی می نشیند و برای خودش چایی میریزد. ــ هرچقدر صداتون کردم بیدار نشدید مادر،منم پام چند روز درد می کرد،دیگه کمیل اومد فرستادمش بیدارتون کنه ــ شرمنده عزیز ،دیشب بعد نماز خوابیدیم،راستی پاتون چشه؟ ــ هیچی مادر ،پیری و هزارتا درد ــ این چه حرفیه،هنوز اول جوونیته ــ الان به جایی رسیده منه پیرو دست میندازی سمانه خندید و گفت: ــ واه عزیز من غلط بکنم ــ صبحونتو بخور دیرت شد سمانه مشغول صبحانه شد که بعد از چند دقیقه صغری آماده همرا کمیل سر میز نشستند،سمانه برای هردو چایی می ریزد. ــ خانما زودتر،دیر شد دخترا با صدای کمیل سریع از عزیز خداحافظی کردند، و سوار ماشین شدند. صغری به محض سوار شدن ،چشمانش را بست و ترجیح داد تا دانشگاه چند دقیقه ای بخوابد ،اما سمانه با وجود سوزش چشمانش از بی خوابی و صندلی نرم و راحت سعی کرد که خوابش نبرد،چون می دانست اگر بخوابد تا آخر کلاس چیزی متوجه نمی شود. نگاهی به صغری انداخت که متوجه نگاه کمیل شد که هر چند ثانیه ماشین های پشت سرش را با آینه جلو و کناری چک می کرد،دوباره نگاهی به کمیل انداخت که متوجه عصبی بودنش شد اما حرفی نزد. سمانه از آینه کناری کمیل متوجه ماشینی مشکی رنگ شده بود ،که از خیلی وقت آن ها را دنبال می کرد،با صدای "لعنتی "کمیل از ماشین چشم گرفت،مطمئن بود که کمیل چون به او دید نداشت فکر می کرد او خوابیده است والا ،کمیل همیشه خونسرد و آرام بود و عکس العملی نشان نمی داد. نزدیک دانشگاه بودند اما آن ماشین همچنان،آن ها را تعقیب می کرد،سمانه در کنار ترسی که بر دلش افتاده بود ،کنجکاوی عجیبی ذهنش را مشغول کرده بود. کمیل جلوی در دانشگاه ایستاد وصغری که کنارش خوابیده بود ،بیدار کرد،همراه دخترا پیاده شد ،سمانه با تعجب به کمیل نگاه کرد،او همیشه ان ها را می رساند اما تا دم در دانشگاه همراهی نمی کرد،با این کار وآشفتگی اش،سمانه مطمئن شد که اتفاقی رخ داده. ــ دخترا قبل اینکه کلاستون تموم شد،خبرم کنید میام دنبالتون تا صغری خواست اعتراضی کند با اخم کمیل روبه رو شد: ــ میام دنبالتون،الانم برید تا دیر نشده سمانه تشکری کرد و همراه صغری با ذهنی مشغول وارد دانشگاه شدند ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ------------------------------------------------ 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
🍃🌼 جمعہ یعنے عطرنرگس ‌درهوا سرمےڪشد جمعہ یعنے قلب ‌عاشق ‌سوی ‌او ‌پرمےڪشد جمعہ یعنے روشن از رویش ‌بگردد ‌این ‌جهان جمعہ یعنے انتظارِ مهــــــدی #‌صاحب_الزمان #صبحتون_مہدوے ☄ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ☄ [🍃\•🌥] @masjed_gram