مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🔻 #معروف_به_خطر❗️ 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
🌸دختر! تو ناموس خدایی ...
💢توی مترو یه خانمی رو دیدم خیـــــلی چیتال پیتال ...😯
داشتم میرفتم طرفش که توی ازدحام جمعیت گمش کردم، اما توی یکی از ایستگاهها دوباره به طرز عجیبی جلوم سبز شد!😉
رفتم کنارش و زیر لب بسمالله گفتم ...
بعدم با دست زدم به شونهش و سلام کردم😊
♻️گفتم: میتونی چند دقیقه وقتت رو بهم بدی؟
دستم رو از بازوش برنداشتم و به عمق چشماش خیره شدم ...
روش رو کرد اون ور و به همراهش لبخند زد!
انگار دوزاریش افتاده بود ...
• دوباره گفتم: یه سؤال بپرسم؟
• گفت: بپرس
🔸با دست به صورت و موهای فشن و رنگ کردش اشاره کردم و گفتم:
☝️تا حالا فکر کردی توی این چیدمانی که واسه خودت انتخاب کردی، #رضایت_خدا کجا قرار میگیره⁉️
خندید و گفت: نه! تا حالا فکر نکردم!
• گفتم: تو راه که داشتم کنارت میومدم خیلی دلم شکست💔😔
آخه همه مردا داشتن با یه نگاه بدی، خواهرمو، یعنی تو رو دید میزدن!
دختر تو ناموس خدایی!
به دینمون معتقدی؟
• گفت: آره
• گفتم: تو دین ما، من و تو خواهریم☺️
دوست دارم هوای همو داشته باشیم💞
📖منبع: کتاب «از یاد رفته»، ص ۱۰۷
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
📛📛 #بخل یکی از مهمترین #رذائل_اخلاقی است.
⭕️⭕️از آیات قرآن معلوم میشه که بُخل از رگههای کفر است:
🌸👇باهم ببینیم:
🌴نساء/37🌴
🕋 الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا
👈 کسانی که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از فضل و رحمت خود به آنها داده، کتمان مینمایند، این عمل آنها، در حقیقت از کفر سرچشمه گرفته، و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کرده ایم.
☝️ بُخل، مصادیق مختلفی داره. اینجا فقط چند تا مثال کوچک اومده. بقیه مثالها رو خودمون میتونیم تو ذهنمون در نظر بگیریم:
❌❌ ميليونها جوان بيکار هستند، پول ندارند، اونوقت بسیاری از تاجرها پولشون تو بانک بیکاره. این بُخل است.
❌❌ داريم با ماشینمون میريم، مسافر رو هم میشناسيم، سوارش نمیکنیم. حالا يکوقت مسافر ناشناسه، از نظر امنيتی میترسیم، بحثش جداست. اما يکوقت میبينی اينها پرسنل خودمون هستند. مثلاً طرف چایريز اداره یا شرکتمونه، سوارش نمیکنیم. این بُخل است!
❌❌ حتی بُخل علمی هم داریم. طرف چيزی بلده به کسی ياد نمیده. حیفش میاد. نرمافزاری بلده، مسالهای رو بلده، به دوستان خودش هم یاد نمیده. همکلاسی ازش سوالی رو میپرسه، درس رو نفهمیده، بهش یاد نمیده. این بُخل است.
📢️ یادمون باشه،
بُخل از رگههای کفر است.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.!
#امام_زمان_عج
✍,,,,,ویژگیها و جهاتی که در امام زمان عجل اللَّه فرجه هست و مایه لزوم دعا برای آن جناب است.
🔹 عبادت آن حضرت عجّل اللَّه فرجه
در روایتی از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در وصف آن حضرت آمده که: بر رنگ گندم گونش از بیداری شبها زردی نیز عارض میشود.
می گویم: و این است معنی فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که در وصفش فرمود: « وجهه کالدینار »(۱)؛ یعنی چهره اش مانند طلا است.
🌟و فاضل محدث نوری گفته: یعنی مانند دینار طلا در صفا و درخشندگی وَ اللَّهُ الْعالِم.
مصنف گوید: حدیث اول در کتابهای فلاح السائل و بحار (۲) از امام کاظم علیه السلام روایت شده و در دنباله آن چنین آمده: پدرم فدای آنکه شبش را با مراقبت ستارگان و در حال رکوع و سجود میگذراند.
✍...پی نوشتها:
(۱) بحار الانوار، ۵۱ / ۷۷
(۲) فلاح السائل، ۲۰۰ و بحار الانوار، ۸۶ / ۸۱
📚مکیال المکارم فی فوائد الدّعاء للقائم(ع)،ج۱،ص۱۹۳
#دانستنیهای_مهدویت
🌥|🌼 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود یعنی #شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی هم قرار داشتیم #خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز #برادر بزرگترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان #حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است #سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم #مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، #آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون #وضو نمیخوابید دبستان بود اما صبح #دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که #مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت #زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید #چادری باشد و با شرایط #پاسداری من کنار بیاید.
#شهید_حسین_مشتاقی
#راوی_مادر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #حیا #حریم_خانه 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
🔴به نظر شما بهترین ملاک انتخاب همسر چیست⁉️
❌ثروت
به نظر شماچند تاجوون از اول پولدار بودن؟احتمالا پول باباشونه که بدون تلاش دست شون رسیده.
❌زیبایی
زیبایی رو که با یه خورده آرایش وگریم میشه به دست آورد.
👌میخوام یه ملاک بگم که:
✔️خدا بهت داده تو بایدحفظش کنی،
✔️همیشه باهات هست.دائمی و پایدار، به شرط تلاش خودت
✔️توی غرب خواهان زیاد داره،ولی کمیابه
✅#حیا
💯با حیا که باشی، قلبت فقط برای همسرت می تپه و کسی جرات نداره پا توی#حریم خونه ات بزاره.
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🖇ازدواج_به_سبک_شهدا
در دومین دیدارمان به من گفت دوست دارم مثل همسر شهید تجلایی برای من در لحظه عقد از خداوند شهادت بخواهی.
شهادت صحبت همیشگی ما بود از جلسه اول خواستگاری تا لحظه آخری ڪه با هم بودیم در مورد شهادتش و تنها ماندن من حرف بود.
هریه من یك حج بود ڪه تصمیم گرفتیم نرویم تا نابودی آلسعود بعد ۱۴ سڪه به نیت ۱۴ معصوم.
در اولین روز از رجب عقد كردیم و در ۲۱ مرداد ۹۲ بعد از ۱۴ ماه زندگیمان را آغاز ڪردیم
سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت ڪه آرزویم یادت نرود، دعا ڪن شهید بشوم و برایم سخت بود ڪه این دعا را بڪنم.
هرچند خودم را قانع ڪرده بودم ڪه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمیافتد
فردای روز عقد ڪه پنجشنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز، آنجا با خودم كلنجار میرفتم ڪه برایش بخواهم یا نه؟ بعد با خودم گفتم الان ڪه بین این مزارها راه میروم اگر شهیدی هم اسم صادقم دیدم مصرانه برایش شهادت بخواهم دقیقاً در همین فكر بودم كه روبهرویم شهیدی هم اسم صادق دیدم. نشستم و فاتحهای خواندم و گریه ڪردم.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #نشر_گناه 👇🏻🌸👇🏻🌸👇🏻
#ریحانه
آیا بیان کردن گناهی که ازش اگاه شدیم، برای دیگران باعث جلوگیری از اون گناه میشه؟
درخیلی موارد، نه❌
حتی ممکنه باعث نشر گناه ،عادی شدن گناه
ویا ایجاد سیاه نمایی،وبقول امروزیها،انرژی منفی وبه تبع آن ناامیدی درمومنین بشه😔😢😞
💥البته درمواردی به جهت اگاه سازی مردم وهشدار و بیدارباش، لازمه❗️
اما ، بطور کلی 👎
⛔️ صحنه های گناه ،مثلا؛ کشف حجاب
رو نباید مثل فیلم سینمایی برای دیگران تعریف کرد❌
بلکه باید با گناه مبارزه کرد✔️
و بهترین راه مبارزه با گناه، امربمعروف مستقیم و یا اطلاع به مقامات مربوطه است🚨
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#انتخاب_همسر
💠خانواده را هم ببینید!
👪 "من می خوام با خودش ازدواج کنم، نه خانوادش"
❌این استدلال درست نیست!
بخش عمده ای از زندگی مشترک شما در آینده متأثر از طرز تفکر، عقاید و رفتار خانواده همسر شما خواهد بود، و شما مدام با آنها در ارتباط هستید و نمی توانید رابطه با آنها را دستکاری، کم و زیاد کنید.
در نتیجه نمی توان در انتخاب شریک زندگی خانواده را جزئی مستقل و جدا از همسر دانست.
🌸🍃❤️🌺🌷🌺❤️🍃🌸
💍 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_هشت ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ باورم نمیشه یاسر دستش را بر شانه اش گذاشت
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_سی_نه
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
ــ چرا خبرم نکردید؟
ــ سردار اینو از ما خواست
کمیل ناراحت چشمانش را بست و پرسید:
ــ الان حال سردار چطوره؟
یاسر آهی کشید و گفت:
ــ بهتره،اوردنش بخش.
ــ کی مرخصش میکنن
ــ چون گلوله نزدیک قلبش بوده،یه چند روز باید بستری بشه
کمیل سری تکون داد.
ــ اول قرار بود تو هم تو این عملیات باشی،اما وقتی سردار دید با دیدن همسرت اینجوری آشفته شدی،نظرش عوض شد،از شدت خطر این عملیات خبردار بود و نگران بود که اتفاقی برای تو بیفته،برای همین از من خواست سرتو گرم کنم .
ــ سمانه هم بهترین گزینه بود؟درسته؟تو دیگه چرا یاسر.
ــ به روح مادرم قسم کمیل مجبور بودم،سردار میدونست به محض دستگیری تیمور ،ادماش میان سراغ خانوادت ،اونا خبردار شده بودن که تو زنده ای.
ــ خانوادم؟
ــ اوه ما هم از سرهنگ کمک خواستیم
کمیل با تعجب پرسید:
ــ دایی محمد!!
ــ آره،همه چیزو براش توضیح دادیم و ازش خواستیم که مادرتو به خانه اش ببه و ازش محافظت کنه،و خانومتو پیش خودت نگه داشتیم.
کمیل سرش را میان دستانش فشرد،دستان یاسر بر شانه هایش نشست.
ــ الان همه از زنده بودن تو خبر دارن کمیل،از سرهنگ خواستیم قبل از اینکه بری خونتون،سرهنگ بقیه رو آماده کنه .
کمیل با چشمانی پرا از تشکر به یاسر نگاهی انداخت و گفت:
ــ ممنونم داداش
ــ کاری نکردم ،یه روز تو هم این کارارو برام میکنی
و بلند خندید.
کمیل
لبخند تلخی زد و گفت:
ــ امیدوارم هیچوقت از خانوادت دور نشی،چون خیلی سخته خیلی
یاسر از جایش بلند شد لبخندی زد و گفت:
ــ من برم دیگه،سردار گفت که یک هفته با خانوادت باش،بعد باید بیای سرکار،البته دیگه به خاطر این اتفاقات و باخبر شدن همه از کارت نمیتونی تو وزارت بمونی،از هفته ی بعد همکار دایی جونت میشی
هر دو خندیدن.یاسر از اینکه توانسته بود موضوع را عوض کند خوشحال شد.
ــ من دارم میرم سردارو ببینم ،میای؟
ــ اره بریم
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_سی_نه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ چرا خبرم نکردید؟ ــ سردار اینو از ما خواست
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_چهل
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه روی تخت نشست و با بغض به عکس کمیل روی دیوار خیره شد.
صداهای خنده در حیاط پیچیده بود،از صبح همه با شنیدن خبر امدن کمیل به خانه،آمده بودند.
دایی محمد و یاسین و محسن کمیل را به نوبت در آغوش گرفتند،و مردانه اشکـ ریختند.
صغری برای مدت طولانی در آغوش کمیل مانده بود و گریه می کرد،که با اسرارهای همسرش کمی آرام گرفت.
در طول روز سمیه خانم کنار کمیل نشسته بود و دستانش را در دست گرفته بود.
کمیل همه ی وقت یک نگاهش به همسر خواهرش بود و یک نگاهش به دَر خانه،در انتظار آمدن سمانه.
اما سمانه همه ی اتفاقات را از پنجره اتاق مشاهده می کرد،و از وقتی کمیل آمده بود به اتاقش رفته بود،حتی با اصرارهای مادرش و زهره و بقیه هم حاضر نشد که پایین بیاید.
در زده شد و صفرا وارد اتاق شد،سمانه لبخندی زد و گفت:
ــ داری میری؟
ــ اره،پایین نیومدی گفتم بیام بهات خداحافظی کنم
سمانه صغرا را در آغوش گرفت و آرام گفت:
ــ بسلامت عزیزم
صغری غمگین به او نگاهی انداخت و گفت:
.ــ سمانه اینکارو نکن،کمیل داغونه داغون ترش نکن
سمانه تشر زد:
ــ تمومش کن صغری
ــ باشه دیگه چیزی نمیگم،اما بدون کمیل بدون تو نمیتونه
ــ برو شوهرت منتظرته
ــ باشه
صغری بوسه ای بر گونه ی سمانه نشاند و از اتاق خارج شد.
همه رفته بودند،سمانه چمدانی که آماده کرده بود را روی تخت گذاشت،به طرف چادرش رفت که در اتاق باز شد و سمیه خانم وارد اتاق شد.
ــ دخترم سمانه،برات شام بز..
با دیدن چمدان آماده، حرفش نصفه ماند و با صدای لرزانی گفت:
ــ این چمدون چیه؟
ــ خاله گ..
ــ سمانه گفتم این چمدون چیه ؟
ــ دارم میرم خونمون
سمیه خانم تشر زد:
ــ خونه ی تو اینجاست ،میخوای تنهام بزاری؟
سمانه با صدای لرزونی گفت:
ــ پسرت برگشته ،دیگه تنها نیستی
ــ اون پسرمه،اما تو دخترمی ،عروسمی
ــ من دیگه عروست نیستم ،باید برم خاله
صدای سمیه خانم بالا رفت و جدی گفت:
ــ تو چهار سال اینجا زندگی کردی،تو این اتاق،کنار من.پس این خونه ی تو هستش،این خونه ی شوهرته پس جای تو اینجاست
ــ خاله لطفا ..
ــ سمانه با من بحث نکن
ــ من اینجا نمی مونم
در باز شد و کمیل وارد اتاق شد:
ــ دلیل رفتنت اومدن من به این خونه است؟
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#احکام
💠اطاعت از شوهر یا پدر و مادر
✍🏻مقام معظم رهبری
✨
✨✨ @masjed_gram